جمعه سی و یکم مرداد ماه ۱۳۹۳ خورشیدی متفاوت بود با دیگر روزها.
در این روز “مهر” بانویی که تا دیروز در قلب مردم جای داشت بر شانه های ستبر آنان، جا خوش کرد.
چرا؟
- برای آن که ۷۴ سال از ۸۷ سال گران مایه عمر خود را شعر سرود؟
- برای آن که “وزن” غزل فارسی را تغییر داد و در آن تحول ایجاد کرد؟
- برای آن که خوش بیان، خوش قامت و زیبا بود؟
- برای آن که زندگی شخصی و اجتماعی اش سالم و بی پیرایه و بی دردسر بود؟
نه!
همه ی این ها بود، امان این ها “همه” نبود.
پس چه بود؟
راز ماندگاری سیمین بهبهانی که در خطاب های عمومی و اجتماعی “سیمن بانو” و در خطاب های خصوصی “سیمین جون” خوانده می شد چیست؟
راز ماندگاری او در یک حرکت دو سویه نهفته است.
کدام حرکت با کدامین جهت؟
زمان
و
مردم
“سیمین بانو” از آن رو در روز جمعه سی و یکم مردادماه ۱۳۹۳ خورشیدی از قلب های مردم خارج شد و بر شانه های آن ها نشست که دو ویژه گی با اهمیت و تعیین کننده داشت.
- این که ۷۴ سال شعر سرود این که در غزل فارسی تحول ایجاد کرد
- این که خوش بیان و خوش قامت و زیبا بود
- این که زندگی شخصی و اجتماعی اش سالم و بی پیرایه و بی دردسر بود
- این که شجاع و نترس بود.
همه ی این “که” ها کافی نبود تا در قلب ها و بر شانه های مردم جا خوش کند.
این ها هیچ یک و همه برای دست یازیدن به این همه محبوبیت اجتماعی کافی نبود.
اگر عوامل “زمان” و “مردم” در “کار” سیمین کارگر نبود، هرگز واقعه ی باشکوه روز سی و یکم مرداد رُخ نمی داد.
حرکت شعری سیمین در “زمان” و جهت شعری سیمین در هم سویی او با “مردمان”1 او را بر شانه های آنان نشاند. همان اتفاقی که در مورد شاملوی بزرگ پیش آمد و بازتاب آن در این حس کوچک گوشه گزیده این بود:
بر شانه های خلق نشستی
هنگام آخرین سفر
بر شانه های خلق؟
نه
تو بر دل های خلق نشستی
آن گونه مُردی زیبا
که زیسته بودی به زیبایی
مرگت تبرک دوباره ی نام تو بود
اگر مرگ آن گونه است که
تو پذیرفتی
صد زندگی است
مرگت آغاز دوست داشتن تو بود و
آغاز ره سپردن به سوی آزادی
جاودانه باد نام تو
متبرک باد نام تو
ای یگانه در زیستن
و ای یگانه در مردن
جسمت خاکی بود و
واژه هایت آسمانی
تو با واژه هایت زنده ای
ای یگانه در زیستن
تو عشق را به ما آموختی
به ما آموختی عاشق بودن را
ای یگانه در مرگ و زندگی
متبرک باد نام تو
نامی که جاودانه می ماند در آیینه ی زمان
ا – ف – “سروا”
۰۶/۰۵/۱۳۷۹
از آن صفات که برشمرده شد بین سیمین و شاملو دو عنصر “زمان” و “مردم” اشتراک اساسی داشت و همین ها باعث شد که هر دوی آن ها به هنگام آخرین سفر بر شانه های مردم بنشینند.
حرکت شعری سیمین از منظر اجتماعی به دو دوره تقسیم می شود:
دوره ی اول ۳۸ سال
دوره ی دوم ۳۶ سال
آن چه دو دوره ی شعری سیمین را از جهت دو عامل “زمان” و “مردم” متمایز می کند تناوب تأثیر عامل “زمان” در دوره ی اول و توالی آن در دوره ی دوم است ضمن پابرجا بودن عامل “مردم” در هر دو دوره.
آن گاه که سیمین ۲۶ سال داشت یک تندباد غبارآلود سیاسی فضای اجتماعی ایران را درنوردید. این گردباد ابتدا اثری آنی و سپس گاه و بی گاه بر شعر سیمین جوان بر جای گذاشت. اما عامل مردم همواره بر دوره ی ۳۸ ساله ی شعر او حاکم بود. در اواخر همین دوره بود که او سرود:
با چنین قانون سُربی خامشی را ناگزیرم
هر چه زشتی می پسندم، هر چه خواری می پذیرم
با سکوتی، بی کلامی، گر توان گفتن پیامی
جام تلخ شوکران کو تا به شیرینی بگیرم؟
آتش لعلی پسندد مردن خاکستری را
همچنان لختی بسوزم، پس به آرامی بمیرم
این خزان ایستا را، پیچکی بی تکیه گاهم
اینت: دستاویز دورم، آنت: رستاخیز دیرم
ای درختان تناور، پنجه زن در چشم اختر
من تُنک شاخی هراسان از تبرداران پیرم
وحشت بی اعتباری، لرزه دارد پیکرم را
خسته از ناپایداری، سایه ای در آبگیرم
گوییا سنگی به گردن بسته دارندم، کز اینسان
پاس حرمت، خواجگان را، بر ده واری سر به زیرم
زندگی ای صبر سنگین! می شمارم لحظه هار ا
با تپیدن ها قلبی کز تو دیگر کرده سیرم
خواب مغناطیسیم را هیچ بیداری نباشد
هر که شیطان می پرستم، هرچه فرمان می پذیرم
تیر ۵۳
در دوره ی ۳۶ ساله ی دوم امّا عوامل “زمان” و “مردم” دوشادوش یکدیگر حرکت می کنند. در آغاز این دوره سیمین دیگر آن دختر جوان ۲۶ ساله نیست بلکه بانویی ۵۱ ساله است. بانوی ۵۱ ساله تا به ۸۷ ساله گی برسد گام به گام همراه مردم و با مردم و در متن مردم پیش می رود و در این دوره است که می سراید:
شلوار تا خورده دارد ، مردی که یک پا ندارد
خشم است و آتش نگاهش ، یعنی تماشا ندارد
رخساره می تابم از او ، اما به چشمم نشسته
بس نوجوان است و شاید ،از بیست بالا ندارد
بادا که چون من مبادا ، چل سال رنجش پس از این
خود گرچه رنج است بودن ، بادا مبادا ندارد
با پای چالاک پیما ، دیدی چه دشوار رفتم
تا چون رود او که پایی ، چالاک پیما ندارد
تق تق کنان چوب دستش،روی زمین می نهد مُهر
با آنکه ثبت حضورش ، حاجت به امضا ندارد
لبخند مهرم به چشمش،خاری شد و دشنه ای شد
این خوی گر با درشتی ، نرمی تمنا ندارد
برچهره سرد و خشکش،پیدا خطوط ملال است
یعنی که با کاهش تن ،جانی شکیبا ندارد
گویم که با مهربانی ، خواهم شکیبایی از او
پندش دهم مادرانه ، گیرم که پروا ندارد
رو می کنم به او باز ، تا گفت و گویی کنم ساز
رفته است و خالی است جایش،مردی که یک پا ندارد
یا
دوباره می سازمت وطن اگر چه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو می زنم اگر چه با استخوان خویش
این تلفیق هوشمندانه ی ذاتی عوامل “زمان” و “مردم” - نه ساخته گی و زورکی آن – در شعر سیمین بهبهانی ست که او را تبدیل به “سیمین بانو” ، “بانوی غزل ایران” و “نیمای غزل” می کند و از قلب های مردم بر شانه های آنان می کشد.
- آیا توانستم تبیین منظور کنم؟
- شما چه می گویید؟
این ها را از ساعت ۵ و ۲۷ دقیقه تا ساعت ۶ و ۲۰ دقیقه ی صبح روز دوشنبه ۰۳/۰۶/۱۳۹۳ نوشتم در حالی که صدای اش در آخرین گفت و گوی تلفنی در گوشم است.
آن گاه که به او گفتم:
je’ taime ma mer 2
و در پاسخ گفت:
Moi aussi monfils 3
اکنون نیز تکرار می کنم آن چه را در پاسخ یک پیامک گفتم:
- از خبر درگذشت سیمین بانو مطلع شده ام، تسلیت می گویم
- او بانو بود، مادر بود، دختر گرامی ایران بود
زیرنویس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- در هماهنگی آوایی با “زمان»” از “مردمان” به جای «”مردم” استفاده کردم.
2- دوستت دارم مادر عزیزم
3-من هم همین طور پسرم