بنویس، پاک کن!

سامان رسول پور
سامان رسول پور

samanrasoulpour.jpg

چند روزی است محتاج فیلترشکنم و با آنکه googleرا زیر و رو کرده ام اما دستم به جایی نرسیده هنوز. حسابی کم یاب شده فیترشکن لامذهب. بلند بلند دارم کف می زنم برای سانسورچی ها چون واقعا کارشان را خوب بلدند و جدا این هم افتخاری است برای کشورمان. بر منکرش لعنت که حسابی پیشرفت کرده اند و می کنند در کارشان. در سانسور. دولت ما خیلی با کلاسه. روز به روز تکنولوژی سانسور جلوتر می رود و حالا خودش شده یک صنعت. صنعت سانسور را می گم. بالاخره این هم کم چیزی نیست که عده ای آدم مسرورند و لذت می برند از اینکه قیچی دستشان است و می برند چیزی را که مثلا قرار است ما بخوانیم. لابد به صلاح خودمان است و آنها بهتر می دانند نفع و خیر ما را. دستشان درد نکند!شادمانیشان حلال. همش به این فکر می کنم که اگر خدای ناکرده روزی صنعت سانسور کشور ورشکست بشه و ندید بدیدهایی مثل من آزاد بشن هر چی دلشان خواست بنویسند واقعا از چی می نویسند؟ چطور می نویسند؟

فیلم قشنگی دیدم چند سال پیش که یک مجرم 15 سال در یک سلول کوچک زندانی بود و 15 سال پیشه اش قدم زنی بود در این مسیر کوتاه و تاریک. برو، برگرد. سه قدم به جلو، سه قدم به عقب. پس از پایان حبسش، آزاد شد و بیرون آمد. کلی خوشحالی می کرد و باورش نمی شد. حق هم داشت. اما سه قدم که از زندان دور شد، مثل فلجها بی اختیار شد و پاهاش از 3 قدم بیشتر نرفت که نرفت! تازه می خواست سه قدم عقب رو هم برگردد. تقصیری نداشت و مغز و روان و پاهایش خو کرده بودند. نگاهش با دیوار گره خورده بود.

حالا می ترسم عاقبت ما هم همین باشدو این داستان سر ما هم بیاید. الان که چیزی را تایپ می کنم سه کلمه به جلو، دو کلمه به عقب می نویسم. بنویس، پاک کن! والحق و الانصاف erase کیبوردم، پر کارترین کلید بوده از وقتی چیزکی می نویسم در این دنیای مجازی.

اما درد ما این نیست فقط. کاغذی نمانده و نیست در این دنیای حقیقی که قیچی دیگر ببرد. این روزها دلتنگم برای نشستن و گفتن و نوشتن در تحریریه ی روزنامه ای که دفترش همین نزدیکی ها باشد. هفته نامه هم باشه قبوله،اصلا نه ماهنامه هم بد نیست. اما درمهاباد ما همچین چیزی مگر یافت می شود؟. google پیشکش اگر با ماهواره هم بگردید نشریه ای پیدا نمیکنید. مدتهاست که اگر به دکه ی روزنامه فروشی می رسم سرم را و نگاهم را به زیر می اندازم از شرم.

اصلا کاش قانونی بود که اجازه ی نوشتن نمی داد و تکلیفان مشخص می شد. و کم حسرت می خوردیم و فیلمان یاد هندوستان می کرد. کم داغ ازاد نوشتن را به دل می زدیم. هر چند به عاقبت شرق نگاه می کنم،به داستان “هم میهن”، به “سیروان “و “آشتی” و “پیام مردم” و “پیام کردستان” به وضعیت سهیل و کبودوند و باستانی، یا مسعود بهنود و ابراهیم نبوی می بینم این قانون نامرئی و نانوشته را که در آن جرم است قلم زدن یا آزاد اندیشیدن و ازاد گفتن و نوشتن در کشورمان. می بینم این جمله را که” روزنامه نگار گرامی نوشتن شما تا اطلاع ثانوی امکان پذیر نمی باشد”.

من که شرمم نمی شود و باز با صدای بلند می گویم : آرزو شده برایم ،کار در تحریریه ی روزنامه ای که دفترش همین نزدیکی ها باشد!می گویم و خجالت هم نمی کشم.

منبع: سایت سامان رسول پور