گفتوگو با ”چیستا یثربی” نویسنده و کارگردان نمایش “بادها برای که میوزند؟”
تلاش برای بیداری مخاطب
چیستا یثربی از جمله نمایشنامهنویسانی است که در نسل نویسندگان پس از انقلاب صاحب جایگاه و سبک مخصوص به خود است. یثربی با توجه به تحصیلاتش در حوزه روان شناسی تلاش کرده که درامهای خود را از طریق هزار توی ذهن و روح شخصیتهایش بسازد و به جای رفتن به سمت کلیگویی با نمایش دقیق افراد به معضلات جمعی بپردازد.
نمایش “بادها برای که میوزند؟” به دلیل پراکنده شدن برخی بازیگران به شکلی فشرده و در زمانی کوتاه جمع شد اما با متن دقیق و بازیهای خوبش نمایشی قابل تأمل از کار در آمد. “بادها برای که میوزند؟” فارغ از هر قضاوتی نمایشی مسئول و حساس نسبت به جامعه است و نشانی است از تحلیل یک نمایشنامهنویس درباره روزگاری است که در آن زندگی میکند.
من میخواهم از سؤالی شروع کنم که در گفتوگوی سال پیشمان درباره “پریخوانی عشق و سنگ” از شما پرسیدم و به نوعی از آنجا به این کار برسم. شما در آن کار به روایت زنانهای از تاریخ صدر اسلام رسیدید، آیا حالا میتوان این کار را در ادامه روایتی زنانه اما این بار از جامعه معاصر دانست؟
موافقم، ولی این توصیف به اصلاحاتی هم نیاز دارد. من یک زنم که سه نسل را در تاریخ معاصر ایران دیدهام. زمانی که انقلاب شد من ده سالم بود لذا نسل پیش از انقلاب که پیش از ما بودند و نسل خودم و سپس نسل جدید و جوان را در زندگیم دیدهام و این به نوعی مرا با هراسهایی چندگانه که از دورههای مختلف زندگی اجتماعی ما به وجود آمده، مواجه کرده است. اما در ارتباط با نگاه زنانه به جامعه میتوانم اینگونه توضیح دهم که، اول باید در نظر بگیریم که زن مرکز خانواده است و اگر عدم امنیتی در جامعه وجود داشته باشد زنان اولین کسانی هستند که آن را حس میکنند. مثلاً من یادم هست که در زمان جنگ زنان باردار کمی زود فارغ میشدند؛ این خود نوعی واکنش غیر ارادی به شرایط نا آرامی است که در نسلهای بعدی اثر میگذارد، بچهای که در این وضعیت به دنیا میآید، آدمی خواهد بود که مسائل و نا آرامیهای منحصر به فردی خواهد داشت. نکته دیگر اینکه در هر حال من یک زنم و با دیدگاه خود این کار را نوشتهام. اگر برای مثال همسر من که در شرایطی نزدیک به من زندگی میکند و ما مسائل مشترکی داریم، میخواست این متن را بنویسد نگاهش به ناامنیهای اجتماعی کاملاً متفاوت بود. اما آنجایی که فکر میکنم باید تحلیل شما را اصلاح کنم این است که مردان هم این ناامنی را حس میکنند و در کار من نا امنیهای مردان هم نمود دارد، ولی خوب جنس و میزان حساسیت آنها متفاوت است. این تفاوت برای مثال در نوع برخورد ما با این ناامنیها کاملاً خود را نشان میدهد. این نمایش روایت سه نسل از چندین موقعیت آسیب زای اجتماعی و در کل درباره عدم امنیت اجتماعی است حال با توجه به حساسیت بیشتر زنان و احساس نا امنی حادتری که در آنها وجود دارد و البته زن بودن خود من، روایت این کار شکلی را پیدا کرده که شما توضیح دادید.
درباره معضلات اجتماعی و ضعفهای عمومی فرهنگ ما بحثهای زیادی وجود دارد. عدهای ریشه را در اقتصاد میبینند، عدهای دیگر در فرهنگ و عدهای مشکلات را در سیاست میبینند. به نظر میرسد شما مشخصاً دارید مشکل را در روان شناسی اجتماعی میبینید. چطور به این مسئله رسیدید و دلایلتان چیست؟
کاملاً درست است؛ اما شاید دلیل اول این باشد که من دکترایم در زمینه روانشناسی است. الآن موردهایی که به من مراجعه میکنند آدمهایی هستند که در بیرون موفقاند، پزشک خوب و یا یک مهندس برجسته هستند، ولی بیمارند، این یک زنگ خطر است که میتواند ریشه خیلی مشکلات در اقشار مختلف جامعه ما باشد. از سوی دیگر آنچه من را نگران میکند به ارث گذاشتن بیماری در جامعه ماست. در نمایش ما شخصیت زن یعنی “ویدا” ترسهای مادرش را به ارث برده، از سوی دیگر پسر وارث پدری است که به پارانویید دچار بوده، بیماریای که در جامعه ما رواج زیادی دارد. توهم درباره خود در پیرامون ما خیلی زیاد است، جامعه ما متکثر شده، اما به این معنا که تفاوت و تناقضات بین زندگی نسل جدید درون خانه و شهر زیاد است. یعنی بچه چیزی را در خانه میبیند و میشنود که در جامعه نیست و همینطور مخالف آن، یعنی چیزهایی را در جامعه درک میکند که خانهای کاملاً مخالف آن را به او آموزش میدهد. خود این تضاد بیرون و درون، تضاد بین رؤیا و واقعیت را پدید میآورد که ریشه پارانویا است. ترس اصلی من که در این کار نشان دادم به وجود آمدن یک جامعه بیمار است که عقدهها، ترسها و عدم بخشش را به نسل بعد از خود آموزش میدهد. نمیخواهم بدبین باشم، اما فکر میکنم باید این هشدار داده شود.
تا قبل از افشای مکان نمایش و عنصر بازی درمانی، ما با روایتی چند لایه و تو در تو مواجه هستیم که به نظر میرسد مدام پیچیدهتر میشود. چرا از ابتدا مکان را معرفی نکردید و درست در صحنه پایانی دست به این کار زدید؟
میخواستم از نظر ذهنی تماشاگر مشارکت بیشتری داشته باشد و موقعیتها و روابط را بیشتر حدس بزند. ما در نمایش پیوسته بازی در بازی داریم برای اینکه دکتر اهل بازی درمانی است. اما جوابی نمیگیرد، به همین دلایل بجای معرفی ابتدایی، دلم میخواست عنصر غافلگیری وجود داشته باشد. در این نمایش ما از همه شیوههای تئاتر درمانی استفاده کردیم. چیز دیگری که در ذهن من بود و از این راه میخواستم آن را ثابت کنم، ناکارآمدی روانشناسی است. من پس از سالها تحصیل و کار در این حوزه به این نتیجه رسیدهام که روان شناسی تنها انسانها را متوسط میکند. در حدی که بتوانند از خانه بیرون بیایند و وارد اجتماع شوند و جامعه آنها را تحمل کند. من دارم در حوزه فرا روان شناسی تحقیق میکنم، چیزی که یونگ به آن مابعدالطبیعه میگفت اما من این اسم را روی آن نمیگذارم. تئاتر درمانی و روانشناسی و روانپزشکی تنها کمک کنندهاند اما درمانکننده کامل نیستند، این نمایش تلویحاً دارد این مسئله را به مخاطب ثابت میکند.
چیزی که در انتها وجود دارد فرار زن از این مکان است. با وجود ناامنی جهان بیرون شخصیت اصلی درام شما جامعه را به فضای بسته تیمارستان ترجیح میدهد؟
درست است یکی از چیزهایی که در این نمایش دوست دارم اتفاقاً همین فرار زن از دست دکتری است که خودش مشکل روانی دارد. فرار زن دروغ نیست، من میخواهم آدمها به دیالوگی که زن به دکتر میگوید برسند. زن به دکتر میگوید: «میخواهم در واقعیت زندگی کنم و بالاخره آدمهای مهربان هم در جامعه وجود دارند.» این چیزی است که برای من خیلی مهم بود و آن هم دوری از بدبینی و رسیدن به این باور است که بتوان کنار آدمها با امید و بخشش زندگی کرد. ما باید از جایی برای زندگی خودمان و شرایط بهتر خود، گذشته و اطرافیان، خود را ببخشیم، تنها در چنین شرایطی یعنی به وجود آمدن بخشش جمعی است که بیماری متوقف میشود و جامعه روبه سلامت میرود.“
در اغلب آثار شما این حساسیتهای اجتماعی وجود دارد، اما میخواهم ببینم پس از حدود 24 سال کار تئاتر چقدر امیدوار به تأثیر جمعی این ایدهها از طریق این هنر هستید؟
ببینید من معتقدم که تئاتر فرهنگساز و آگاهی بخش است، اما اساساً هنر مخاطب انبوه نیست. الآن سالن من شبی 60 تماشاگر دارد که پس از یک ماه کلاً ارتباط و اصلاً حیاتش تمام میشود، اما فیلم واکنش جهانی بیشتری دارد و میماند. تئاتر هنر نخبگان است نه عوام و من الآن دلم میخواهد با مخاطب بیشتری ارتباط برقرار کنم و به سمت رسانههایی بروم که قدرت مانایی و پیوند عمومی بیشتری را دارند، لذا یک مقدار احساس میکنم که تئاتر با اینکه هنری ویژه است اما اگر دغدغه تأثیر گسترده و آگاهی عمومیتر داشته باشید باید از تئاتر به رسانههای دیگر هم سرک بکشید.
در کارهای اخیرتان به سمت نوعی دکور انتزاعی رفتید که این اثر هم فکر میکنم اوج این استفاده است. دقیقاً چرا دارید از صحنهپردازی مفصل جلوگیری میکنید و تا این حد خلاصه کار میکنید؟
اول بگویم که دکور ما در ابتدا این نبود. در کار ما تعداد زیادی پرده به شکل ستون وجود داشت که بازیگران با آنها بازی میکردند. اما بعداً دیدیم که اینها بیشتر جلوی دست و پای بازیگرها را میگیرد و اجازه نمیدهد راحت حرکت کنند. لذا دکور به چیزی که میبینید تقلیل یافت و دلیلش این بود که من سعی میکنم المانی کار کنم. سه تا پاراوان گذاشتم تا بچهها به راحتی بازی خود را با رفت و آمد پشت آنها عوض کنند و صحنه را با استفاده از دو پرده و بیشتر از همه چیز نور بسازند. البته نورها با ایدهآل من فاصله دارد اما در همین حد هم میتواند آن احساسی که من برای هر صحنه میخواستم را القا کند. به طور کلی دارم به سمت المان در دکور پیش میروم، برای این کار میشد دکور مفصلی زد؛ اما من ساخت و ساز نمیخواستم، این ایده همانطور که گفتید در کارهای قبلی من هم وجود داشته مثلاً وقتی جنایت و مکافات را به مسکو بردم دکور اصلی ما یک تخت بود که مدام با توجه به بازی و استفاده بازیگر هویتش تغییر میکرد و مثلاً قایق یا هواپیما یا خیلی چیزهای دیگر میشد. ببینید اساساً جهان ما دیگر جهانی مینیمال است؛ جهانی المانی که ادبیاتش داستان کوتاه کوتاه است، لذا باید به این سمت برویم که با کمترین ابزار بیشترین حرف را بزنیم.
قهوه عنصری نشاندار در کار است؛ به این معنا که برای شخصیتها معنی خاصی دارد و مدام به آن اشاره میشود. این المان دقیقاً چه معنایی دارد؟
قهوه برای من تمثیلی از صمیمیت است که هم از آن میتوان خوب استفاده کرد و هم سؤاستفاده کرد. در واقع در کار ما شخصیتها در لایههای پیچیدهای از نیاز به صمیمیت و از بین بردن تنهایی هستند که فضای بدبینانه گاهی اجازه این صمیمیت را نمیدهد و یا در بدترین حالت صمیمیت منجر به سوء استفاده میشود. من به این تمثیل نگاهی شخصی هم داشتم و تا به حال دیدهام که مخاطبان معنای قهوه در کار را میفهمند و در صحبتهایشان با من به آن اشاره میکنند.
منبع:ایران تئاتر