جایگاه جنبش زنان در کشور ما کجاست؟ آیا این جنبش برخاسته از یک طبقه الیت است و خواسته هایش نیز در همان سطوح نخبه گرایی و با زبان نخبه گرایانه تعریف و تبلیغ می شود؟
آیا اگر خواستگاه یک جنبش اجتماعی، ریشه در قشر روشنفکر یا نخبه یا حتا قشر فرهنگی و فرهیخته داشته باشد، باید آن را از تعلق داشتن به عامه مردم مبری دانست؟
به زبان واضح تر، آیا مردم عادی حرف و خواسته های مطرح شده از زبان جنبش زنان در ایران را درک می کنند؟ آیا با آن هم صدایند؟ آیا با آن ارتباط برقرار می کنند؟ ایا از آن حمایت می کنند؟…
این حرفها و سوالها را در چند سال اخیر از دوست و غریبه، از فامیل و همکار و حتا از رهگذری که بر حسب اتفاق همکلام شده ایم، بسیار و بسیار شنیده ام.
قصد ورق زدن تاریخ و نقل تاریخچه جنبش زنان را ندارم که خاستگاهش کجاست و در چه برحه هایی از زمان از چه طبقه ای حمایت و از چه گروه ها و نهادهایی سرکوب می شده. بلکه آنچه نقل می کنم شرح تجربه های امروز ماست. گرچه بر کسانی که دفتر جنبش زنان را از دیروز تا امروز ورق زده و دنبال کرده اند، تلاش پی گیر زنان فرهیخته ای که مبارزه با تبعیض علیه زنان را از با نخستین چراغهای روشنگرانه یعنی تاسیس مدرسه و کتابخانه بنا نهادند، امری پوشیده نیست.
جهل، اولین و آخرین پرده ای است که می تواند زنان را در پستو نگاه دارد. چه آنان که با مدرسه سازی برای دختران، پیشگام پس زدن این پرده شدند و چه آنانی که تا امروز، با توزیع اطلاع رسانی، با توزیع اندیشه و آگاهی، سعی در تغییر شرایط زنان دارند، همگی در کار مبارزه با جهلند. در این گذار تنگ و صعب، که حتا بسیاری از زنان تحصیل کرده ما نیز از تدبیر غیر منصفانه ای که برایشان اندیشیده شده نا آگاهند یا درصورت آگاهی نیز، به خودآگاهی جمعی که به ایشان توان تغییر سرنوشتشان را بدهد دست نیافته اند، چگونه می شود به روشنی پاسخ داد که آیا جنبش زنان، امروز محدود به قشر روشنفکر و عده ای از زنان نخبه گراست، یا متعلق به گستره ای از زنانی که در این گستره، از هر طیف و قشری در آن یافت شود؟ اما در همین رهگذر این پاسخ روشن و واضح را می شود با قاطعیت گفت که بحث ما در خاستگاه نیست، بلکه در خواسته هاست! و خواسته های جنبش زنان، خواسته های عمومی است. زیرا منافع جنبش زنان، حدو مرزش را منافع عمومی زنان و به دنبال ان منافع عمومی جامعه تعیین می کند.
تجربه ای که در این راستا می خواهم عنوان کنم و از آن به این نتیجه برسم که اتفاقا امروز بیش از هر زمانی، این جنبش اجتماعی نگاهش را معطوف به بدنه جامعه کرده است، مربوط است به چند روز پیش و مراسم “آش پزان” به نیت آزادی جلوه جواهری و مریم حسین خواه. مراسمی که در شکلی کاملا آیینی و با باورهای مذهبی مادری برگزار شد که دو فرزندش را در جنگ از دست داده و فرزند دیگرش این روزها به خاطر عمومی کردن “حق برابر خواهی” در زندان اوین روزگار می سپارد.
ظاهر قضیه یک مراسم صرفا سنتی و کم و بیش مذهبی است. حتا در گفته های خانم گوهر بیات هم که دقیق شویم همین رنگ و بو حس می شود؛ او می گوید: “به قاضی گفتم جرم دخترم چیست ؟ او جامعه شناسی خوانده و طبیعی است که درد جامعه اش را بشناسد و برای ترمیمش فکری کند. جرم او چیست ؟ جز این که از حقوق یک عده زن بیگناه دفاع کرده؟” و سپس مقامهای مسوولی را که در این روزها دیده و با آنها دراین باره صحبت کرده نام می برد و می گوید: “همه شان به من نگاه کردند و لبخند زدند و هیچ نگفتند! و من هم که از راه های حقوقی و قانونی نا امید شده ام، به راه دلم رفتم. گفتم آش نذری می پزم و دعا می کنم که دخترم آزاد شود…”
اما همین خانم بیات، که توسل به ائمه را راهگشای بن بستی می داند که دخترش درآن اسیر شده، در کنار همان دیگ آش نذری، شروع می کند به سخنرانی درباره زنانی که داشتن حقوق برابر را حق انسانی خود می دانند. او وقتی از حقوق زنان صحبت می کند بهتر از هر روشنفکر و نویسنده ای حرف می زند. زیرا “خواسته”های جنبش زنان، درواقع تجربه زنانی چون اوست و طبیعی است که وی این خواسته ها را خواسته خودش و دخترش می داند. چرا امروز که او هم آگاه است و هم به خودآگاهی توان جمعی رسیده، آن را پنهان کند ؟
اما نکته ای که در این رهگذر نباید فراموش شود، قرار گرفتن دو نوع اندیشه مذهبی و سکولار در کنار یکدیگر و همصدا شدن در حقوق بابر خواهی است؛ اتفاقی که پیش از این کمتر شاهد آن بوده ایم مگر این که خواسته ای سیاسی، به این ائتلاف شکل و سو می داد.
ممکن است عده ای این همصدا شدن را تنزل خواسته ها یا تغییر در روش و منش زنانی بدانند که تاکنون تنها با شیوه های مکتوب یا غیر مکتوب فرهنگی و رسانه ای، سعی در گشایش راهی در دل مردم عادی داشته اند. زنانی که عمدتا هم با نگاهی سکولار، به فعالیت در حوزه زنان وارد شده اند.
ولی به نظر من، این همصدا شدن زنان مذهبی و سکولار و حتا زنانی با باور ها و اعتقادات دیگر، نه تنها فراز و فرود اندیشه یا روش و منش معنی نمی شود، بلکه نشانگر این است که آنها راه همزبانی با هم را فرا گرفته اند. حقوق زنان نه متعلق به یک قشر فکری و صنفی است و نه متعلق به یک گروه سیاسی یا اجتماعی. اگر چه هر کسی راه و روش و حوزه فعالیتش را به تناسب باورهایی که دارد، انتخاب می کند، اما هدف یکی است. زبان فعالیت فرق می کند. شدت و حدت ها فرق می کند. راه و روشها متقاوت است، اما مقصد یکی است.
واقعیت این است که جامعه ایرانی و به تبع آن زنان جامعه ایرانی، جامعه ای سنت گرا هستند. آیین ها و باورهای سنتی در انها ریشه در اعتقادات بومی و ملی و نیز باورهای مذهبی دارد. به این که بها دادن به این باورها و سنتها چقدر درست یا نادرست است کاری ندارم. بلکه حرف من این است که اگر از همین زبان آیینی استفاده شود تا درک مشترکی از مسائل زنان به دست آید، باید از آن استقبال کرد. این نه به معنای فراموش کردن اعتقادات سکولار عده ای از فعالان زن است و نه به معنای بی باور شدن افراد مذهبی معتقد به حقوق برابر زنان. بلکه تنها به معنای نزدیک شدن صدای این گروه ها در همخوانی یک نیاز مشترک است.
اگر مقاله ها و سخنرانی های ما راه به دل زنان عادی جامعه مان که ممکن است چون ما نیندیشند، نبرده باشد، چرا به زبان خودشان با آنها سخن نگوییم؟ ما اصل حرفمان را تغییر نمی دهیم! دروغ نمی گوییم بلکه فقط از میزبانی آنها برای شنیدن سخن ما و از مهمان کردنشان به حوزه اندیشه خودمان استقابل می کنیم. آیا دوری جستن از آیینهای سنتی و مذهبی و یکسره همه آنها را به چوب نفی و اکراه راندن، نتیجه ای از دست دادن بخش عمده ای از پتانسیل اجتماعی در جنبش زنان دارد؟
و از سویی، در شرایطی که تریبونی برای سخن گفتن با عموم مردم نیست. وقتی سایتها پشت هم فیلتر می شوند، وقتی حوزه های عمومی در تصرف عده ای خاص، با تفکری خاص، که سنخیتی نیز با حقوق برابر ندارد، باقی می ماند، وقتی زبان رسانه ای ما بریده می شود، وقتی فضاهای خصوصی و شخصی نیز در تصرف اضطراب و هراس عمومی تنگ می شود، چرا از دل مردم و با زبان ایشان حرف زده نشود؟ چرا مراسم “آش پزان” یکی از تریبون هایی نشود که راههای دیگرشان برای سخن روز بروز بسته تر و بسته تر می شود؟ آیا قرار گرفتن دفترچه حقوق برابر در کنار ماسه آش، فریب کسانی است که بهانه یکی، به دیگری توجه می کنند؟!
به نظر من هرگز!
زیرا آیا می شود یک نسخه را برای درمان همیشه یک درد استفاده کرد؟ اگر زبان رسانه الکن شد، آیا باید دست روی دست گذاشت؟ آیا پیوستن به مادرانی که می توانند در کنار آیینهایشان به حرفهای تو گوش دهند و آن را دهان به دهان انتقال دهند، دور از ژست روشنفکری است؟ در این صورت باید دید که روشنفکر کیست و به دنبال چیست؟ وگرنه نشستن پشت میز و نوشتن برای مردمی که بیشتر آنها هر گز زبان تو را نمی فهمند، کار آسان تری است و همه ما نیز آن را تجربه کرده ایم.
واقعیت این است که برخی حرفها گفتنشان آسان و روشنفکرانه است. اما برخی کارها هزینه بر تر است. و یکی از هزینه های آن نیز همین حاشیه هایی است که همواره گریبان روشنفکری ما را گرفته است و باعث شده تا دوربماند از احترام مردمی که زبانشان زبانی ساده است و گویش غلیظ روشنفکری – هرچند که لازم و اغنا کننده است برای بسیاری از ما- اما بر سفره ایشان مهمان دلنشینی نیست.
این همه را گفتم تنها بدین سبب که یادآور شوم برای این که جنبش زنان در دل مردمی سنتی و مذهبی راه باز کند، گاه لازم است تا زبان گفتارش را تغییر دهد؛ مثل آن روز که “برابری در قانون “چاشنی آش نذری شد تا بر سفره های مردم هشداری شود.