ماجرای گالیله، سندی برعلیه تحجرگرایان

رامین شریفی
رامین شریفی

روز هشتم ژانویه سال‌روز وفات گالیلئو گالیله[1] فیزیک‌دان، ریاضی‌دان، ستاره‌شناس و فیلسوفِ سرشناس ایتالیائی در سده‌های شانزدهم و هفدهم میلادی است. گالیله را از مهم‌ترین پایه‌گذاران تحول علمی و گذار به دوران دانش نوین می‌دانند. یکی از برجسته‌ترین و تأثیرگذارترین فعالیت‌های علمی‌یِ او تأیید نظریه کپرنیک مبنی بر مرکزیت نداشتن زمین در جهان می‌باشد؛ کاری که به محاکمه وی در دادگاهِ تفتیش عقاید و حبس خانگی او منجر شد. با نزدیک شدن به سال‌روز وفات این دانشمند بزرگ، فرصت را غنیمت شمرده تا تحلیلی را بر این جنبه از حیات او ارائه دهیم.

عصر گالیله بسیار شبیه به عصر ما، دوران اکتشاف و نوآوری، و دوران دگرگونی‌ها و تشویش‌ها بود. در آن عصر نیز، اشخاصی وجود داشتند که تنها در پی تغییر بودند؛ و در کنار آن‌ها، کسانی که تغییرات را برای دست‌یابی به پیشرفت‌های واقعی می‌خواستند و حاضر به پرداخت بها برای رسیدن به آن‌ها بودند. در برابر این افراد، نظریات و سنّت‌هایی نهادینه‌‌شده قرار داشتند که نمی‌شد از کنارشان بی‌اعتنا گذشت. افرادی هم وجود داشتند که نفس تغییر را پلید می‌پنداشتند و با آن به مقابله می‌پرداختند. افرادی نیز بودند که با روی‌کردی محافظه‌کارانه از تغییرات استقبال می‌کردند و تغییرات را تا آن‌جا برمی‌تافتند که به تضعیف آن نظریات و سنّت‌ها نینجامند.

آن دوران در اروپا، دورانِ سیر و سیاحت و سفر به مکان‌هایی بود که برای قرن‌ها دست‌نایافتنی انگاشته می‌شدند. این سیاحت‌ها، با گشایش‌ها و فتوحاتی که در پی داشتند، باعث باز شدن راه‌های جدید تجارت و کسب قدرت و ثروت شدند. روابط تجاری تازه گشوده ‌شده با مشرق‌زمین، و سرزمین‌های تازه مکشوف، به گسترش و پیشرفت در تکنیک‌های تولید شتاب بخشیدند. از قرن شانزدهم، همچنین امکان تحصیل به‌تدریج برای دسته‌های بیشتری از اقشار جامعه ممکن می‌گردید. کلیسای کاتولیک رومی، در شورای ترنت[2]، فرمان به تأسیس مدارس ابتدایی داد و تعدادی محافل مذهبی برای این منظور تأسیس گردیدند. اختراع چاپ و پیشرفت در این صنعت، یک فاکتور بسیار مهم دیگر در شکل‌گیری آن عصر بود. در آغاز عصر گالیله، هزاران اثر که سابقاً دست‌نایافتنی بودند، از طریق کتاب‌خانه‌های شخصی و عمومی، در دست‌رس محققان و دانش‌جویان قرار گرفتند. کلاً، چنین فاکتورهایی جملگی در شکل‌گیری‌یِ عصر گالیله نقش داشتند. با این وجود، دو جنبش اصلاحاتِ پروتستان و رنسانس بودند که بیشترین و بنیادی‌ترین نقش را در این زمینه ایفا نمودند.

جنبش پروتستان، بر سر مسائل چندی، علیه دستگاه کلیسای کاتولیک رومی قد برافراشت. یکی از تأثیرگذارترین این مسائل وجود داکترین‌هایی در کلیسای رومی بود که به باور پروتستان‌ها فاقد ریشه‌ای در کتاب‌مقدس بودند. یک مسأله‌ی دیگر، وجود فسادها و ستم‌گری‌های آشکار و فراوان در این کلیسا بود. کلیسای کاتولیک دیگر از ادامه دادن به راه بزرگانی چون اکویناس[3] بازمانده بود. آن‌چه در آثار اکویناس به چشم می‌خورَد توجه بر جایگاه خردورزی و به‌کارگیری استدلال در درک هرچه بهتر حقایق و اسرار الهیاتی و کتاب‌مقدسی است. او به‌ویژه از اهمیّتِ “کرامت طبیعت انسانی” آگاه بود. یکی از اصول بنیادین تئولوژی او این بود که فیض الهی نابودگر یا پست‌سازنده‌ی جهان طبیعی نیست، بلکه آن را به کمال می‌رساند.[4] با این وجود، چنین دیدگاهی در قرون چهاردهم به بعد کنار گذاشته شده بود. کلیسا به جای ادامه دادن راه امثال اکویناس، خود را درگیر منازعات جانبی و نه‌چندان روشن‌بینانه‌یِ فلسفی نموده بود و کمتر به کتاب‌مقدس توجه داشت. رهبران جنبش پروتستان بخشی از پایه‌ای‌ترین سنن آن دوران را به زیرسؤال بردند. آنان آن اقتدار روحانی‌یی را که کلیسای رومی به‌شکلی مستبدانه مدعی آن بود، به چالش کشیدند. آنان همچنین، بر آزادی انسان، اراده و حق انتخاب او، و لزوم اصلاح اخلاقی در امر رستگاری، تأکید ورزیدند. این روی‌کرد آنان، دین را بیشتر “انسان‌محور” می‌ساخت تا “ماوراءالطبیعه‌گرا”. فسادها و ستم‌گری‌های گسترده و آشکار دستگاه کلیسای رومی، با شوراندن اقشار مختلف مردم برعلیه حاکمیت خود، راه را برای پیروزی‌های چشم‌گیر این جنبش گشوده گرداند.

دومین جنبش تأثیرگذار بر عصر گالیله جنبش فرهنگی رنسانس بود. این جنبش آغازگر دورانی از انقلاب‌ علمی و اصلاحات مذهبی و پیشرفت هنری در اروپا شد. هرچند که این جنبش فاقد نقطه‌ی آغاز و پایان مشخصی است، امّا معمولاً دوران این جنبش را سده‌های چهاردهم تا هفدهم میلادی می‌دانند. آن‌چه جنبش رنسانس را منحصر به فرد ساخته بود، چیزهایی بودند که در آن مورد علاقه و توجّه قرار داشتند، و نیز متدهایی که توسط پژوهندگان، نویسندگان و رهبران اجتماعی‌یِ فعّال در آن به‌کار گرفته می‌شدند. “کرامت انسانی” و “قدرت طبیعت” بیشتر از هرچیزی مورد توجّه واقع بودند. این توجّه ویژه البته، برآمده از “انسان‌مداری” بود. این انسان‌مداری ( Renaissance humanism ) یک مکتب فلسفی نبود، بلکه در اصل یک روش برای فراگیری و کسب معرفت بود.[5] محققان این جنبش، به بررسی و نقد آثار کهن مسیحی و غیرمسیحی مشغول شدند. مطالعه و بررسی دقیق و خردورزانه‌ی آثار طیف وسیعی از فلاسفه و بزرگان، نه به‌منظور لاپوشانی و کتمان تناقضات بین آن‌ها، بلکه به‌منظور استخراج معانی و مفاهیم طبیعی متون، با به‌کارگیری اصول استدلالی و بهره‌گیری از شواهد تجربی، صورت پذیرفت. ثمره‌ی این امر بهره‌مندی از گل‌چینی از نقاط قوت این آثار، به‌جای تقلید کورکورانه از فلاسفه‌ای خاصّ بود، و طبیعتاً تأثیرات ژرفی در تئولوژی و فلسفه برجای گذاشته شد. با به‌دست آمدن دیدگاه‌ها و شیوه‌های نوینی در زمینه‌یِ تحقیق و یافتن نظم امور جهان، دسته‌ای از نظریات غالب به چالش کشیده شدند و دانشمندان این جنبش - چون کپرنیک و گالیله- تلاش نمودند تا بر اساس مشاهداتشان از نظم امور جهان، و با استفاده از ریاضیات، نادرست بودن این نظریات کهنه را اثبات نمایند.

به چالش کشیدن صحتِ مرکزیت زمین در جهان که یکی از نظریاتِ ارسطویی بود، از برجسته‌ترین کارهای گالیله می‌باشد. فلسفه‌یِ ارسطویی -در آن دوران- در تمام مسائل این‌چنینی حرف آخر را می‌زد و استنتاج‌ها و نتیجه‌گیری‌های علمی غلط، به‌واسطه‌ی آن نهادینه شده بودند. گالیله، به‌جای این‌که در بررسی و استخراج قوانین فیزیک، همچون دانشمندان ارسطویی، منحصراً به طبیعت و تعابیر خاصّ فلسفی از آن مراجعه کند، به ترکیب آزمایش و محاسبه روی‌آورد. این در حالی بود که نفوذ فلسفه ارسطویی تا بدان‌جا بود که کلیسای رومی مخالفت با آن را مخالفت با کلیسا و کتاب‌مقدس می‌پنداشت. این فلسفه پایه‌ی علوم رایج در آن دوران بود و در عموم مراکز علمی/مذهبی تدریس می‌شد. واضح است که به چالش کشیدن آن، در اصل تهدید کردن منافع این مراکز و اعتبار علمی آن‌ها بود. کلیسای کاتولیک که در آن دوران شاهد از دست‌دادن یا تضعیف حاکمیت سیاسی و مذهبی خود در بخش‌هایی از اروپا، به‌نفع جنبش پروتستان بود، به تأکید و پافشاری‌یِ هرچه بیشتر بر سنّت‌های کلیسایی آن‌دوران خود، روی‌آورده بود و طبیعتاً نسبت به هرگونه به چالش کشیده شدن اقتدار روحانی‌اش -به هر شکلی- بسیار حساس بود. آن‌چه در وحله‌ی اول برای مردانِ این کلیسا دارای اهمیّت به‌شمار می‌آمد، نه ماهیت علمی/فلسفی یک نظریه یا برخلاف اصول و منابع مسیحیت نبودن آن، بلکه این بود که آیا این نظریه به تضعیف جایگاه و اقتدار دینی کلیسا می‌انجامد یا خیر.

در این اوضاع و احوال بود که گالیله با استدلال‌هایی قاطع و قدرت‌مند، نظریه‌یِ مرکزیت زمین در جهان، و اینکه همه سیارات به‌دور زمین می‌چرخند، را رد نمود. طبیعتاً این کار باعث تشویش هرچه بیشتر اذهان شد و مخالفت‌های بسیاری را از سوی استادان و دانشمندان آن عصر، و نیز قدرت‌مندان و سیاست‌مداران گوناگون برانگیخت؛ مخالفت‌هایی که گالیله با قاطعیت، صراحت و جسارت تمام پاسخ‌شان می‌داد. سر دیوید بروستر، در این رابطه، در کتاب شهیدان علم، چنین اظهار داشته است: “صراحت در پاسخ‌گویی -اگر نگوییم، بی‌پروایی -چیزی که گالیله اصرار داشت تا با آن از دشمنانش، دوستان و مریدان تازه‌ای بسازد، موجب شد تا آنان بیشتر از پذیرش واقعیت باز بمانند. بدین سان، اشتباهات به‌سرعت در احساساتِ عمومی سنگر گرفتند، و در تلخی و شدّت تعصبات رخ نماییدند. دسته‌های گوناگون مخالفان او برای پاسخ دادن به ‌صف شدند. پروفسورهای ارسطویی، ژزوییت‌های[6] فرصت‌طلب، سیاست‌مداران کلیسایی، و نیز بدنه‌ای از افراد محافظه‌کار و محترم که همواره از نوآوری -چه در زمینه‌ی دینی و چه در زمینه‌ی علمی- هراسان بودند، برعلیه فیلسوفی که آنان را به پذیرش علم وامی‌داشت، باهم متحد گردیدند.” [7]

البته، نزاع بین گالیله و مخالفانش تنها به نزاعی بر سر اینکه خورشید و سیارات به‌دور زمین می‌گردند یا نه، محدود نبود. بلکه این چالش بنیادین نیز در برابر ارسطوییان قرار می‌گرفت که “انسان‌ها می‌توانند، برای بررسی درستی یک نظریه، به “حواس انسانی” خود -هرچند با کمک‌گیری از تلسکوپ- تکیه و اعتماد کنند.”[8] در واقع، استدلالی که گالیله برای نظریه‌اش ارائه داد، استدلالی بود که با متدهای انسان‌مدارانه ساخته و پرداخته شده بود. البته جایگاه زمین (که در واقع، جایگاه انسان در جهان به‌شمار می‌آمد) در این مدل نوین، بسته به معنایی که در آن دوران از آن استنباط می‌شد، به نسبت به مدل زمین-مرکزی، می‌توانست انسان‌مدارانه یا غیرانسان‌مدارانه تلقی گردد. در هر حال، قدر مسلم این است که برطبق این مدل نوین، انسان از طرفی در جایگاهی که مرکز جهان باشد قرار نداشت؛ و از طرف دیگر، جایگاهش نیز در بین طبقات زیر “بالاترینِ آسمان‌ها” ( Empyrean )، در پایین‌ترین طبقه قرار نمی‌گرفت. پس، آن‌چه در ظاهر تنها یک بحث علمی و اخترشناسانه شاید به نظر آید، در اصل بر سر مفاهیم عمیق هستی‌شناسانه و انسان‌پژوهانه نیز بود.

به کوتاه کلام، گزارش تاریخی تلاش‌ها و تحقیقاتِ علمی‌یِ گالیله و تلاش وی جهت مقبولیت بخشیدن به نظریات علمی‌اش، و رفتاری که در نتیجه‌ی این فعالیت‌ها با وی شد را نمی‌توان تنها به‌صورتِ سیاه و سفید در نظر گرفت. محاکمه‌ی گالیله برخلافِ آن‌چه معمولاً پنداشته می‌شود، یک ستیز ساده بین علم و دین نبود. آن یک دعوای پیچیده بر سر قدرت بود که به اهداف و اغراض شخصی و گروهی، و از روی غرورهای شغلی، حسادت و آزمندی انجام شد. مخالفانِ اصلی او غالباً کسانی بودند که خود از دانشمندان و مراجع علمی آن دوران به جساب می‌آمدند. این مخالفت‌ها و بدرفتاری‌ها با استناد به آن‌چه در آن دوران حقایقی علمی و مسلم پنداشته می‌شدند، بر مبنای دیدگاه ارسطویی غالب، صورت گرفتند. بسیاری محاکمه و تنبیه گالیله توسط کلیسای کاتولیک را نمونه‌ای از دعوای بین علم و دین می‌دانند و شاهدی مبنی بر این‌که دین و الهیات همواره دشمن دانش و خردورزی هستند. با این وجود، چنین برداشتی، چنان‌چه در این نوشتار روشن ساختیم، برداشتی بر مبنایِ در نظر گرفتن همه‌ی جوانب، به نظر نمی‌رسد.

در واقع، با دیدی اصولی و تاریخ‌پژوهانه بر اسناد و شواهد تاریخی موجود، می‌توان به‌درستی چنین نتیجه گرفت که آن‌چه بر گالیله گذشت، در اصل به منزله‌ی درس عبرتی برای همه دانشمندان و روشن‌فکران ماست تا در بند به‌اصطلاح “سنّت‌هایی دیرین” -چه علمی، چه مذهبی و…- نمانند. طبیعی است که همواره اصول، برداشت‌ها و شیوه‌هایی هستند که به دلیل دیرینگی‌شان، سلطه‌ای شگرف و همه‌جانبه بر جوامع علمی/فرهنگی/دینی یک دوران داشته‌اند. اثباتِ نادرستی یا ناکارآمدی‌ی برخی از آن‌ها، توسط تعدادی از “گالیله‌”های همان عصر، همواره امری ممکن‌الوقوع می‌تواند باشد. طبیعتاً در چنین مواقعی، سنّت‌گرایان و کلاً کسانی از دانشمندان و روشن‌فکران این عصر نیز هستند که به دلایلی خاص و با انگیزه‌های گوناگون، خود را در محدوده‌ی کلیشه‌ها و اصول غالب در هر دوران اسیر ساخته‌اند، و با استفاده از قدرت و جایگاه‌شان چه در میان توده‌های مردم و چه در میان قدرت‌های سیاسی و اجتماعی، جهت سرکوب و ساکت ساختن “گالیله‌”ها تلاش می‌کنند. چاره‌ی جلوگیری از چنین فجایعی، بهبود کارآمدی و اصلاح ساختاری در نظام‌های حکومتی/علمی/فرهنگی/دینی در جامعه می‌باشد تا اشخاص و گروه‌ها، هرچه کمتر قادر به تحمیل تمایلات و منافع شخصی و حرفه‌ای خویش بر کل سیستم، و اعمال تبعیض و جفا بر مخالفانشان باشند.

ماجرای تاریخی گالیله، به‌ویژه برای ما ایرانیان، که سالیان سال است در بند بُت‌ها، کلیشه‌ها و برداشت‌های سنّتی گوناگون -چه در امور اجتماعی/مذهبی و چه در درک تاریخی‌مان از بسیاری از وقایع سیاسی معاصر- اسیر مانده‌ایم، و در دام‌های دانشمندان و روشن‌فکران عوام‌زده‌مان بارها گرفتار آمده‌ایم، چنین پیام‌هایی روشن و بس مهم را با خود دارد.

 

پی‌نوشت:

[1] Galileo Galilei (1516-1642)

[2] The Council of Trent

[3] Saint Thomas Aquinas

[4] در مسیحیت نخستین و دوران میانه، کرامت انسانی تماماً بر پایه‌ی ویژگی‌های ممیزه‌‌ای بود که توسط خدا به نوع بشر داده شده است. از آن‌جا که انسان به صورت خدا آفریده شد، او از جایگاهی ویژه و حاکمیت بر سایر آفرینش برخوردار بود. (رک. فراز پیدایش ۱ : ۲۶.) استدلال دیگری که برای کرامت انسانی ارائه می‌شد، برپایه‌یِ داکترین تجسم لوگوس بود. طبیعت انسانی، به‌خاطر رابطه‌اش با مسیح، شایسته‌یِ کرامتی بس عظیم بود. جنبش رنسانس (در قرن پانزدهم) این کرامت انسانی و این‌‌که ویژگی‌یِ برجسته‌یِ انسان این است که به‌شباهت خدا آفریده شده است، را تأیید نمود.

Cf. The concept of human dignity in human rights discourse, edited by David Kretzmer and Eckart Klein, Copyright © 2002 Kluwer Law International, p. 44 .

[4] بسیاری، تحت‌تأثیر انسان‌مداری رایج در قرون اخیر، انسان‌مداری رنسانسی را ضدمسیحی یا ضددین می‌پندارند. این تصور البته غلط است. رنسانس‌پژوه برجسته انگلیسی، سر جان هِیل، در این رابطه می‌نویسد: “حساب انسان‌مداری رنسانسی از حساب “انسان‌گرایی” ( humanitarianism ) یا “انسان‌مداری” به‌معنای مدرن آن که روی‌کردی صرفاً خردگرایانه و غیرمذهبی نسبت به زندگی است، بایستی جدا شود… به‌کاربردن اصطلاح “انسان‌مداری” اگر به‌مفهوم ضدیت با مسیحیت گرفته شود، گم‌راه کننده می‌باشد.” خوب است بدانیم که بسیاری از انسان‌مداران رنسانسی از بزرگان کلیسا بودند؛ مانند پاپ پایوس دوم، پاپ سیکستوس چهارم و پاپ لئویِ دهم. کلاً، پنج پاپ در قرن پانزدهم انسان‌مدار بودند.

Cf. James Hankins, Plato in the Italian Renaissance (New York: Columbia Studies in the Classical Tradition, 1990). Also: Sir John Hale, Concise Encyclopaedia of the Italian Renaissance (Oxford University Press, 1981).

[5] Jesuits — فرقه‌ای مذهبی وابسته به کلیسای کاتولیک است. اعضای این فرقه را ژزوییت، به معنی سربازان مسیح و پیاده نظام پاپ می‌نامند. علت این نام‌گذاری این است که مؤسس این فرقه که سنت ایگناتیوس لویولا نام دارد، قبل از کشیش شدن شوالیه بوده ‌است. در فارسی، این فرقه را یسوعی و یسوعیون هم می‌نامند. منظور از یسوع معلمان مسیح است. ژزوئیت‌ها خود را سربازان سپاه دیانت می‌خواندند.

[6] The martyrs of science, p. 62 .

[7] Humanistic geography: prospects and problems, p. 6 .

 

بن‌مایه‌ها:

Jerome J. Langford, Galileo, science, and the church, Copyright © by University of Michigan 1966, 1971, 1992 .

Sir David Brewster, The martyrs of science: or, The lives of Galileo, Tycho Brahe, and Kepler, New-York: Harper & Brothers (1841 ).

Humanistic geography: prospects and problems, Edited by David Ley and Marwyn S. Samuels, Copyright © 1978 Maaroufa Press, Inc.