بزنامه

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

po_nabavi_01.jpg

بز، همانا حیوانی باشد از اجله حیوانات جهان که روی به نقاب نقد درکشیده، در جلوت به کار ‏مصلحت پردازد و در خلوت کار دولت سازد. زین سبب است که « بزان» را شاخ دارانی خوانده ‏اند که شاخ از پیش زنند و در سخن نیش. شاعر در حکمت بزغاله گفته است:‏

بیت

چون شدی بزغاله پس شاخ تو کو‏

ضربتی نوشیده ای، آخ تو کو؟

در زمین سنده است از آثار تو

مدرک جرم است، آثار تو کو؟

حکایت: چوپانی گوسفندان بسیار داشت و از آنان حاصل بیشمار، تا سگی را برآنان گماشت. اما ‏عادت چوپان بود که چون به مصاحبتی شد یا به میکروفونی رسید، نعره ای کشیده گفت: گرگ ‏آمد، گرگ آمد… و چنین بود که مردمان گرد آمدند و گرگی در میانه نه، تا سالی بگذشته و دیگران ‏را فریاد او بی حاصل شد. تا گرگی آمده و بزغالگان را صدا آمده گفتی مع مع مع، پس مردمان به ‏صدای بزغاله جمع شدند و گرگان را براندند از آن دشت. مخبری بزغالگان را پرسید این چه بود ‏که ماع برکشیدید و صدای تان به سرکشیدید. بزغاله ای به شعر آمده گفتی

بیت العربی

هذا موضع الخطیری و معاند الکثیر

والخلیج مشحون العساگر، البیر بیر

نحن ندعوا مشاهدین بالخطر الجدی

و المحمود یکذب الخطر بلاتدبیر

‏( ترجمه: خطر جدی است، خیلی هم جدی است.)‏

بزغاله را همی فایدت بسیار باشد، اول آنک: شیر دهد و فایدتی در کار او شود. دویم آنک پوستین ‏آن را وارونه کنند و قبا کنند بر هر کس تازه بیاید، سیم آنک چون نغمه ای ناساز از خود صادر ‏نماید که چوپان را خوش ناید، ترتیب او بدهند و تکلیف او بسازند. چهارم آنک چون زیاد به سفر ‏برند و روند بزغالگان گویند کین ز چه کردی و چرا رفته ای؟ زین سبب چوپان را همان به که ‏چون بزغاله به سخن آید سلسله خصومت بجنباند و چون به ثقل خروار شود، آن را طعام کنند و از ‏شرش راحت شوند. شاعر در باب بزغاله گفته است:‏

بیت

منعم که بگو..د به کلمبیای کفار

گویند بسی نغز و بسی نکته در آن بود

اما چو یکی نقد کند منعمکان را ‏

بزغاله همی گفته و زین نقد بسوزد

ملک زاده ای را نوکری بود تند خوی و بزغاله ای نکته گوی، و برغاله چنان بودی که هر چه ‏سووال کردی به یک کرت جواب دادی و در هیچ مساله در نماندی، و نوکر به هر کجا برفتی ‏شری موجود گشت و چون بیامد، مردمان را از ملک روی برگشت، تا روزی نوکر خواست به ‏خراسان همی شود، پس ملک زاده بزغاله را پرسید: « با این چه کنم که دائما در سفر است، زین ‏حالت او ملک مرا در خطر است.» بزغاله همی ریش جنبانده و گفت: این چون بماند سخن گوید و ‏در خطرمانی، چون به سفر رود، سخن گوید و در خطر مانی، او را بگوی تا به سفر نرود و سخن ‏نگوید تا ملک با تو ماند و اسب تو گردون را جهاند. تا نوکر بیامده و دیگر نوکران و مخبران ‏سعایت بزغاله نزد او بکردند، پس بزغاله را به بیابان برده کارد بر حلقش بمالید و گفت:‏

بیت

برغاله مشو کز دو جهان رانده شوی

نی گاو بمانی و نه خر خوانده شوی

افسوس که بزغاله شدی حرف زدی

یزغاله مشو که این چنین مانده شدی

پس نوکران بزغاله همی کشتند و حکم گاوان و گوساله گان را به جای ایشان نوشتند. ‏

‏ ‏