در دوران نوجوانی و جوانی ما، تابستانها بهترین وقت کتابخوانی بود و امری همهگیر. از کتابهای تارزان که گوشه خیابان میفروختند و مشتریهای خودش را داشت تا پاورقیهای کتابشده مجلاتی مثل آمت و رابعه و از این دست داستانهایی که معمولا زنان خانهدار میخریدند و میخواندند. یک لوازمالتحریرفروشی در خیابان زند شیراز بود که کتاب هم کرایه میداد. شبی یک ریال، البته انتخاب کتاب برعهده مادر بود چون در خانه ما حرف اول و آخر را همیشه او میزد. البته مجله هم کرایه میکردیم به سلیقه خودمان اما کتاب مزه دیگری داشت مخصوصا کتابهای چندجلدی. مادر هر سال تابستان از کتابهای سبک و آسان مثل سهتفنگدار شروع میکرد و بعدش کتاب چندجلدی پارادایانها و کنت مونتکریستو و کمکم میرسیدیم به ویکتور هوگو و بینوایان و رنجبران دریا. بعد هم چند کتاب معدود از آکاتاکریستی و یکی، دو کتاب هم از نویسندگان وطنی مثل چوبک و هدایت. اگر از بد روزگار کار بدی میکردیم و بنا بود تنبیه شویم، کرایه کتاب قطع میشد و ما به هزار جور غلط کردن میافتادیم و التماس و درخواست که آب رفته به جوی باز گردد و ما بیکتاب نمانیم و تابستان اینجوری مثل برق و باد میگذشت و با شروع مدرسه برنامه کتابخوانی هم تعطیل میشد و میرفت تا سال دیگر و تابستان دیگر و کتابهای دیگر. نسل بعد از ما تا آنجا که یادم میآید از ما خوشبختتر بود. جوانهای این نسل کتاب کرایه نمیکردند بلکه با همان پولتوجیبی اندک میتوانستند کتاب بخرند. عناوین هم متنوعتر از دوران ما بود و قیمت کتاب هم قابلتحمل و با کمی صرفهجویی میشد کتاب دلخواه را خرید. بیشتر جوانها برای ژست هم که شده در اتاقشان یک کتابخانه کوچک داشتند. اما امروزه بهرغم اینکه جمعیت کشور سه برابر شده که 70درصد آن هم نسل جوان است، بازار کتاب مرده و بیرونق است. حرف ممیزی و بیاعتمادی به آثار ترجمه و تالیف به کنار، کلی کتابهای خوب نخوانده میمانند و هیچکس از وجودشان هم خبردار نمیشود. من ناشرم و کارم نشر کتاب است. کتابها را با وسواس از همه جهات میخوانم و ارزش اثر را بررسی و کتاب را انتخاب میکنم و سر هر کتاب کلی میجنگم تا بهترینها را منتشر کنم. بسیاریشان جایزههای بزرگ ادبی را بردهاند و در زمره بهترینهای جهان هستند با تیراژهای سنگین حتی در کشورهای جنوب روسیه و امیرنشینهای خلیجفارس اما در اینجا در سکوت منتشر میشوند و در انزوا از یاد میروند و ما بودجه تبلیغات در نشریات پرتیراژ را که سر به میلیون میزند، نداریم پس از مدتی یا غم به دلمان مینشیند که ایوای این کتاب هم با تیراژ هزارتایی جا ماند و باید نصیب باطله شود یا ذوق میکنیم که بالاخره توانستیم این هزار تا را بفروشیم؛ هر چند با تیراژ شرمآور. برای همین تازگیها به فکر افتادهام که برای رونق کتابخوانی تور بیندازم و خواننده صید کنم. جدی میگویم، میخواهم خواننده را بکشانم چهره به چهره کتاب. فکر نکنید تور ما بیطعمه است. طعمهاش روخوانی از بعضی نمایشنامههای بیضایی است که هنوز هم بیش از هر اثر دیگری طالب دارد. نمایشنامهها را روخوانی میکنیم و برای آنهایی که برای شنیدنش میآیند از کتابهای دیگر هم خبر میدهیم و به اصطلاح رونمایی میکنیم. شما هر چه میخواهید اسمش را بگذارید. رونمایی یا محتوانمایی. دفعه اول که خیلی خوب استقبال شد و ما کلی شرمنده کسانی شدیم که آمدند و جا نبود و رفتند. اما چارهای نداریم، دفتر ما کوچک است ولی همین هست که هست. به جبران بیپولی برای تبلیغات که نرخش در خور از ما بهتران است؛ آنهایی که خیال خودشان را راحت کردهاند و دور کتابهایی که برای ما این همه دردسر درست میکند یعنی ادبیات، فلسفه، علوم اجتماعی و… خط کشیدهاند و زدهاند به کتابهای کمکدرسی و کنکور. شنیدهام یکی از معروفترینشان سال گذشته فقط هشتمیلیارد کاغذ وارد کرده. نوش جانش. جالب اینکه معافیت مالیاتی هم شاملش شده چون حساب کتابش درست بوده و دستک و دفترش هم روبهراه. خلاصه مو لای درز کسب و کار پررونقش نمیرفته. اما کار ما بهرغم معافیت ناشران از مالیات، به علیالراس کشید. خطا نداشتن دفتر، جریمه 12میلیون تومان ناقابل مالیات، چون نمیتوانستیم یک حسابدار تماموقت درستوحسابی داشته باشیم. لابد کار ما مصداق همان ضربالمثل است که سالی چندین میلیون تومان ضرر بیپولی را میدهیم. اما برگردیم بر سر تور انداختن و خواننده صید کردن. به بیضایی گفتم از روخوانی نمایشنامهاش برای جلب مردم به عنوان طعمه استفاده میکنیم. فکر میکنم حالیاش شد که منظورم چیست، چون همهاش نگران بود که روخوانها متن را درست بخوانند و غلط نباشد. چه میشود کرد بیضایی کمالگراست. دیگر امیدوارم روخوانها آبروداری کنند. اما آرزوی اصلی همه ما ناشران به جز کتاب درسی که فعلا بیشتر کتابهایمان مجوز نمیگیرند و آنها هم که میگیرند با تیراژ خجالتآور “یکهزار نسخه” منتشر میشوند، باید این باشد که معجزهای بشود و مردم در گوشه سبد کموبیش خالی خانوار حداقل جای ماهی یک کتاب خوب و خواندنی را خالی بگذارند. ما به سهم خود حاضریم این جای خالی را رایگان پر کنیم. فکر میکنید این آرزو خیلی دوردست و دستنیافتنی است؟
منبع: شرق، 24 مرداد