خاستگاه برابر نه، خواسته های برابر!

آسیه امینی
آسیه امینی

جایگاه جنبش زنان در کشور ما کجاست؟ آیا این جنبش برخاسته از یک طبقه الیت است و خواسته هایش نیز در همان ‏سطوح نخبه گرایی و با زبان نخبه گرایانه تعریف و تبلیغ می شود؟‏

آیا اگر خواستگاه یک جنبش اجتماعی، ریشه در قشر روشنفکر یا نخبه یا حتا قشر فرهنگی و فرهیخته داشته باشد، باید آن ‏را از تعلق داشتن به عامه مردم مبری دانست؟‏

به زبان واضح تر، آیا مردم عادی حرف و خواسته های مطرح شده از زبان جنبش زنان در ایران را درک می کنند؟ آیا با ‏آن هم صدایند؟ آیا با آن ارتباط برقرار می کنند؟ ایا از آن حمایت می کنند؟… ‏

این حرفها و سوالها را در چند سال اخیر از دوست و غریبه، از فامیل و همکار و حتا از رهگذری که بر حسب اتفاق ‏همکلام شده ایم، بسیار و بسیار شنیده ام.‏

قصد ورق زدن تاریخ و نقل تاریخچه جنبش زنان را ندارم که خاستگاهش کجاست و در چه برحه هایی از زمان از چه طبقه ‏ای حمایت و از چه گروه ها و نهادهایی سرکوب می شده. بلکه آنچه نقل می کنم شرح تجربه های امروز ماست. گرچه بر ‏کسانی که دفتر جنبش زنان را از دیروز تا امروز ورق زده و دنبال کرده اند، تلاش پی گیر زنان فرهیخته ای که مبارزه با ‏تبعیض علیه زنان را از با نخستین چراغهای روشنگرانه یعنی تاسیس مدرسه و کتابخانه بنا نهادند، امری پوشیده نیست. ‏

جهل، اولین و آخرین پرده ای است که می تواند زنان را در پستو نگاه دارد. چه آنان که با مدرسه سازی برای دختران، ‏پیشگام پس زدن این پرده شدند و چه آنانی که تا امروز، با توزیع اطلاع رسانی، با توزیع اندیشه و آگاهی، سعی در تغییر ‏شرایط زنان دارند، همگی در کار مبارزه با جهلند. در این گذار تنگ و صعب، که حتا بسیاری از زنان تحصیل کرده ما نیز ‏از تدبیر غیر منصفانه ای که برایشان اندیشیده شده نا آگاهند یا درصورت آگاهی نیز، به خودآگاهی جمعی که به ایشان توان ‏تغییر سرنوشتشان را بدهد دست نیافته اند، چگونه می شود به روشنی پاسخ داد که آیا جنبش زنان، امروز محدود به قشر ‏روشنفکر و عده ای از زنان نخبه گراست، یا متعلق به گستره ای از زنانی که در این گستره، از هر طیف و قشری در آن ‏یافت شود؟ اما در همین رهگذر این پاسخ روشن و واضح را می شود با قاطعیت گفت که بحث ما در خاستگاه نیست، بلکه ‏در خواسته هاست! و خواسته های جنبش زنان، خواسته های عمومی است. زیرا منافع جنبش زنان، حدو مرزش را منافع ‏عمومی زنان و به دنبال ان منافع عمومی جامعه تعیین می کند. ‏

تجربه ای که در این راستا می خواهم عنوان کنم و از آن به این نتیجه برسم که اتفاقا امروز بیش از هر زمانی، این جنبش ‏اجتماعی نگاهش را معطوف به بدنه جامعه کرده است، مربوط است به چند روز پیش و مراسم “آش پزان” به نیت آزادی ‏جلوه جواهری و مریم حسین خواه. مراسمی که در شکلی کاملا آیینی و با باورهای مذهبی مادری برگزار شد که دو ‏فرزندش را در جنگ از دست داده و فرزند دیگرش این روزها به خاطر عمومی کردن “حق برابر خواهی” در زندان اوین ‏روزگار می سپارد.‏

ظاهر قضیه یک مراسم صرفا سنتی و کم و بیش مذهبی است. حتا در گفته های خانم گوهر بیات هم که دقیق شویم همین ‏رنگ و بو حس می شود؛ او می گوید: “به قاضی گفتم جرم دخترم چیست ؟ او جامعه شناسی خوانده و طبیعی است که درد ‏جامعه اش را بشناسد و برای ترمیمش فکری کند. جرم او چیست ؟ جز این که از حقوق یک عده زن بیگناه دفاع کرده؟” و ‏سپس مقامهای مسوولی را که در این روزها دیده و با آنها دراین باره صحبت کرده نام می برد و می گوید: “همه شان به من ‏نگاه کردند و لبخند زدند و هیچ نگفتند! و من هم که از راه های حقوقی و قانونی نا امید شده ام، به راه دلم رفتم. گفتم آش ‏نذری می پزم و دعا می کنم که دخترم آزاد شود…” ‏

اما همین خانم بیات، که توسل به ائمه را راهگشای بن بستی می داند که دخترش درآن اسیر شده، در کنار همان دیگ آش ‏نذری، شروع می کند به سخنرانی درباره زنانی که داشتن حقوق برابر را حق انسانی خود می دانند. او وقتی از حقوق زنان ‏صحبت می کند بهتر از هر روشنفکر و نویسنده ای حرف می زند. زیرا “خواسته”های جنبش زنان، درواقع تجربه زنانی ‏چون اوست و طبیعی است که وی این خواسته ها را خواسته خودش و دخترش می داند. چرا امروز که او هم آگاه است و هم ‏به خودآگاهی توان جمعی رسیده، آن را پنهان کند ؟ ‏

اما نکته ای که در این رهگذر نباید فراموش شود، قرار گرفتن دو نوع اندیشه مذهبی و سکولار در کنار یکدیگر و همصدا ‏شدن در حقوق بابر خواهی است؛ اتفاقی که پیش از این کمتر شاهد آن بوده ایم مگر این که خواسته ای سیاسی، به این ‏ائتلاف شکل و سو می داد. ‏

ممکن است عده ای این همصدا شدن را تنزل خواسته ها یا تغییر در روش و منش زنانی بدانند که تاکنون تنها با شیوه های ‏مکتوب یا غیر مکتوب فرهنگی و رسانه ای، سعی در گشایش راهی در دل مردم عادی داشته اند. زنانی که عمدتا هم با ‏نگاهی سکولار، به فعالیت در حوزه زنان وارد شده اند. ‏

ولی به نظر من، این همصدا شدن زنان مذهبی و سکولار و حتا زنانی با باور ها و اعتقادات دیگر، نه تنها فراز و فرود ‏اندیشه یا روش و منش معنی نمی شود، بلکه نشانگر این است که آنها راه همزبانی با هم را فرا گرفته اند. حقوق زنان نه ‏متعلق به یک قشر فکری و صنفی است و نه متعلق به یک گروه سیاسی یا اجتماعی. اگر چه هر کسی راه و روش و حوزه ‏فعالیتش را به تناسب باورهایی که دارد، انتخاب می کند، اما هدف یکی است. زبان فعالیت فرق می کند. شدت و حدت ها ‏فرق می کند. راه و روشها متقاوت است، اما مقصد یکی است.‏

واقعیت این است که جامعه ایرانی و به تبع آن زنان جامعه ایرانی، جامعه ای سنت گرا هستند. آیین ها و باورهای سنتی در ‏انها ریشه در اعتقادات بومی و ملی و نیز باورهای مذهبی دارد. به این که بها دادن به این باورها و سنتها چقدر درست یا ‏نادرست است کاری ندارم. بلکه حرف من این است که اگر از همین زبان آیینی استفاده شود تا درک مشترکی از مسائل ‏زنان به دست آید، باید از آن استقبال کرد. این نه به معنای فراموش کردن اعتقادات سکولار عده ای از فعالان زن است و نه ‏به معنای بی باور شدن افراد مذهبی معتقد به حقوق برابر زنان. بلکه تنها به معنای نزدیک شدن صدای این گروه ها در ‏همخوانی یک نیاز مشترک است. ‏

اگر مقاله ها و سخنرانی های ما راه به دل زنان عادی جامعه مان که ممکن است چون ما نیندیشند، نبرده باشد، چرا به زبان ‏خودشان با آنها سخن نگوییم؟ ما اصل حرفمان را تغییر نمی دهیم! دروغ نمی گوییم بلکه فقط از میزبانی آنها برای شنیدن ‏سخن ما و از مهمان کردنشان به حوزه اندیشه خودمان استقابل می کنیم. آیا دوری جستن از آیینهای سنتی و مذهبی و یکسره ‏همه آنها را به چوب نفی و اکراه راندن، نتیجه ای از دست دادن بخش عمده ای از پتانسیل اجتماعی در جنبش زنان دارد؟ ‏

و از سویی، در شرایطی که تریبونی برای سخن گفتن با عموم مردم نیست. وقتی سایتها پشت هم فیلتر می شوند، وقتی ‏حوزه های عمومی در تصرف عده ای خاص، با تفکری خاص، که سنخیتی نیز با حقوق برابر ندارد، باقی می ماند، وقتی ‏زبان رسانه ای ما بریده می شود، وقتی فضاهای خصوصی و شخصی نیز در تصرف اضطراب و هراس عمومی تنگ می ‏شود، چرا از دل مردم و با زبان ایشان حرف زده نشود؟ چرا مراسم “آش پزان” یکی از تریبون هایی نشود که راههای ‏دیگرشان برای سخن روز بروز بسته تر و بسته تر می شود؟ آیا قرار گرفتن دفترچه حقوق برابر در کنار ماسه آش، فریب ‏کسانی است که بهانه یکی، به دیگری توجه می کنند؟! ‏

‎ ‎به نظر من هرگز!‏‎ ‎

زیرا آیا می شود یک نسخه را برای درمان همیشه یک درد استفاده کرد؟ اگر زبان رسانه الکن شد، آیا باید دست روی دست ‏گذاشت؟ آیا پیوستن به مادرانی که می توانند در کنار آیینهایشان به حرفهای تو گوش دهند و آن را دهان به دهان انتقال دهند، ‏دور از ژست روشنفکری است؟ در این صورت باید دید که روشنفکر کیست و به دنبال چیست؟ وگرنه نشستن پشت میز و ‏نوشتن برای مردمی که بیشتر آنها هر گز زبان تو را نمی فهمند، کار آسان تری است و همه ما نیز آن را تجربه کرده ایم. ‏

واقعیت این است که برخی حرفها گفتنشان آسان و روشنفکرانه است. اما برخی کارها هزینه بر تر است. و یکی از هزینه ‏های آن نیز همین حاشیه هایی است که همواره گریبان روشنفکری ما را گرفته است و باعث شده تا دوربماند از احترام ‏مردمی که زبانشان زبانی ساده است و گویش غلیظ روشنفکری – هرچند که لازم و اغنا کننده است برای بسیاری از ما- اما ‏بر سفره ایشان مهمان دلنشینی نیست.‏

این همه را گفتم تنها بدین سبب که یادآور شوم برای این که جنبش زنان در دل مردمی سنتی و مذهبی راه باز کند، گاه لازم ‏است تا زبان گفتارش را تغییر دهد؛ مثل آن روز که “برابری در قانون “چاشنی آش نذری شد تا بر سفره های مردم ‏هشداری شود.‏

‏ ‏