دو مسئله این روزها ذهن بخشی از اپوزیسیون را در خارج از کشوربخود مشغول کرده است:
انتخابات آزاد به مثابه یک استراتژی سیاسی و همگرایی و وحدت، بازهم درقد و قواره یک استراتژی.
نکته ی قابل تأمل اینکه، نحله های گوناگون اپوزیسیون و مهم تر از همه، بخش هایی از دو گرایش اصلی ی موجود، یعنی هواداران “مبارزه مسالمت آمیز” و “ براندازی” نیز به هر دلیل، پیرامون این دو شعار گرد آمده اند. کنفرانس هایی هم اخیراً در اروپا و امریکا با محوریت این دوشعار یا یکی از آنها، تشکیل شد که نمایندگانی از هر دو گروه را در خود جا داد.
در همان اولین برخورد، یک بحث می تواند این باشد که دو نیرویی که، یکی خواهان تغییرات از طریق مسالمت است و ناچار باید جامعه را برای کنش هایی در این قالب بسیج کند، و آن دیگری که امکان ایجاد تغییر را، تنها در پایین کشیدن حکومت می بیند و باید امر خطیر سرنگونی را تدارک کند، و ایضاً هرکدام به “سلاح ها” و “لشکر” خود نیازمندند، در کدام مسیر مشترک و در کدام ایستگاهها خواهان بر گزاری انتخابات آزاد هستند؟ و در صورت اتحاد با یکدیگر چگونه می توانند حین راه، نیروهای یکدیگر را تخریب یا حداقل خنثی نکنند.
من اما این بحث های در جای خود مفید را، دور می زنم و اصل تلاشم را معطوف می کنم به این مسئله که اپوزیسیون حامی ی مبارزه مسالمت آمیز، در داخل و در خارج از کشور که خود را نیروی آن می بینم، در شرایط کنونی، بر سر چنین پروژه هایی آیا هم قول و هم نظر است؟
به گمان من، اگرچه هر دوی این مسائل در حوزه فعالیت سیاسی علی الاصول اهمیت دارند، اما هیچیک از آنها امروز و در فضای سیاسی واقعی در ایران، به این شکل در دستور قرار ندارند. علت هم این است که در آنجا مسائل متعدد دیگری از بیرون و درون، مستقیماً یا با واسطه، در تصمیمات و سیاستگذاری های اپوزیسیون تأثیر گذار است و به دلیل اولویت آنها، این شعارها که عمدتاً در خارجه طرح و تنظیم می شوند، نمی توانند محور تلاش های اپوزیسیون داخل باشند. شعارهای انتخابات آزاد و اتحاد و ائتلاف. ابتدا در مورد عدم امکان و عدم ضرورت طرح این شعار در داخل.
چرا اپوزیسیون داخلی نمی تواند اتحاد و ائتلاف و آزادی انتخابات را در دستور بگذارد؟
برای رسیدن به این پاسخ باید نشان داد که، مشکلات کنونی آنان در داخل، که بر آن اساس باید راهکارهای خود را تعیین کنند و ازجمله شعارهای محوری را بسازند کدام است؟
الف، عدم ارتباط تشکیلاتی و اجتماعی،
بر زمینه استبداد جاری که اصلی ترین علت وجود اپوزیسیون در کشورماست، اپوزیسیون با سه مشکل بزرگ، به ویژه با مقایسه با دوره های پیش از رویداد های 88، روبروست که حاصلش شده است، کم کاری و عدم بروز کافی در صحنه سیاست.
الف ـ یک: تماس فعالان سیاسی با بدنه اجتماعی خود دشوارو در اثر این دشواری فضای سیاسی گرفتار خمود و رکود است. جامعه مطالباتی که بستر پیدایش و رشد اپوزیسیون اصلاح طلب و سپس جنبش سبز بوده است، پیام های روشن و زنده ای از فعالان سیاسی و اجتماعی خود نمی گیرد و به همین ترتیب فعالان سیاسی نمی توانند با حضور در صحنه های مشخص و فراخوان شده، از افکار عمومی جامعه دریافت و برداشتی دقیق داشته باشند. در صورت ادامه این قطع ارتباط، این خطر وجود دارد که مهمترین صحنه سیاسی در کشور، یعنی انتخابات آینده، کاملاً از امکان تأثیر اپوزیسیون برکنار بماند.
الف ـ دو: وجود تعداد کم سابقه زندانی سیاسی در ایران و سکوت و سکون جامعه ناراضیان در مقابل آن، محدودیت شدید رسانها و مطبوعات مستقل و نیمه مستقل و نیز جریان هر روز فزاینده مهاجرت که به نظر نمی رسد اقتدارگرایان حاکم با آن چندان مشکلی داشته باشند، مشکلاتی است که در این ابعاد برای اپوزیسیون موجود در کشو، در دوران پس از انقلاب بی سابقه است. البته صرف نظر از دهه شصت آنهم با این توجه که شکل حضور و محتوی اپوزیسیون با امروز کاملاً متفاوت بود. این اپوزیسیون در تعریف واقعی،گذشته از ادعاهای حکومت، اپوزیسیونی قانونی است.
باری، این وضعیت اگر تغییر نکند، و همچون سرنوشت محتومی زنجیره ی تسلسلی را میان مبارزه، زندان و مهاجرت، جا بیاندازد، به خمود و رکود طولانی منجر می شود و به مشکل بزرگ بالا که کاهش سطح ارتباط فعالان حقیقی و حقوقی جنبش، با بدنه اجتماعی خود است، دامن می زند و ما دورانی را مثل غیبت نیروهای سیاسی بعداز شکست نهضت ملی تجربه کنیم. شک نیست که صحنه سیاست در شرایط امروز جامعه ایران بر بستر موقعیت جهانی، نمی تواند خالی و خاموش بماند. اما آنچه که در شرایط قطع ارتباط اپوزیسیون اصلاح طلب که من خود را متعلق به آن می دانم و برای آن می کوشم، امکان حضور پیدا می کند، می تواند لزوماً در جهت حرکت به سمت دموکراسی نباشد. کما اینکه در برخی از کشورهای منطقه ما رویدادها به آن سو می رود.
الف ـ سه:
معضل سوم، مشکلات اقتصادی مردم است که علیرغم همه اخبار و آمار و ارقام ضرورت این کنکاش را ایجاد می کند که آیا، فشار اقتصادی واقعاً آستانه تحمل جامعه را درنوردیده است یا چنین بحرانی در آستانه است؟ و نیز روی دیگر سکه چیست؟ یعنی چشم انداز مانور دولت در حفظ تحمل و کنترل سطح نارضایتی مردم به ازای بازی اش با بازار ارز و نفت، تا کجا متصور است؟
اینها تعدادی از مسائل خطیری هستند که اپوزیسیون داخل باید بر اساس آنها اولویت های خود و از آنجا برنامه های خود را درعرصه سیاست و تشکیلات تعیین کند.
پرسش اصلی را، همینجا در پای همین مشکلات جاری می توان به این شکل مطرح کرد که، تلاش برای اتحاد و همگرایی میان نیروهای سیاسی در داخل کشور، چگونه با این مشکلات رابطه برقرار می کند؟ یعنی چگونه اتحاد یا ائتلافی ـ صرف نظر از اشکال تشکیل شدنش ـ ممکن است به رفع این سه نقیصه یاری کند؟ یعنی در جهت حل یا تعدیل مشکل ارتباط با جامعه، معضل محروم شدن جنبش از فعالین سیاسی اش ( به جهت بازداشت یا مهاجرت ) و یا دشواری راه برای شکل دادن به مطالبات اقتصای و معیشتی مردم، امکان سازی کند؟
آنهم در حالی که با این واقعیت روبرو هستیم که، نیروهای سیاسی در داخل کشور که صاحب تشکل و سازمانی هستند ـ گیرم در محاق ـ عملاً با یکدیگر اتحاد عمل دارند. همگی در جبهه بزرگ اصلاح طلبی و زیر چتر جنبش سبز بخوبی تعریف شده اند و در صحنه های معین کنش سیاسی نیز همواره هم رأی و همگام بوده اند. فراتر از آن، تجربه تاکنونی نشان داده است که در لحظات معین تاریخی، با همه جریانات مسالمت جو و جمهوریخواه در خارج از کشور نیز هماهنگ بوده اند. به همین دلیل هم هست که نه تنها در فضای بسته کنونی که امکان و بهانه ای برای عمل و حضور نیست، بلکه پیش از این نیز نیازی برای طرح نظری اتحاد و ائتلاف وجود نداشته و پس از شکل گیری ی جنبش اصلاحات، در هر دوره ای بر اساس اصالت مطالبات موجود، همکاری ها و اتحادها در داخل و خارج از کشور پیش رفته اند. واقعیت نظری نیز همین را بیان می کند که ائتلاف و اتحاد پیش از آنکه نظر و اراده باشند، حکم واقعیات موجود هستند. در غیر اینصورت با صرف بسیار تا بسیار انرژی ذهنی و مادی نیز نه ائتلاف معنی داری تشکیل خواهد شد و نه احکام نظری آن به ثبوت خواهند رسید. کما اینکه اپوزیسیون خارج از کشور نیز نمی تواند بگوید که از اتحاد و ائتلافی که در نظر به ضرورت آن رسیده است در کدام عرصه می خواهد امروز یا فردا و یا کدام وقت موعود بهره ببرد.
در مسئله انتخابات آزاد نیز گذشته از آنکه مسائل و مشکلات بالا همچنان موانع محوری هستند؛ اما نمی توان از این حقیقت چشم پوشید که ما در یکی از مهمترین انتخابات تاریخ بعد از انقلاب را به مجموعه ای از دلایل، که مهم ترین هایش سرسختی ی حکومت در مقابل پذیرش اصلاحات سیاسی، و عدم تناسب قوای مادی و ذهنی میان آزادیخواهان و اقتدارگرایان باشد، شکست خورده ایم. آثار این شکست هنوز در روحیه جامعه باقیست. با جامعه ای که از امید های برباد رفته 88 هنوز آزرده و غمگین است و روحیه تحریم مجلس اخیر را در نیز هنوز درخود دارد، نمی توان یکسال پیش از آغاز انتخابات و وجود اینهمه عوامل نومیدی که در بالا شمردم، انتخابات آزاد را به مثابه یک پروژه سیاسی طرح و برای پیشبرد آن نیرو بسیج کرد.
اما می توان و باید امیدوار بود که کمپین هایی را در سطح جهان برای آن سه مسئله موضوعی یعنی و قبل از همه “آزادی زندانیان سیاسی”، “آزادی فعالیت احزاب و سازمان ها”، “ آزادی مطبوعات” به راه انداخت و ایضاً با تمام قوا برای لغو تحریم های اقتصادی ایران که کشور را به لحاط اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی به تلاشی خواهد کشید، مبارزه کرد.
توجه ما به معضلات و محیط زندگی ی اپوزیسیون داخل منجر به ایجاد زمینه مشترک با آنها می شود که به هر حال در مبارزه میدانی با استبداد حضور تعیین کننده دارند. جنبش دموکراسی خواهی ی کشور ما به این همگرایی نیاز دارد. مضمون این همگرایی نزدیکی و اتحاد عمل اپوزیسیون مسالمت جو ( اصلاح طلب، سبز) است در داخل و خارج از کشور. فعالان سیاسی و فرهنگی در داخل کشور نیز همواره به ضرورت این همگرایی توجه داشته و در جهت آن فعالیت کرده اند.
در شرایط کنونی، و بعد از رویدادهای سال 88 راههای این همراهی و همکاری تنگ شده است و جامعه اپوزیسیون از فضای تبادل و تعامل خوبی که پس از دوم خرداد 76 تا مدتها از آن برخوردار بود، محروم مانده است. اشاره می کنم به تلاش های عیسا سحرخیز در مدیریت مجله آفتاب که با همه دشواری ها سعی داشت مقالات ما خارج کشوری ها را در ایران انتشار و انعکاس دهد یا برخی نشریات اصلاح طلب که سعی شان در برداشتن این فاصله بود… فضای سیاسی کشور نیز که گشایش های معنی داری را تجربه می کرد، به این همزیستی در درون و بیرون یاری می رساند. درست بر خلاف امروز که اپوزیسیون در داخله سخت در تنگنا است و حرکاتش را باید منطبق با همان سختی ها تنظیم کند، در حالیکه لمس آن دشواری ها در خارجه می تواند برای ما مشکل باشد و به یک معنا، خسته کننده.