مثلثی ناکارآمد که ملتی را شرطی کرده است

رضا عرب
رضا عرب

ضیا عزیز، مجید عزیز، بهاره و میلاد عزیز، یاحتی تمام دوستان دانشجوی در بند ، چه علیرضا، علی و سیاوش که تازه به زندان افتاده اند یا آن قدیمی‏ترهایی که اسمشان را کمتر به یاد می آوریم؛ دانشجویان چپی که در دوران دانشجویی به اشتباه نصف انرژی‏مان را صرف جدل باهم می‏کردیم، که به راحتی بر مبنای دموکراسی خواهی باید متحد و متفق می شدیم چرا که ستیز بیخود ما بر منافع نبود، خام‏اندیشی جوانی و انحصارگرایی انسانی بود. اما باز هم در روند تاریخی که بسیار بر پله هایی اشتباه بالا رفته است و می رود، این اشتباه را هم به کنار می گذاریم و گاهی [ازین به بعد مناسب برخی‏مان می شود تا] در کتاب‏های خاطره‏مانند، یا گفتگوهای فعالین سیاسی [سابق!] یا مقالاتی چنین مطرح‏شان کنیم و مرتب تاسف بخوریم که این فرصت‏ها را ازدست دادیم و عجب “ملتی” هستیم.

اما حتی یک نفر از این‏ها که این همه صفحات این روزنامه‏ها، سایت‏ها و برنامه‏های هفتگی تلویزیون‏های معتبر را اشغال کرده اند، و ما را به “تصویر” بازنمایی شده از واقعیت و تاریخ، “شرطی” کرده‏اند، تاکنون نگفته‏اند این ملت چیست. تعریفی از هویت نداده اند که از این به بعد برگرد آن حلقه زنیم و دیگر اشتباه نکنیم. حواس‏شان نبوده یا نمی توانند اصلن برنامه‏ای راهبردی ارائه کنند تا ما با حداقل اشتباه ممکن از نقطه A تا نقطه  B که جلوتر از وضعیت فعلی است حرکت کنیم. اما استاد نشستن در برنامه ها و سیاه کردن صفحات و فقط گفتن از “اشتباهات ملی” اند. ضیای عزیز، الان که حرف‏های تو یا مجید را به یاد می‏آورم برای خود متاسف می‏شوم. وقتی دقیق می شوم می بینیم که اکثر قریب به اتفاق وقایع سیاسی اجتماعی تاریخ معاصر ما بر اساس برنامه ریزی یا راهبرد‏گزینی درست و دقیق هیچ فعال یا گروه سیاسی یا روشنفکر و تئوریسینی نبوده، از بابت تمام تزهای پیشبرنده که تو در دوران دانشجویی و درون دانشگاه ارائه می کردی، به جای اینهمه تئوریسین‏های روزنامه نگار شده شرمنده می شوم. نه تنها این همه تئوریسین- فعال سیاسی تاکنون حداقلی از راهبرد تحقق رویدادهایی چون دوم خرداد76، 18 تیر78، خرداد 89 را ارائه نکرده‏اند، که توانایی استفاده از ساختارهای فرصت سیاسی رخداده برای پیشبرد طرح دموکراسی خواهانه‏ی خود را هم نداشته اند.

این چنین بوده است تاریخ یکصد سال مبارزه برای “ملت سازی”، که البته بیشتر تلاش برای “قدرت یابی” بوده است. وقتی شور میلاد جوان را در آخرین نشستی که دفتر تحکیم توانست برگزار کند و او نیز به حق انتخاب شد و یکی از روسفیدان آن انتخابات بود را به یاد می آورم، بجای تمام آن کنشگرانی که جز نوشتارها یا گفتارهایی که انتهایش تحلیل خیابان‏ها یا نگاه ملتمس معطل به خیابان هاست، شرمنده می شوم. تعارفی هم ندارم که خود من هم مستحق شرمندگی در برابر دوستانی‏ام که اکنون فقط یک ربع در روز آسمان بی سقف را می بینند؛ که باز آن هم به عنایت ملکونانه‏ی بازجوی محترمشان است، آنگاه من اینجا یا دوستی عزیز در “آنجا” که احتمالا آسمانش پاک تر از دود استبداد اینجاست، فغان تنگی فضا سر می‏دهیم.

نه بر عکس؛ ما که جایمان خوب است. خیلی هم به جای تو کار نداریم. همین تک خبرهایی که در سایت ها ماهی یکبار از ضرب و شتم شما در زندان می آید برای اوضاعتان خوب است. ما هم اینجا مشغولیم “برای آزادی میهن تلاش می کنیم”. مقاله می نویسیم، تلویزیون می رویم، کلی بیننده داریم، به سنگ هم اگر این حرف‏ها را می زدیم، تکان می خورد می آمد بالای اوین، خود را از دهان ابابیل بر سر زندانبان‏هایتان می انداخت و شما الان بیرون “مشغول تحصیل تان بودید.”

اینگونه است که فعالین سیاسی و تئوریسین‏هایی که روزنامه نگار شده اند، ناتوان از ارائه‏ی راهبرد و راهکار برای برون‏رفت و تعریف برخی مفاهیمی که عامل شکل‏گیری وحدت ملی برمحور آنها برای آغاز یا ادامه ی اعتراضات می شود، ملتی را هم به گونه‏ی خاصی از تحلیل و فعالیت سیاسی “شرطی” کرده اند. تا حالا همین فعالین فکر کرده اند اگر بجای روزی‏نامه نویسی نوشتاری، صوتی، یا بصری‏شان هر کدام یک مطلب در حمایت از زندانیان سیاسی (یا همین دانشجویان) می نوشتند، چه بسا کاری بزرگ‏تر و نوشته‏ای مفیدتر کرده یا نوشته بودند؛ البته پیش فرض “شرطی شده”‏ی من این است که چنین عملی، دون شان آقایان و خانم‏های نظریه‏پرداز است.

اینجاست که به ضلع دوم مثلث ناکارآمد می‏رسم: فعالین سیاسی چنین، فعالین حقوق بشر چنانی هم موجب می شود که “بشر” را تعریف می کنند. دقت کرده‏اید، هر که می‏خواهد دامنش از تهمت “ناروای” سیاسی بودن رها شود، به دُم بشر می چسبد و می گوید من فعالیتم دفاع از حقوق بشر است و در کثافت سیاست راهیم نیست. بیلان کاری هم می‏دهد. از سه هفته پیش که دوستان دانشجوی تازه‏ای از من بازداشت شدند، اعتصاب غذای وکیلی کوشا به نام نسرین ستوده نیز آغاز شد. لیست فعالین حقوق بشری که این دو اتفاق را محکوم کردند را مروری بکنید. یک طرف خالی خالی است. مطمئنا بحث بر سر اعتصاب غذا و خطر جانی که این وکیل حقوق بشر را تایید می کرد، نبوده، وگرنه کدام یک از اعتصاب غذاهای زندانیان دانشجو تاکنون با چنین واکنشی از جانب نهادهای “عالی رتبه” بین المللی مواجه شده است؟ بهروز جاوید تهرانی (کسی که من نه می شناسمش، نه دقیق می دانم اتهامش چیست) از 18 تیر در زندان رجایی شهر است، کم هم خبر اعتصاب غذایش منتشر نشده است، یک بار هم هیچ نهاد بین المللی از اروپا تا نیوریوک اسمی از او نبرده است، احتمالا چون دانشجو بوده است و شایسته‏ی “خرج” از اعتبار و رابطه‏ی برخی فاعلین حقوق بشر ایرانی نبوده است. محکومیت‏هایی و واکنش‏هایی که معلول “رابطه”های فعالین حقوق بشرند. حتی توجه به این نکته که اعدام های زندان وکیل آباد مشهد و سنگسار خانم آشتیانی (که بیش شک بشدت قابل اعتراض است ) نیز با واکنشی بس بیشتر از زندان 15 ساله‏ی جوانی 25 ساله یا زندان‏های 7 و 8 ساله بقیه دانشجویان زندانی مواجه شده است. اینگونه است که کنشگران متوجه عظمت جنایتی که بر جوانی - که بخش اعظم جوانی اش را با دیدن آسمان آزاد روزانه یک ربع ساعت خواهد گذارند- می رود، نیستند. باور کنید هنوز کسی نفهمیده معنای 15 سال حکم زندان به جوانی 25 ساله که من حاضرم در هر جایی و فرصتی بر ذهن خلاق و راهبردهای راهگشایش نسبت به اکثریت تئوریسین‏های ژورنالیست شهادت دهم، را نفهمیده است. انگار حضور پر تعداد و احکام سنگین دانشجویان در زندان‏ها پذیرفتنی است، و آنها بخشی جدای از “بشر”ند.

این چنین است مشکلی که من اکنون به وضوح می بینمش. تئوریسین هایی که “خشک”اند، و بیش از آنکه عرصه‏ی خیابان، حوزه‏ی جولان نظریات و راهبردهای آنان باشد، چشمان مانده به سرهای خیابان‏های اصلی تهران دارند، تا نظر دهند و در روزمرگی‏ای ویرانگر و خلاقیت کُش، تبدیل به روزی‏نامه نگار شده‏اند. فعالین حقوق بشری که “بشر” را تعریف می کنند و بر اساس “رابطه” از این بشر دفاع می کنند؛ وگرنه تاکنون باید از جوانانی که قرارست سالهای جوانی‏شان را با روزی یک ربع نگاه به آسمان بگذارنند، نه بیش از این دو هفته اعتصاب خانم ستوده، که بهمان اندازه دفاع می کردند، و از جایزه‏هایی که برای دفاع از بشر برنده شده‏اند مایع می گذاشتند.

ضلع سوم هم روزنامه نگارانی که “ارزش خبری” را تعریف می کنند. روزنامه نگارانی که هر چه حرفه ای اخبار را پوشش دهند، به صرف “پوشش خبر”های درون جامعه‏ای توتالیتر دست به کنشی سیاسی می زنند و به این دلیل مستوجب برخورد نهادهای قدرت هستند. این‏ها هم با تعریف “ارزش” رویدادها و انسان‏ها و بها دادن به برخی از چهره‏ها در “شرطی کردن” یک ملت نقش عمده داشته‏اند. سیکل معیوبی که توان حرکت رو به جلوی ملت را کاهش می دهد. برعکس خیلی که گمان می کنند اکثریت آگاه باید به پاخیزد، و توجه نمی کنند که صد سال پیش اقلیت ناآگاه و سال 57 نیز تعدادی کمتر و ناآگاه تر (احتمالا) با تقریبا همین شعارهای کنونی موجب تحول شدند. پس نباید مسئله را در اینجا دید که تحول و تغییر نیازمند چندین دلیل ساختاری، فرهنگی، و ارتباطی است. اکنون اتفاق جالبی می افتد، نگاه مردم به رسانه‏ها و فعالین حاضر در رسانه‏هاست و نگاه رسانه‏ها و فعالینش هم به مردم توی خیابان ها. اما راه حل اینجاست که تا آن سیکل معیوب، یا مثلث ناکارآمد اصلاحی درش پدیدار نشود، و از دستگاه تقلیدی خشک و نازا، که فقط درگیر تعاریف ذهنی خود و شرطی کردن مردم هستند، دست برندارند، جای ضیا و مجید و بهاره احتمالا در زندان است. من شرمنده ی دوستان خودم هستم که بناست سالهای جوانی شان را با یک ربع نگاه به آسمان بگذرانند و شرطی شده توسط این سیکل معیوب گوششان را به خیابان‏های پشت دیوار زندان سپرده‏اند.

 

پی نوشت:

( ) امروز که مشغول نوشتن این مطلب بودم، حکم زندان 10 ساله‏ی دوست دیگرم، عماد بهاور منتشر شد. دوستی که هم از دانشگاه اخراج شد و هم تا میانه دهه‏ی چهارم از زندگی اش باید در زندان باشد. ده سال مدت زیادی است..

( ) قتل به طور عام یا اعدام به طور خاص یک کنش “بد” نیست. کنشی “طبیعی” است، با اولین خاطرات از زندگی بشر عجین است. بویژه اگر نگاهتان به انسان، فاعل بیشینه‏خواه خودمحور باشد. اگوئیسم بیشینه خواهانه منجر به نابودی “دیگری” در ستیزهای اجتماعی می شود. هنگامی این کنش اعتراض برانگیز می شود که به طور سیستماتیک توسط نهاد یا ساختاری که منبع قدرت یا اقتدار محسوب می شود اعمال گردد. صفت سیستماتیک منظور فقط قتل یا اعدام دسته جمعی نیست، بلکه حتی شامل یک اعدام توسط منبع قدرت نیز می شود؛ این حق تفویض شده به قدرت خلاف قرارداد اجتماعی میان افراد است و منجر به فساد می شود. بالطبع اهتمام یک شهروند باید سلب چنین اختیاری از قدرت و بسط همزیستی افراد تحت قرارداد اجتماعی توسط انگاره‏های لیبرال – کاهش رنج دیگری و عدم بی تفاوتی به رنج دیگران- باشد. این ادعای من خلاف انتزاع و ناکارآمدی اخلاق فلسفی و گزاره‏ مند کردن اخلاق در فلسفه کلاسیک است.