‏شریک قسم خورده امریکا علیه ایران

نویسنده

sarkozi454.jpg

ژان دانیل

در زمان نوشتن این مقاله نمی دانم نیکولا سارکوزی چه افکاری را در سر می پروراند. فقط می دانم که رییس جمهور ما به توان ‏شخصی خود ایمان دارد و در صدد است تا به نام فرانسه، نقش بین المللی خود را بسط دهد.‏

اکنون دیگر مسأله آزادسازی پرستاران یا بازگرداندن هموطنان از کشور چاد مطرح نیست. رییس جمهور ما باید قواعد جدیدی را ‏که در روابط خود با “ابرقدرت شماره یک” پیش گرفته تعریف کند و این درحالی است که جهان نیز به شکلی بنیادی درحال تحول ‏و دگرگونی است.‏

درحقیقت، این دگرگونی قبل از هر چیز به ایالات متحده مربوط می شود. ایالات متحده پس از تخریب دیوار برلین و فروپاشی ‏کمونیسم به تنها ابرقدرت بلامنازع جهان تبدیل شد. این کشور، به عنوان “ژاندارم جهان”، توانست در زمانی که نیروهای عراقی به ‏خاک کویت حمله کرده بودند، قطعنامه ای را به اتفاق آراء در سازمان ملل به تصویب رساند [192 رأی موافق، 2 رأی مخالف و ‏‏1 رأی ممتنع]. این درواقع اولین جنگ خلیج فارس بود. به گفته هوبرت ودرین، وزیر امور خارجه سابق فرانسه، “امریکا تبدیل به ‏ابر- ابرقدرت شده است”. آغاز تحولات این کشور از زمان حملات تروریستی 11 سپتامبر 2001 علیه مظاهر قدرت امریکا بود. ‏این عملیات به شدت احساسات جامعه بین الملل را برانگیخت. زمانی که ایالات متحده تصمیم به تنبیه بن لادن، القاعده و ‏طرفدارانش گرفت و به افغانستان حمله کرد، این تصمیم به شکلی گسترده، به جز افکار عمومی چند کشور عربی، مورد حمایت ‏قرار گرفت.‏

ازطرف دیگر، ایالات متحده در تصمیم گیری برای مداخله نظامی علیه عراق و نادیده گرفتن شورای امنیت سازمان ملل، بار دیگر ‏شاهد قدرت بلامنازع خود بود. آیا کشورهای اروپایی می بایست وفاداری خود را نشان می دادند؟ آیا می بایست متحد امریکا باقی ‏می ماندند و نیروهای خود را به بغداد اعزام می کردند؟ دولتمردان فرانسوی، البته نه تمامی آنان، این جرأت را داشتند که به ‏مخالفت با این رویکرد برخیزند؛ یکی از مقاماتی که از ابتدا موافقت خود را با این رویکرد نشان داد، وزیر کشور سابق و رییس ‏جمهور فعلی بود. نکته بحث انگیز در این است که اکنون عدم یکپارچگی دولتمردان فرانسوی با کاخ سفید از میان رفته، ولی دیگر ‏افکار عمومی امریکا به مانند گذشته نیست.‏

به واقع چه مسأله ای باعث می شود تا مواضع نیکولا سارکوزی به مواضع رییس جمهور ایالات متحده نزدیک و روز به روز از ‏افکار عمومی امریکا دور شود؟ بی شک پس از فاجعه عراق و تهدیدهای بحران مالی جهانی و به ویژه پس از ظهور قدرت های ‏جدید مانند چین، روسیه، هندوستان، برزیل و ایران، دیگر با یک جهان تک قطبی روبرو نیستیم و دیگر مسایل حول منافع یک ملت ‏نمی چرخد.‏

اکنون این مسأله در ید تصمیم رییس جمهور سارکوزی است که آیا قصد دارد به نام فرانسه در رویکردهای جدید امریکا، مانند ‏توصیه رودولف گیلیانی [شهردار سابق نیویورک] دایر بر بمباران ایران، مشارکت کند یا خیر. اکنون او می تواند بین تصمیم گیری ‏عجولانه یا موضع گیری عاقلانه یکی را انتخاب کند و این در حالی است که محمد البرادعی، رییس آژانس اتمی، و نمایندگان ‏اتحادیه اروپا در انتظار دریافت پاسخ تهران نسبت به پیشنهادات شان هستند. ‏

ایهود اولمرت، نخست وزیر اسراییل، قبل از سفر خود به پاریس، در کاخ سفید اعلام کرد که صلح بین اسراییل و فلسطین باید قبل ‏از پایان دوره ریاست جمهوری بوش انجام شود، ولی درخصوص ایران با لحنی متفاوت اظهار داشت که مسأله ایران به دولت یهود ‏مربوط نمی شود، بلکه مربوط به شهدای هولوکاست است؛ و این یعنی تلاش برای برانگیختن یک نهضت جهانی علیه ایران. به ‏گفته کارشناسان امر، دولت جمهوری اسلامی تا حداکثر 5 سال آینده به زرادخانه هسته ای دست خواهد یافت. پس در حال حاضر، ‏زمان به نفع دولتمردان این کشور است و نباید فراموش کرد که پس از هیتلر، این اولین باری است که یک رییس دولت با چنین ‏همت و اراده ای سخن از نابودی و حذف دولت دیگری از نقشه جهان می راند.‏

امروز دولتمردان ایرانی منزوی هستند و هیچ متحدی در میان همسایگان هم مرز خود ندارند. توان ایجاد اغتشاش آنان در سطوح ‏خارجی، به سوریه، جنبش حزب الله در لبنان و حماس در فلسطین محدود می شود. دیک چنی قبل از گزارش اطلاعاتی امریکا ‏معتقد بود که حمله باید هر چه سریعتر انجام شود، زیرا از نظر او، همه چیز به سرعت درحال تحول می باشد. گواه این تحول را ‏در رفتار ولادیمیر پوتین نیز می توان یافت: او پس از تغییر قدرت در چچن به متحد مجازی چندین کشور عربی و شریک کارآمد ‏چندین کشور نفت خیز تبدیل شده است.‏

ولی ازطرف دیگر، بازهای اقتدارگرای امریکایی همچنان در تلاش اند تا از فرانسه نیکولا سارکوزی یک شریک برای خود و یک ‏‏”دشمن قسم خورده” برای ایران بسازند و همچنین اتحادیه اروپا را به تشدید تحریم ها علیه تهران مجاب کنند. ولی با این حال، ‏جرج بوش به خوبی می داند که خصومت فرانسه نسبت به ایران نمی تواند به حدی باشد که پای فرانسه را به ماجراجویی نظامی ‏علیه این کشور بکشاند. درواقع، همان کسانی که جرج بوش را به انجام فاجعه عراق متقاعد کردند، امروز نیز همچنان سیاست های ‏خود دایر بر ایجاد یک اتوپیای خاورمیانه ای را دنبال می کنند. ‏

امروز مهم نیست بدانیم طرفداران مداخله نظامی علیه ایران، چه اهدافی دارند، بلکه باید بر این نکته تأمل کنیم که آیا به راستی ‏ایران سزاوار چنین مداخله ای هست یا خیر و اینکه آیا جوانب مختلف پیامدهای این واقعه با دقت مورد بررسی قرار گرفته اند. ‏اکنون می توان اذعان داشت که هیچ کس بر روند تکامل این بحران اشراف ندارد. در صورت حمله به ایران، واکنش جمهوری ‏های مسلمان قفقاز چه خواهد بود؟ افکار عمومی کشورهای عربی و جوامع مسلمانی که مقیم کشورهای غربی هستند چه عکس ‏العملی نشان خواهند داد؟ ‏

با کمی توجه و تأمل نسبت به گفته های سناتور جو بیدن می توان به عمق مسأله پی برد: “اگر ما به هدف بازداشتن ایران از ‏دستیابی به چند کیلو اورانیوم غنی شده، تصمیم به حمله بگیریم، خطرات بسیاری را به جان خریده ایم: فروپاشی دولت های ناپایدار ‏و بی ثبات منطقه، مانند دولت مشرف، و بدتر از آن، استفاده از بمب های آماده پاکستانی علیه هندوستان و اسراییل.“‏

منبع: نوول ابزرواتور، 28 دسامبر‏

مترجم: علی جواهری