بزرگ تر از بحران اقتصادی

رضا علیجانی
رضا علیجانی

چرا دستگاه تبلیغی جریان حاکم در ایران با “وقاحت” تمام به “جعل”، نه تحریف واقعیت می‌پردازد و در روز روشن یک “دروغ بزرگ” را علیه مسیح علی‌نژاد از یک رسانه ملی پخش می‌کند؟

کمی کاوش و کنکاش در این “واقعه” نیشتر زدن به زخمی است که جامعه آینده ما را نیز “تهدید” می‌کند.

اجازه دهید در ابتدا گفته شود که این حد از وقاحت بی‌سابقه نیست و متأسفانه از سال‌های اولیه پس از انقلاب در ایران از سوی برخی جریانات رواج داشته است. به یاد داریم که وقتی یکی از روحانیون مخالف (امید نجف‌آبادی) را با “انگیزه” دیگری اعدام کردند، بهانه اعدام را در دستگاه رسمی حاکم، لواط اعلام کردند و متأسفم بگویم که طرح این دروغ و اتهام بزرگ برخی افراد که فکر نمی‌کردند دستگاه تبلیغی حاکم تا این حد دچار سقوط اخلاقی شده را هم گاه تحت تأثیر قرار می‌داد که “اید چیزی بوده”، “از این آخوندها هر چه بگی برمیاد” و “تا نباشد چیزکی…” و…

و باز به یاد بیاوریم که برای از میدان به در کردن برخی جریانات آنها را “کسانی که خرمن‌های مردم را آتش می‌زنند” معرفی می‌کردند و یا برای صدور حکم اعدام فرد و یا تعدادی از افراد با یک دروغ بزرگ تبلیغ شد که آنها می‌خواستند در چاه نزدیک منزل رهبر انقلاب مواد منفجره جا بگذارند و حتی یک روحانی در حد یک مرجع تقلید بزرگ را وادار کردند که در تلویزیون رسمی کشور بابت همراهی با این کار توبه کرده عذرخواهی کند. (نیاز به توضیح نیست که غرض از ذکر این مثال‌ها تحلیل آن وقایع و کم و کیف آنها مستقل از این دروغ‌های بزرگ و اتهام‌زنی‌های کثیف نیست).

و باز به یاد آوریم استفاده از همین “روش‌های کثیف” پس از کاردآجین کردن داریوش و پروانه فروهر را که کیهان حسین شریعتمداری وقیحانه تبلیغ می‌کرد که این کار توسط برخی دوستان خودشان صورت گرفته و همسایه‌ها هم شاهد ورود برخی از این افراد با گل و شیرینی به منزل فروهرها بوده‌اند! و باز به یاد بیاوریم یکی از شیوه‌های حاکم در اعتراف‌گیری و شوهای تلویزیونی داخل اوین را که فرد مظلوم و تحت فشار می‌بایست علیه خود (و یا دوستانش) حتما اعتراف اخلاقی بکند. نمونه همگانی‌شده استفاده از این “روش کثیف و وقیح” که دیگر همگان به چشم خود دیده‌اند شکنجه همسر سعید امامی برای اعتراف‌گیری جهت همین دروغ‌ها و تهمت‌های کثیف بود.

پس وقاحت در جعل دروغ حیرت‌آور، علیه مسیح علی‌نژاد امری متداول و پرسابقه از سوی برخی جریانات حاکم بوده است. “سوژه” هدف باید یا خود به دروغ بزرگ و وقیحانه “اعتراف” کند و یا ما خود با “جعل” یک دروغ بزرگ این “برچسب” را بر او خواهیم زد.

اما چرا با چنین جعلیاتی سعی می‌شود “سوژه” را به تعبیر رایج در “عقلانیت لومپنی” این نوع جریانات؛ عقلانیتی کاربردی و کارکردی؛ به اصطلاح “خراب کنند”؟

آیا فقط می‌خواهند به او آسیب برسانند تا او را از میدان به در کنند و یا حداقل انتقامی از وی گرفته بشود؟

 هم آری و هم نه؛ آری به این معنا که یک هدف آنها از “خراب کردن سوژه”، انتقام گرفتن از او، مجازات وی و ترساندن بقیه است که هر کسی با ما در بیفتد همین بلا را بر سر او خواهیم آورد تا آنها حساب کار دست شان بیاید (بسیاری از روحانیون و مراجع قم بعد از اعتراف‌گیری از آیت‌الله شریعتمداری به خوبی حساب کار دستشان آمد. به ویژه آنکه روحانیون عموماً نه همگی؛ فرهنگی ملایم، مصلحت‌جویانه و ملاحظه کارانه، اگر نگوییم محافظه کارانه، دارند). “انتقام”گیری نیز برای قائلان و عاملان این نوع عقلانیت لومپنی (که باید جداگانه به آن پرداخت) خود مستقلا یک هدف بزرگ است.

اما آیا هدف از این تخریب‌ها با جعلیاتی بزرگ و وقاحت در به کارگیری دروغ صرفاً همین است؟ خیر، هدف دیگری هم دارند. در هدف دوم “جامعه هدف”، صرفا خود سوژه و یا کسانی همانند و همسو با او نیست، “جامعه‌هدف” مخاطبان خاص و ویژه و معمولاً چشم و گوش بسته خود قائلان و عاملان “این روش‌های کثیف” و وقاحت‌های بزرگ است. آنها می‌خواهند جامعه هدف خود را توجیه کنند، مصون‌سازی کنند، تحریک یا آماده برای حمله کنند و… و یا حداقل به ثنویت “ما”ی ارزشی و انقلابی، و “آن‌ها”ی کثیف و ضداخلاقی وضدانقلابی بیش از پیش دامن بزنند. ما الهی هستیم و آنها شیطانی؛ مراقب باشید مثل آنها نشوید، از نفوذ “ویروس” آنها در میان خود و پیرامون‌مان مراقبت و محافظت کنیم. پس این “حمله” خود نوعی “دفاع” هم هست. دفاع برای حفظ جمع و قبیله و “جامعه هدف” خود و مصون‌سازی در برابر “تاثیر” و “نفوذ” دشمن و “دشمنان”.

قائلان و آمران این “روش‌های کثیف”، مخصوصاً موقعی که “ارزشی” و “انقلابی” باشند!، توجیهاتی نیز برای خود و یا افراد خودی که می‌دانند اینها “دروغ” است می سازند. جریان حاکم با برخی مستندات فقهی و روایی که در فضای مجازی به حد کافی در باره آنها بحث شده تحت عنوان جواز “بهتان زدن” به دشمنان برای تخریب و از میدان به در بردن و به اصطلاح حضرات “جنگ روانی”، وقیحانه و شگفت‌انگیز توجیهاتی شرعی و دینی برای این قبیل کثافت‌کاری‌های خود نیز تراشیده است. غمی عمیق دل آدمی را می‌گیرد که از “مذهب” که برای رشد مکارم اخلاق آمده است، سلاح‌هایی چنین کثیف و ضداخلاقی ساخته شود. به یاد دارم مرحوم هدی صابر وقتی شاهد استفاده از برخی روش‌های غیرقابل دفاع در برخی رقابت‌های سیاسی بود با اندوه و گاه عصبانیت می‌گفت مگر آنها “مذهبی” (این کلمه را با تاکید و مکث به کار می‌برد) نیستند که این گونه برخورد می‌کنند؟

اما شاید مهم ترین نکته در این موضوع این باشد که قائلان و آمران این روش‌های کثیف، خود می‌دانند که به کارگیری این شیوه‌ها و طرح این دروغ‌های بزرگ چه نفرتی را در میان بخش زیادی از افراد که منتقد آنها هستند و فریب این تبلیغات را نمی‌خورند، ایجاد می‌کند. اما آنها حاضرند این “هزینه” را بپردازند و برای آنها قضاوت این بخش (ولو بسیار زیاد و مهم) جامعه “اهمیت”ی ندارد. به نوعی می شود گفت آنها “مخاطب خاص” خودشان را دارند و می‌خواهند با آنها سخن بگویند و از فاصله عمیق دیگران با خود آگاه اند و از جذب آن ها نا امید. “جامعه هدف” برای آنها طرفداران خاص خودشان است. به همین خاطر است که در به کار گیری این روش ها پرده پوشی و پنهان کاری هم نمی کنند و می بینیم در سالیان اخیر دیگر این دست مطالب شان را به صورت بولتن و شبنامه پخش نمی کنند بلکه به صورت کتاب مجوز دار روانه بازار کرده و یا به صورت مجله رسمی روی پیش خوان روزنامه فروشی ها می فرستند که گاه شکل ظاهری اش نیز گول زننده و شبیه نشریات منتقدان است و یا در تیراژهای چند ده/ صد هزاری در راهپیمای ها و در مسجد و دانشگاه و… توزیع می کنند.

و این روی دیگر سکه انتقام و تخریب و ارعاب در صف مقابل است. این روی سکه تاثیر و مصونیت سازی و سیاه سفید سازی ثنوی و تشدید جبهه اهورایی – اهریمنی “ما” و “دیگران”؛ خودی ها و غیرخودی‌ها و آموزش دهی و بسیج و حفظ خودی ها بر علیه غیر خودی هاست.

آن چه در این میان بسیار امید بخش است ریزش شدید جامعه هدف مد نظر این شیوه های کثیف است. به یاد دارم وقتی در اوان کار دولت اصلاحات عده ای از همین نوع افراد چشم و گوش بسته به دفتر مجله ایران فردا حمله کرده و وسایل آن را تخریب و با برخی دوستان برخورد فیزیکی کردند، به فاصله نه چندان زیادی یکی از دست اندرکاران از قضا خشن تر همین حمله برای عذرخواهی به دفتر مجله آمد. و از این دست ریزش ها بدون آنکه رویشی همراهش باشد در صف عاملان و فریب خوردگان این نوع روش ها بسیار زیاد بوده و هست.  

نمی‌توانم این نوشته را به پایان ببرم بدون اینکه تلخ‌کامانه اعترافی بکنم.

 اعتراف می‌کنم که مدتی است دیگر از خواندن و شنیدن این نوع جعلیات وقیحانه که به قول میرحسین موسوی به چشمانت خیره می‌شوند و دروغ می‌گویند، آن چنان خشمگین نمی‌شوم. اعتراف می‌کنم که وقتی “موجود”ی به نام اسماعیلی به عنوان رئیس سازمان زندان ها آمد و وقایع بند ۳۵۰ را در مقابل دیدگاه میلیون‌ها انسان دقیقا وارونه تعریف کرد، عصبانی نشدم (مگر لحظاتی محدود در برابر لبخندهای کریه او) و نیز وقتی اتهام‌زنی به مسیح علی‌نژاد را دیدم و شنیدم.

چرا چنین شده‌ام و یا احیاناً شده‌ایم؟

تلخکامانه باید بگویم که چنین “موجودات”ی تنها در بین افراد و جریانات امنیتی – نظامی حاکم و دستگاه‌های رسانه‌ای آنها وجود ندارند بلکه در این سوی میدان و در میان به اصطلاح مخالفان و منتقدان آنها نیز گاه شاهد همین “موجودات” و به کارگیری همین “روش‌های کثیف” برای تخریب و از میدان به در بردن برخی از یک سو و یا تأثیرگذاری بر “جامعه‌هدف” از سوی دیگر هستیم.

تلخکامانه باید بگویم در خارج از کشور که می‌توان جدا از عملکرد و روش‌های حکومت، بر برخی عملکرد و رفتارها و روش‌های بعضی افراد و جریانات صف مقابل از فاصله نزدیک‌تر و ملموس‌تری نظاره‌گر بود نیز شاهد موارد مشابهی‌ بوده‌ام. برخی افراد و جریانات برای زدن، “خراب کردن”، “نابود کردن” برخی دیگر از افراد که تا مدتی پیش از دوستان و نزدیکان و هواداران خودشان بوده‌اند از همین روش‌های کثیف استفاده می‌کنند.

 در این موارد نیز باز شاهد همین کارکرد دوگانه تخریب و انتقام و خراب و نابود کردن برخی “سوژه”ها از یکسو و مهمتر از آن سعی در تحت تاثیر قرار دادن “جامعه هدف” و در میان کسانی که هنوز به آنها اعتماد و اعتقادی دارند، از سوی دیگر بوده‌ایم.

متاسفانه این یکی از میوه‌های تلخ و آسیب‌های شدیدی است که به کارگیری پراگماتیسم سیاسی بی اصول و یا “رئال‌پلیتیک” در کاربردهای افراطی‌اش پیدا کرده است. این خطر کمی نیست که ما و آینده‌مان را تهدید می‌کند. خطر برخی آسیب‌های اخلاقی و روانی افراط در پراگماتیسم و به کارگیری بی‌حد و مرز رئال‌پلیتیک.

تلخکامانه دیده‌ام که برخی افراد و جریانات یا خود مستقیم از این روش‌ها بهره برده‌اند و یا برخی افراد را بر اساس اعتقاد و اعتماد هنوز از بین نرفته بعضی افراد عصبانی و جوشی و… و گاه با تمرکز فشار روانی (عاطفی، سازمانی، ارزشی و انقلابی! و…) و حتی برخی افراد خانواده خود “سوژه”؛ وادار به تخریب وی کرده‌اند. در این روش فرد یا افراد یا جریان اصلی پشت صحنه می‌ایستند و حتی گاه با پز “بی‌طرف” بودن جانماز آب می‌کشند و کسان دیگری را برای تخریب جلوی صحنه می‌فرستند.

در همین جا باز به یاد می‌آوریم که تاریخ گذشته ما نیز صحنه‌های تلخ و شرم‌آوری از به کارگیری این شیوه‌ها در سطوح و لایه‌های مختلف در حافظه خویش دارد. برخی شاهزادگان همدیگر را تخریب می‌کردند تا بتوانند “رقیب احتمالی” را برای شاه شدن در آینده از میدان به در کنند. برخی تازه شاه شدگان برادران و رقبای خود را یا کور می‌کردند و یا سر به نیست. برخی افراد در تصفیه‌های درون سازمانی افراد سوژه را از پشت ترور می‌کردند و یا با انگ‌های بزرگی که طبق رسم زمانه رایج بود از صف خودی به صف مقابل می‌راندند و در برخی موارد گاه برای تصاحب یک “موقعیت” کوچک حتی در حد یک رادیوی برد کوتاه که در حد بیسیم‌های تقویت شده یک ارتش بود، به روی هم شلیک می‌کردند و…

حال جعل بزرگ و اتهام‌زنی وقیح به مسیح علی‌نژاد نیشتر به زخمی است که باید همگان بر آن تأمل کنیم. بخشی از تأمل ما این است که «ما» نیز مصون از آنچه از آن نفرت داریم، نیستیم. و این خطری است که جامعه آینده ما را نیز تهدید می‌کند.

 یکی از بزرگترین آسیب‌های حکومت‌ ایران، آسیبی بزرگتر از همه تخریب‌های اقتصادی که صورت گرفته است؛ همانا آسیب های روانی و اخلاقی بزرگ است. شاید بازسازی و ترمیم آسیب‌های اقتصادی راحت‌تر و سریع‌تر از این آسیب باشد. تلخکامانه باید گفت برخی حاکمان ایران؛ مردم و مخالفان خود را نیز گاه به رنگ خود درآورده اند. این که در ادبیات مذهبی “دروغ” و “تهمت” (به خصوص تهمت)، ام‌المفاسد و ریشه بسیاری از ناهنجاری‌ها تلقی شده از همین تجربه نشأت گرفته است. متأسفانه رئال پلیتیک بی‌حد و مرز و پراگماتیسم سیاسی افراطی  وقتی در کنار برخی خصایل شخصی همچون “جاه‌طلبی” و خودبرتربینی و خودمرکزبینی فردی و یا سازمانی قرار می‌گیرد، سنت شاهزاده کشی، حذف رقیب (ولو رقیب فرضی و خیالی)، “خراب کردن” مخالفان، باندبازی‌های درونی، موجه‌سازی ثنوی “ما”ی آرمان‌گرا و انقلابی و “آن”های ارتجاعی و ضدتاریخی و… می‌تواند همین میوه‌های تلخ و شیوه‌های کثیف و وقیح را به ارمغان بیاورد.

اگر به فکر آینده ایران هستیم باید اول مراقب “خود”، سپس پیرامون‌مان باشیم. این تنها صف مقابل نیست که باید روش‌های کثیف‌اش افشا شود، بلکه صف مخالفان نیز باید از این روش‌ها گندزدایی شود. نباید پراگماتیسم، حساسیت‌های اخلاقی‌مان را روی “شیوه‌”های به کار گرفته شده در صف دوستان کاهش دهد.

اما اگر وجود برخی موارد مشابه شیوه‌های حاکمان در صف مخالفان تلخ‌کام‌مان می‌کند؛ کم اثر شدن تدریجی این شیوه ها و “ماه پشت ابر نمی‌ماند” این سو نیز شادکام و امیدوارمان می‌کند؛ اگر بر خود و پیرامون‌مان و صف متحدان‌مان تأمل و مراقبت داشته باشیم…