مسیری که می پیماییم......

زهره اسدپور
زهره اسدپور

مطلب آقای افشاری در سایت روز، بهانه ای شد برای پرداختن به برخی  نکاتی که نه تنها در مطلب آقای افشاری به آن اشاره شده است بلکه جسته و گریخته از دیگران نیز نقل می شود. به باور من برخی از انتقادات آقای افشاری کاملا وارد است، اما برخی دیگر برخاسته از شناخت ناکامل ایشان از  جنبش زنان در سطح جهانی و البته جنبش زنان در ایران است. در این مطلب نخست به تجمع 8 مارس امسال که آقای افشاری از آن به عنوان نشانه ی مرگ جنبش زنان یاد می کند خواهم پرداخت. در ادامه به نقد های ایشان به کمپین می پردازم و در انتها نیز چند خطای آشکار را در نوشته ی ایشان متذکر می شوم.

 

8 مارس 89، حرکتی در  دو  محور

25 بهمن 89 سرآغازی شد برای دور جدید اعتراضات خیابانی، اعتراضاتی که ماهها بود نمودی چنین عظیم نداشتند. حضور گسترده ی معترضین در تهران و شهرستانها که همزمان با قیامهای مردمی در منطقه و پیروزی های چشمگیر مردم مصر و تونس بود، و متعاقب آن تحمیل محدودیت های شدید به موسوی و کروبی، موجب شد اعتراضات مداوم و گسترده در قالب طرح سه شنبه های اعتراض در دستور کار شورای هماهنگی راه سبز امید که اخیرا و بدون اطلاع دقیق از ترکیب اعضای آن و حتی ترکیب جنسیتی آنان شکل گرفته بود، قرار گیرد. اما آنچه که پیش آمد منطبق با خواسته های طراحان این طرح نبود، گرچه حضور مردمی در 25 بهمن گاه حتی با عاشورای سال گذشته مقایسه می شد، اما این حضور در هفته های بعد کم رنگ تر و کم رنگ تر شد. تا آنجا که حتی در تجمع 10 اسفند که قرار بود در شب تولد میر حسین موسوی و پس از اعلام خبر بازداشت و انتقال او به زندان حشمتیه تهران برگزار شود، علیرغم پوشش رسانه ای بسیار وسیع، حضور مردمی ناچیز بود…. بدیهی بود که ادامه ی چنین روندی نمی توانست به حضور گسترده مردمی آن هم تنها با فاصله ای یک هفته ای منجر شود….

اگر حادثه ای چون بازداشت و انتقال موسوی و کروبی و همسرانشان نمی توانست مردم را روز 10 اسفند بیش از اول اسفند به خیابان بکشاند، طبیعتا حضور هزاران نفری مردم به بهانه ی 8 مارس پیشاپیش منتفی بود….

در چنین شرایطی و با حذف سه شنبه 17 اسفند( 8 مارس ) از میان سه شنبه های اعتراض و اعتراضات فعالین به این حذف معنا دار، این روز نیز به جمع سه شنبه های اعتراض مجددا افزوده شد….در این میان کنش فعالین زنان در دو محور ادامه یافت، فراخوان تجمع با محوریت فعالین خارج از کشور و گرامی داشت 8 مارس در داخل کشور.

 

کنش درون با محوریت بیرون! تحلیلی با نتایج زیان بار

همزمان با اعلام تجمع در 17 اسفند از سوی شورای  راه سبز امید، برخی از کنشگران جنبش زنان که در دو سال اخیر از کشور خارج شده اند، پیشنهاد فراخوان برای تجمع از سوی فعالین جنبش زنان را مطرح نمودند.

کنش خیابانی به شکل تجمع بی شک حق زنان برای طرح خواسته های خود است، اما نمی توان این حق را در خلا و جدای از متن و زمینه ی عینی آن بررسی کرد. منطقی تر آن است تا هر فراخوانی برای تجمع با توجه به همه ی جوانب صورت پذیرد.

در 22 خرداد 84 و یا 85، تجمع چند هزار نفره زنان فریاد رسایی در سکوتی بود که جامعه ی ایرانی را فراگرفته بود (یاد آوری می کنم در همان ایام  تز آرامش فعال از سوی همفکران آقای افشاری دنبال می شد)…اعلام حضور و وجود جنبشی بود که سالها دوره ی رشد جنینی خود را پشت سر گذاشته بود و حال پر هیاهو متولد می شد…….

و از این رو بود که حتی حضور دو هزار نفره ی 22 خرداد 85، گرچه به بازداشت بیش از 70 تن از زنان و حتی مردان منجر شد، پیروزی مهمی برای جنبش محسوب می شد.

اما اوضاع در سال 89 بسیار متفاوت است. در شرایطی که تجمعاتی چند صد هزار نفره شکل می گیرد، به خیابان کشاندن نه فقط چند صد نفر، حتی چند هزار نفر، آن هم ذیل عنوان فراخوان فعالین جنبش زنان برای تجمع، بدیهی است که نه تنها نقطه ی قوت جنبش تلقی نشود، بلکه از سوی عده ای  نشانه ی مرگ آن  شمرده شود.

پیشنهاد فراخوان با استقبال فعالین خارج از کشور و برخی از فعالین داخلی ( با امضای مخفی) مواجه شد. (باید پرسید چطور می توان از مردم خواست تا در تجمع حضور یابند و همه ی عواقب گاه سنگین آن را بپذیرنددر حالی که  خود مسئولیت این دعوت را نمی پذیریم؟  و آیا این شیوه ی امضای مخفی تحمیل هزینه ی حمایت از این فراخوان به همه ی فعالین داخل کشور حتی آنها که اساسا با این فراخوان موافقتی ندارند، نیست؟)

استقبال وسیع مردمی از تجمع 25 بهمن این توهم را که مردم باز هم و به سادگی به خیابان خواهند آمدایجاد کرد. حال آنکه خیزش 25 بهمن، آزاد شدن انرژی ای بود که مدتها در میان معترضان ذخیره شده بود و حوادث تونس و مصر جرقه ای بود برای انفجار این انرژی…. اما به زودی و در اولین تجمع پس از 25 بهمن، شرکت کنندگان به شدت کمتر شدند و همان زمان می شد سیر نزولی تعداد معترضان خیابانی را در هفته های پیش رو حدس زد.

البته در نبود رسانه های آزاد که بی طرفانه خبرها را انعکاس دهند،  دسترسی به آنچه واقعا در داخل می گذرد به مراتب سخت تر و پیچیده تر می شود. وگاه تنها منبع خبری باقی مانده گزارشهای اغراق شده ی فیس بوکی می شود! آسیب این گزارشهای بزرگنمایی شده وقتی خود را بیشتر نشان می دهد، که مبنای تحلیل غلط و کنشی که بر اساس چنین تحلیلی صورت می گیرد، می شود. اتفاقی که متاسفانه در فراخوان 8 مارس امسال شاهد آن بودیم.

بسیاری از فعالین داخل کشور که ارتباط بی واسطه ای با حوادث ایران دارند و با چشم خود عدم استقبال از فراخوان های زنجیره ای را دیده بودند، عدم استقبال از تجمع 8 مارس را بدیهی می دانستند، موضوعی که به علت فقدان مکانیزم های تعریف شده و مشخص که در آن امکان تبادل نظر بدون دغدغه های جانبی برای فعالین داخلی با فعالینی که اخیرن از کشور خارج شده اند وجود داشته باشد، از دید تهیه کنندگان طرح فراخوان نایده ماند یا با توجه قابل ملاحظه ای مواجه نشد.

در واقع باید گفت، در آن مقطع زمانی مشخص هر فراخوانی از سوی هر کسی وهر جنبشی داده می شد با استقبال گسترده مواجه نمی شد، اما هم چنان که عدم استقبال از تجمع 10 اسفند نشانه ی مرگ جنبش سبز نیست، عدم استقبال از تجمع 8 مارس نیز نشانه ی مرگ جنبش زنان نیست.

حضور کمرنگ خیابانی در این روز تنها نشانه ی بی تدبیری و محوریت تصمیم گیری در خارج از کشور برای کنشی است که باید در درون صورت گیرد. شایسته است بپذیریم، همچنان که جنبش زنان قابل انتقال به خارج از کشور نیست، تصمیم گیری درباره ی کنش های داخلی آن نیز نمی تواند جایی بیرون از کشور و در غیاب کنشگران داخل کشور صورت گیرد. بخصوص که هزینه های امنیتی این تصمیم گیری ها که گاه بسیار سنگین هم هست، همه بر دوش فعالین داخل کشور خواهد بود.

نادیده گرفتن این موضوع می تواند به تکرار آن چیزی منجر شود که در 8 مارس امسال رخ داد…

این داستان زمانی تلخ تر می شود که فراخوان دهندگان بخواهند ارتباط کمرنگ خود با واقعیت را کم رنگ تر کرده و به جای پذیرفتن خطای تاکتیکی خود، فرافکنی کرده و رسانه ها را متهم به سوگیری در ارائه ی اخبار  استقبال گسترده ی مردم از فراخوان تجمع فعالین زنان کنند.

معتقدم ضروری است تا ارتباطی سازنده میان فعالین داخل و خارج کشور طراحی شود، ارتباطی در جهت تقویت نه تضعیف جنبش زنان در داخل کشور،  و پیش زمینه ی این ارتباط سازنده کشف ظرفیت های فعالیت در هر دو حوزه است.

برخلاف برخی ادعاهای خلاف واقع، هم اکنون بسیاری از کنشگران جنبش زنان با وجود پرونده های باز متعدد یا سایه ی دائمی بازداشت و احضار و محرومیت و یا گاه حتی با حکم های تایید شده ی زندان، هم چنان در ایران مانده اند و از فعالیت های خود نیز نکاسته اند.

گرچه الزامات فعالیت در شرایط سرکوب، شکل های ویژه ای از  کنش اجتماعی را نیز طلب می کند، که طبیعتا رفتارهایی چون، انجام مصاحبه با رسانه های خارجی یا دعوت برای تجمع را شامل نمی شود. اما تقلیل جنبشی با ابعاد گسترده و در زمینه ی عینی ای این چنین فراهم، به چنین کارهایی بی تردید منصفانه نیست ….

 

8 مارس با چراغهای خاموش

آخرین محوری که باید درباره ی 8 مارس امسال به آن پرداخت مربوط به فعالیتهایی می شود که فعالین داخل کشور برای گرامی داشت این روز انجام دادند.

کمپین شبکه ای گسترده و سراسری از فعالین زنان در داخل و خارج کشور را به هم متصل کرد، در این شبکه آموختیم که به خاطر خواستهای مشترکمان که گاه حداقلی نیز بودند در کنار دیگران بایستیم و برای تحقق آن بکوشیم. آموختیم تا کنش های حداقلی را به نفع اجماع حداکثری برگزینیم، این بی تردید به ترویج گفتمان برابری خواهی  منجر شد و تعداد بیشتری از فعالین را در کنار یکدیگر نگاه داشت، اما در شرایط موجود و با جدی تر شدن فشار بر کنشگران داخلی که اعمال نظرهای امنیتی  حتی گاه تا ساده ترین کنشهای جنبش زنان نیز  کشیده شده است، باید پرسید آیا همچنان با تحلیل جدید از شرایط موجود، و با بالا گرفتن فشارهای امنیتی، داشتن خواسته های مشترک بدون پذیرش خطر های احتمالی بر سر راه تحقق این خواسته ها، کافی است؟

شاید بهتر باشد با حفظ شبکه ی موجود، شبکه ها و گروههای کوچکتری نیز تشکیل شود که علاوه بر خواسته های مشترک خطر پذیری مشترکی نیز داشته باشند و الزامات اخلاقی برای به خطر نیفکندن یارانشان که مرزهای متفاوتی برای خطر پذیری دارند، مانع کنش های آنان نشود.

در 8 مارس امسال نیز گروههایی که در درون این شبکه تشکیل شده بودند توانستند با چراغ خاموش(۱) این روز را گرامی دارند. انتشار و توزیع بروشور هایی به این مناسبت و ترتیب دادن کارگاهها و مراسم های گرامی داشت 8 مارس بدون پوشش  خبری گسترده، بخشی از فعالیتهای این گروهها در گرامی داشت 8 مارس 89 بود.

 

 بخشی مخدوش از یک واقعیت

 کمپین بی تردید تجربه ی بی نظیری در تاریخ جنبش های اجتماعی کشور است، شیوه ی سازماندهی افقی آن که برای جنبش های کلاسیکی چون جنبش دانشجویی کشور و سازمانهای سنتی آن چون تحکیم  هنوز قابل پذیرش نیست، ارتباط گسترده و چهره به چهره با مردم، که در آن  به قول پروین اردلان “تصویر جمع‌آوری‌ کننده امضاء با امضاءکننده با هم منطبق شد؛ تصویر فعال جنبش زنان با زنان جامعه به هم نزدیک شد و این گونه، تکثیر شدیم” (۲) و… از دستاوردهای گرانقدر کمپین است که نه تنها بر تجربه ی جنبش زنان افزود، که  از کنشگران کمپین، کوشندگان مقاومی ساخت در برابر ساختار سلسله مراتبی مردسالارانه و نخبه گرایانه در دیگر جنبش های اجتماعی بخصوص جنبش دانشجویی.

اما همه ی اینها موجب نمی شود تا از ضعفهای کمپین چشم پوشی کنیم، به باور من هدف گذاری یک میلیون امضا در ظرف دو سال، بسیار غیر واقع بینانه بوده است. دستیابی کمپین به کمتر از ده درصد از هدف اولیه خود، طی بیش از 4 سال، برخلاف آنچه که آقای افشاری ادعا می کند نشانه ی رکود جنبش زنان نیست، بلکه نشانه ی اشکالات و ضعف های دیگری است که باید در جای خود به آن پرداخت.

اشکال دیگری که در  رویکرد آقای افشاری دیده می شود یکی گرفتن کمپین با جنبش زنان و رکود یکی را رکود دیگری تلقی کردن است. گرچه کمپین بخش بزرگی از فعالین جنبش زنان را در بر می گیرد، اما هرگز همه ی کنشهای کنشگران جنبش زنان و حتی اغلب فعالین کمپین را، به خود اختصاص نداده است.

افشاری معتقد است از سال 86 کمپین و در نتیجه جنبش زنان با رکود مواجه شده است. در حالی که در همین ایام “رکود” حرکت درخشان اعتراض به لایحه حمایت از خانواده شکل گرفت  که در کمتر از سه ماه علی رغم سرکوب شدید حاکم در سال 89 که به هیچ عنوان با سردرگمی حاکمیت در برخورد با کمپین در  سال 85قابل مقایسه نبود، توانست بیش از 15 هزار امضا از مردم کوچه و خیابان جمع آوری کرده و به مجلس شورای اسلامی تحویل دهد. لازم به ذکر است این میزان امضا از متوسط امضا در سه ماهه ی اولین سال کمپین که بیش از نیمی از امضاها در آن سال جمع آوری شد(۳) و به گفته ی  آقای افشاری “اوج تحرک جنبش بود” نیز بیشتراست. تنها توجه به این چند نکته کافی است تا نتیجه گرفته شود ادعای رکود و افول جنبش یا حتی مرگ آن ادعای گزافی است که هیچ مبنای واقعی ای ندارد.

 

چند خطای آشکار

در نوشته ی آقای افشاری  چند خطای آشکار هم به چشم می خورد، مثلا می توان به  تعریف موج اول فمینیسم  اشاره کرد. معلوم نیست که با استناد به چه مدارک و اسنادی و چگونه می توان موج اول فمینیسم را که در آن گفتمان مسلط حق رای بوده است را  ”در واکنش به ستم مردان وانتقام گیری” ای دید که  سودای “سرکردگی زنان بر دنیا” و “زنان بدون مردان” را در سر می پروراند.”

یا در جایی دیگر چگونه آقای افشاری می تواند ارزش کار یک مدیر زن را با ارش کار یک کنشگر یکسان تلقی کند؟ آیا ایشان با همین گشاده دستی ارزش کار یک مدیر مرد را نیز با ارزش کار خود به عنوان کنشگر یکسان می دانند؟ چگونه است که می توان کنشی که به نفعی جمعی نظر دارد و با خطر دائمی بازداشت و محرومیت همراه است با کنشی که تنها در جهت  نفع شخصی است یکی دانست؟ این یکی دانستن، به تنهایی نشانه ی نادیده گرفتن جنبش زنان و ارزشمندی کنش جمعی آن برای رسیدن با جامعه ای برابر است. به نظر می رسد برای آقای افشاری جنبش زنان هرگز وجود نداشته پس تعجبی ندارد اگر از مرگ جنبش ! سخن بگویند.

یا در جایی دیگر با نادیده گرفتن اینکه اساسا جنبش های اجتماعی در برابر قدرت حاکم قرار می گیرند، و می خواهند تا خواسته های خود را  به حاکمیت تحمیل کنند،  اعتراض به چند همسری را که در واقع اعتراض به قانون است و تاثیرات مادی ای که این قانون به مدد قدرتی که از آن حمایت می کند، بر زندگی زنان می گذارد، تاثیراتی چون سهم اندک تر زنان از نفقه یا ارث بدون برخورداری از حق طلاق، با بی وفایی که اساسا امری اخلاقی است یکسان تلقی می کند و از جنبش زنان توقع دارد تا به همان اندازه که با قانون مبارزه می کند  با بی وفایی هم مبارزه کند! البته ایشان مشخص نکرده است که مکانیزم های مبارزه با بی وفایی چه چیزهایی می تواند باشد؟ از آن جایی که ایشان رفتارهایی چون نوشتن مقاله یا برگزاری کارگاه را چندان جنبشی تلقی نمی کنند آیا باید برای مبارزه با بی وفایی نیز کمپین راه انداخت و امضا جمع اوریق یا اعلام تجمع خیابانی کرد؟ دو شیوه ای که به نظر می رسد برای آقای افشاری بیش از هر چیز دیگری نشانه های جنبشی دارند.

 

پانویس

1- چراغ خاموش، اصطلاحی است که مریم حسین خواه از فعالیتهای جنبش زنان در ایران با آن یاد می کند.

۲- مقاله پروین اردلان  

۳- گزارش کمیته مستند سازی کمپین