کلنگی کردن یمن، لیبی و سوریه

اکبر گنجی
اکبر گنجی

گروهی مدافع به کارگیری “کلنگ خارجی”(حمله ی نظامی) علیه کشورهای دارای نظام های سرکوبگر هستند.“کلنگی کردن” جوامع، پیامدهای بیشماری داشته و دارد. “کلنگی کاران” می کوشند تا تلفات انسانی کلنگی کردن را بسیار کاهش دهند. به عنوان نمونه، مدعی می شوند که “تعداد تلفات حمله ی هوایی ناتو[به لیبی] هفتاد و دو نفر بوده است”. بدین ترتیب باید نتیجه گرفت که اگر سوریه کلنگی(بمباران) شود، شاید 150 نفر کشته شوند و اگر ایران کلنگی شود، مثلاً 500 نفر کشته خواهند شد. کاهش شدید تلفات انسانی کلنگی کردن به قصد موجه سازی آن برای اعمال در دیگر کشورها صورت می گیرد. بگذارید با توجه به شواهد و قرائن به این مدعا بپردازیم.

 

ارتش سرکوبگر یمن و القاعده

در روز دوشنبه اول خرداد 1391 در انفجاری انتحاری در یمن- ضمن مراسم رژه ی نظامیان به مناسبت “روز اتحاد ملی”- بیش از 90 نظامی یمن کشته شدند. در این عملیات حدود 300 نظامی دیگر مجروح گردیدند. میدان السبعین صنعا- پایتخت یمن- پر از قطعات اجساد کشته‌شدگان شد. بیشتر سربازان کشته شده از یگان‌های سازمان امنیت مرکزی یمن بودند که نیرویی شبه‌نظامی به فرماندهی یحیی صالح، از بستگان رییس‌جمهوری مخلوع این کشور، علی عبدالله صالح، است. دولت این کشور به کمک دولت آمریکا طی ماه های گذشته به شدت در حال سرکوب نیروهای القاعده بوده و نزدیک 200 تن از نیروهای آنها را کشته اند . فقط در درگیری های روز 24 اردیبهشت 91، 16 تن از نیروهای القاعده و 6 تن از نظامیان آن کشور کشته شدند. بهپادهای آمریکا طی ماه های اخیر بارها مقرهای نیروهای القاعده را بمباران کرده اند. نیروهای القاعده تعدادی از شهرهای یمن را گرفته و نیروهای دولتی در حال سرکوب آنها برای بازپس گیری شهرها هستند. القاعده طی بیانیه ای مسئولیت عملیات انتحاری اول خرداد را بر عهده گرفت.

به این کشته ها و زخمی ها چگونه باید نگریست؟ یک سوی این جنگ نیروهای القاعده قرار دارند که هیچ فرد دموکراسی خواهی نمی تواند مدافع آنان باشد. در سوی دیگر، نیروهای نظامی و امنیتی رژیم استبدادی یمن قرار دارند که همیشه مردم آن کشور را به شدت سرکوب کرده اند. وقتی در بهار عرب رئیس جمهور پیشین سرنگون شد، دولت عربستان فقط و فقط معاون وی را به عنوان کاندیدای جانشین او مطرح ساخت و پارلمان یمن هم به او رأی داد(اینهم از به اصطلاح دموکراسی یمنی. عربستان سعودی متعهد شده است که 3 میلیارد و 250 میلیون دلار از کمک 4 میلیارد دلاری خارجی به یمن را پرداخت کند). آیا نیروهای نظامی و امنیتی یمن آدم نیستند؟ به تعبیر دقیق تر، آیا ارتش و نیروهای نظامی یک کشور دارای نظام استبدادی را نباید “انسان” به شمار آورد؟ چون آنها “ارتش رضا شاه”، “ارتش شاه”، “ساواک شاه”، “ارتش صدام حسین”، “ارتش خمینی”، “ارتش قذافی”، “ارتش بشار اسد”، “ارتش حسنی مبارک”، “ارتش بن علی”، “ارتش آل سعود”، “ارتش پینوشه” هستند؟ بخش مهمی از اقتصاد مصر در چنگال ارتش آن کشور قرار دارد. آنها در سیاست دخالت مستقیم داشته و بدون نظر آنها سیاست پیش نمی رود. با این حال آنان ارتش مصر هستند، نه ارتش حسنی مبارک و “ناانسان”.

جنگ دولت آمریکا علیه نیروهای القاعده در یمن تلفاتی از طرفین به همراه آورده است. ناظران و تحلیل گران آمار تلفات این جنگ را اعلام می کنند. آنها نمی گویند که نیروهای امنیتی یمن یا نیروهای نظامی آن کشور را نباید به شمار آورد، چون آنها انسان نیستند. حدود چهارصد کشته و زخمی شده ی یمن در اول خرداد 1391، یا نظامی بوده و یا از نیروهای امنیتی آن کشور.آنها نیز انسان اند و باید جز تلفات این جنگ به شمار آیند.

در حمله ی نظامی دولت آمریکا به عراق نیز- به غیر از شمار زیادی کشته شده های غیر نظامی- ده ها هزار تن از نظامیان آن کشور کشته و زخمی شده اند. آیا در آمارهای تلفات جنگ عراق و اشغال آن کشور توسط آمریکا نباید نظامیان کشته شده ی عراقی را به حساب آورد، چون آنها “ارتش عراق” نبودند، بلکه “ارتش صدام حسین” بودند؟ تحلیل گران بین المللی شمار کل تلفات جنگ عراق را اعلام می کنند. کما اینکه هیچ کس نمی گوید چون تهاجم نظامی به عراق ناموجه بود و جرج بوش با دروغ های فراوان و فریب افکار عمومی آمریکا و جهان به آن کشور حمله کرد، پس حدود پنج هزار نظامی کشته شده ی آمریکا را نباید به حساب آورد، آنها “ارتش جرج بوش” متجاوز هستند(که به درخواست سازمان عفو بین الملل باید بازداشت و محاکمه شود). نظامیان کشته شده ی عراقی، از مردم عراق بودند، نظامیان کشته شده ی آمریکایی هم از مردم آمریکا بودند.

 

ارتش سرکوبگر لیبی و انقلابیون

بمباران لیبی توسط سازمان ناتو نیز تلفات انسانی بسیاری پدید آورد. این تلفات شامل سه گروه از مردم لیبی بود: نظامیان آن کشور، نیروهای مخالف رژیم قذافی، مردم غیر نظامی.با اینکه شمار اینها یکسان نیست، اما همه ی آنها مردم لیبی بودند. اگر ارتش لیبی متشکل از مردم لیبی نیست، پس باید متشکل از مردم آمریکا باشد.

گروهی از مدافعان بمباران لیبی توسط ناتو، آن عملیات را مصداقی از “دخالت بشردوستانه” قلمداد می کنند. در حالی که نظریه پردازان اصلی دخالت بشردوستانه- همچون جان راولز، مایکل والزر، پیترسینگر- آن را به قیود زیادی مقید ساخته اند. یکی از آن قیود این است که برای نجات جان آدمیان دخالت صورت می گیرد و اگر تعداد کشته شدگان پس از دخالت بیش از قبل از دخالت باشد، نباید دخالت صورت بگیرد. مطابق گزارش دیده بان حقوق بشر تا قبل از دخالت ناتو، حدود 2000 تن در جنگ لیبی کشته شده بودند. اما منابع مختلف شمار کل تلفات بعدی را بیست هزار، سی هزار، چهل هزار و بیشتر اعلام کرده اند.

فقط در شب اول بمباران لیبی، ارتش آمریکا یکصد و ده موشک کروز به پایگاه های نظامی آن کشور شلیک کرد. در 11 فروردین 1390 رابرت گیتس، وزیر دفاع ایالات متحده و دریاسالار مایک مالن، در جلسه‌ای توجیهی در برابر اعضای کنگره آمریکا حاضر شدند.مولن در این جلسه گفت: “ما عملاً به طور جدی توان نظامی او را تضعیف کرده‌ایم. ما باعث از دست رفتن 20 تا 25 درصد از جمع نیروهای او شده‌ایم”. کشتن 20 الی 25 درصد نیروهای نظامی هشتاد هزار نفری لیبی- در عرض دو هفته از طریق بمباران- یعنی چه تعداد؟ آیا وزیر دفاع و رئیس ستادمشترک آمریکا، “غرب ستیز- آمریکاستیز” اند و برای تخریب چهره ی سازمان ناتو در حال دروغ گویی بودند؟ در مقاله ی “مشروعیت و پیامد حمله ی به لیبی”- 13/1/1390- به همین گفته استناد شده بود. این تازه اول کار بود و قرار بود که سازمان ناتو هفت ماه دیگر نیز لیبی را بمباران کند.

برآورد سازمان ملل متحد تا ژوئن 2011 این بود که بین 10 هزار تا 15 هزار تن در لیبی کشته شده اند. گزارش اخیر سازمان دیده بان حقوق بشر در اعتراض به خودداری سازمان ناتو از تحقیق درباره ی تلفات نیروهای غیر نظامی لیبی در اثر بمباران های آن کشور، بهانه ی نوشتار تازه ای در روزنامه ی گاردین شد. این روزنامه - 15 می 2012- با استناد به این گزارش- شمار تلفات بمباران های ناتو را از آغاز تا ماه اکتبر 2011 سی هزار تن ذکر می کند. نکته ی جالب توجه این است که نویسنده ی گاردین سازمان ناتو را منبع آمار خود اعلام می کند و می نویسد:

“در حالی که آمار تلفات در ماه مارچ، یعنی هنگام مداخله ی ناتو، احتمالاً چیزی میان 1000 و 2000 تن بود، براساس برآورد ناتو این میزان تا ماه اکتبر به 30 هزار تن رسید که این میزان هزاران تن غیر نظامی را هم در بر می گیرد “.

روزنامه ی هافینگتون پست آمریکا نیز به نقل از وزیر بهداشت دولت کنونی لیبی شمار کشته شدگان را 30000 تن و شمار مفقودان را 4000 تن و شمار مجروجان را 50000 تن ذکر کرده است. ویکیپیدیا نیز همین خبر را به نقل از وزیر بهداشت کنونی لیبی ذکر کرده است.

معلوم نیست “ غرب ستیزان- آمریکاستیزان ” گاردین و هافینگتون پست بر چه مبنایی به خود حق می دهند این مدعیات را منتشر کرده و چهره ی پاک و مقدس سازمان ناتو را مشوش سازند؟ مگر کار روشنفکر دفاع از قدرت- آن هم قدرت نظامی، آن هم قوی ترین قدرت نظامی جهان(یعنی سازمان ناتو) - نیست؟ روشنفکر که نباید ناقد قدرت باشد، پرستش قدرت نامحدود وظیفه ی روشنفکر است. اما چه باید کرد که نویسندگان “غرب ستیز- آمریکاستیز” گاردین و هافینگتون پست قادر به فهم این تکلیف شرعی نیستند.

با توجه به اینکه نظامیان لیبی را هم مردم لیبی به شمار می آوریم، و با توجه به منابع مختلف، در ابتدای مقاله ی لیبیائیزه کردن ایران نوشتیم:

“مرحله ی اول پروژه ی جهان غرب در لیبی پایان یافت. سرهنگ قذافی یکی از زمامداران مادام العمر جنایت کار قرن بیستم و بیست و یکم بود . حداقل این است که قبایلی از لیبی او را نمی خواستند؛ اما سوء استفاده ای که آمریکا و دول غربی از مصوبه ی ممنوعیت پرواز شورای امنیت کردند و حدود هفت ماه کشور لیبی را توسط ناتو بمباران کردند، هرچه باشد، «انقلاب مردمی» یا «دخالت بشردوستانه» نام ندارد. در این مدت ده ها هزار تن از مردم لیبی کشته شدند. شمار واقعی کشته شدگان، ممکن است سال ها بعد اعلام شود تا حساسیت برانگیز نباشد. آن وقت دیگر کار از کار گذشته و با واقعه ای پیش رو یا همزمان روبرو نخواهیم بود که احساسات بشر دوستانه نسبت به جان آدمیان واقعی را تحریک نماید”.

حال سازمان دیده بان حقوق بشر در - ص 20- 19 - گزارش 76 صفحه ای خود نوشته است:

“طبق نظر ناتو : در طول هفت ماه عملیات در مجموع 25944 حمله ی هوایی صورت گرفته است( در اینجا مقصود از حمله یک پرواز هوایی محسوب می شود) که 70 در صد آنها یعنی 13939 از آنها توسط هواپیما هایی انجام شده که مسلح به بمب و موشک بوده اند . بیشتر از 9700 عدد از آنها حملات هوایی محسوب می شوند، گرچه همه ی این پروازها به عملیات انفجاری منجر نشده است.در مجموع ناتو می گوید که 7642 سلاح هوا به زمین (بمب یا موشک ) استفاده کرده است.از این سلاحها 3644 سلاح مجهز به اشعه لیزری است و 2844 عدد از آنها مجهز به سیستم های موقیعت یاب جقرافیایی بوده و 1150 عدد از آنها مجهز به سیستم های هدف یاب و با دقط عمل مستقیم می باشند. اشاره می شود که وزن 82 در صد از این سلاحها 500 پوند یا کمتر می باشد و 70 درصد آنها بین 500 تا 1000 پوند وزن داشته و 10 درصد از آنها بین 1000 تا 2000 پوند وزن داشته اند . ناتو می گوید که این حملات موجب شد تا 5900 هدف نظامی منهدم گردد که شامل 400 توپخانه و موشک انداز بوده است و بیشتر از 600 تانک و خود روهای مسلح از مین رفته و منهدم شده اند”.

به گزارش سازمان دیده بان حقوق بشر فقط در هشت حمله ی ناتو، دست کم 72 غیر نظامی کشته شده اند. در صفحه ی 18 همین گزارش می گوید که این یک تحقیق همه جانبه درباره ی حملات ناتو برعلیه غیر نظامیان نیست، بلکه این تحقیقی است که بین اگوست 2011 تا آپریل 2012 انجام گرفته و در مورد اماکنی است که ما از آنها اطلاع داشتیم. به تعبیر دیگر، این چیزی است که در مورد هشت عملیات به اثبات رسیده است. درباره ی بقیه ی حملات، تحقیق جداگانه باید صورت بگیرد. تحریف گزارش دیده بان حقوق بشر با چه هدفی صورت می گیرد؟ گزارش دیده بان حقوق بشر می گوید که در هشت عملیات ناتو 72 تن غیرنظامی کشته شده اند و مدافعان “کلنگ خارجی” مدعی می شوند که دیده بان گفته است “ تعداد تلفات حمله ی هوایی ناتو هفتاد و دو نفر بوده است “. به گقته ی فرمانده ی ستاد مشترک ارتش آمریکا فقط در دو هفته ی اول 20 تا 25 درصد نظامیان لیبی را کشته اند، اما مدافع ایرانی ناتو می گوید که در کل عملیات ناتو فقط 72 تن کشته شده اند.

 

پیامدهای انسانی کلنگی کردن لیبی

بمباران لیبی پیامدهای انسانی بسیار دیگری هم داشته است:

در شهر “طوارق”، 30 هزار انسان ساکن شهر را از خانه هایشان بیرون راندند. ظاهراً اتهام آنها همکاری با قذافی بوده است. نهادهای حقوق بشری این عمل را “جنایت علیه بشریت” به شمار آورده اند. به گزارش شبکه ی الجزیره در 6 جون 2012، جنگ لیبی 30 هزار مفقودالاثر بر جای نهاده است. آیا 30000 مفقودالاثر انسان نیستند؟ چه بر سر آنان آمده است؟ مگر قرار نبود که بمباران لیبی نجات بخش جان آدمیان باشد، پس 30000 مفقودالاثر چیست؟

 

نقض گسترده ی حقوق بشر توسط انقلابیون

بی بی سی 26 ژانویه 2012 اقدام به نشر خلاصه ای از گزارش سازمان عفو بین الملل درباره ی بازداشت گاه های نیروهای انقلابی لیبی کرد. می نویسد، بر اساس گزارش عفو بین الملل، موارد کثیری از شکنجه در بازداتشگاه های میلیشیاهای لیبیایی مشاهده شده است به نحوی که در شهر مصراته، پس از رجوع بیش از 115 مصدوم شکنجه شده به بیمارستان های این شهر، سازمان پزشکان بدون مرز تصمیم گرفت که فعالیت های خود را در این شهر در اعتراض به این روند به تعلیق در آورد. سازمان ملل متحد با نگرانی از شرایطی که این مصدومان به سر می برند اعلام کرده است. به گفته ی یک سخنگوی عفو بین الملل، شکنجه توسط نهادهای نظامی و امنیتی زیر حکومت تازه لیبی و همین طور توسط گروه های شبه نظامی که در خارج از سیطره ی حکومت مرکزی فعالیت می کنند، به طور سیستمایتک اعمال می شود.

دوناتلا روورا از سازمان پزشکان بدون مرز به بی بی سی گفته است که به ما قول داده بودند شرایط بازداشتگاه ها و شکنجه را متوقف کنند؛ اما هیچ تغییری رخ نداده است. به گفته ی مدیر کل سازمان پزشکان بدون مرز، کارکرد این سازمان در لیبی مورد سو استفاده قرار گرفته است؛ چراکه برخی از مصدومان در فاصله جلسات بازجویی برای درمان زخم هایشان نزد آن ها آورده می شوند. وی می افزاید، که وظیفه ی این سازمان درمان مجروحان جنگی و بازداشت شدگان بیمار است و نه درمان دوباره و دوباره زخم های افرادی که مرتب تحت بازجویی و شکنجه هستند .

از سوی دیگر بنا به آمار ارائه شده توسط ناوی پیلای، رئیس شورای حقوق بشر سازمان ملل، بیش از 8500 بازداشتی که عمده ی آن ها متهم به وفاداری به رژیم معمر قدافی هستند، در زندان های شبه نظامیان لیبیایی به سر می برند. تعداد این بازداشتگاه ها و زندان ها حدود 60 مرکز است. کرولاین هاولی، خبرنگار بین الملل بی بی سی که در لیبی بوده است می گوید شکنجه به حدی فراگیر و سیستماتیک در حال اجرا شدن است که حکومت تازه ی لیبی دیگر نمی تواند ادعا کند تنها میلیشیا های خودسر به آن مبادرت می ورزند و این درحالی است که مقامات بارها قول داده اند به این روند خطرناک پایان دهند.

سازمان عفو بین الملل در گزارش خود نوشته است:

“همان گروه های شبه نظامی که زمانی علیه معمر قدافی می جنگیدند، اکنون به بزرگترین تهدید برای حقوق بشر در لیبی تبدیل شده اند . در حالی که با پشت سر گذاشتن ماه ها درگیری های خونین، مردم لیبی تلاش می کنند دوباره به جریان عادی زندگی باز گردند، شبه نظامیان خود را مافوق قانون دیده و در حال انتقام گیری از هرکسی هستند که می پندارند طرفدار و وفادار به قدافی بوده اند. شکنجه به شکل وسیع توسط نهادهای امنیتی و نظامی رسمی و گروه های خارج از سیطره ی قانون انجام شده و برخی از بازداشت شدگان تحت شکنجه جان سپرده اند. تاکنون هیچ یک از شکنجه گران و ناقضان حقوق بشر به پای میز محاکمه آورده نشده اند”.

به گزارش روزنامه ی گاردین - در 16 فوریه 2012- شورای حاکم بر لیبی یا نمی خواهد یا ناتوان از آن است که به اعمال گسترده ی شکنجه پایان دهد. شواهد بسیار فراوان و انکار نشدنی وجود دارد که حاکی از اعمال بسیار گسترده ی شکنجه و نقض حقوق بشر در لیبی است. به گفته ی دانتلا روورا، از عفو بین الملل، شورای حاکم بر لیبی به درخواست های مکرر این سازمان برای متوقف ساختن شکنجه و پیگیری مسببان آن گوش فرا نمی دهد. وی از کشورهای عضو ناتو که نقش بزرگی در سرنگونی قدافی داشتند خواست که هر چه زودتر برای توقف این روند مداخله کنند. عفو بین الملل که با ده ها زندانی در شهرهای مختلف لیبی گفت و گو کرده، از قول آن ها می گوید که آن ها ساعت ها زیر ضربات شلاق و باتوم شکنجه شده، از سقف آویزان شده یا با شوک برقی شکنجه شده اند. به گفته ی عفو بین الملل، آثار شکنجه بر بدن این افراد گویاترین دلیل بر ادعای آنهاست. از هنگام فروپاشی رژیم قدافی، شبه نظامیان هزاران نفر را دستگیر کرده، خانه های بسیاری را غارت کرده و به آتش کشیده و ده ها هزار نفر را از خانه هایشان بیرون رانده و وادار به جلای وطن کرده اند . صلیب سرخ بین المللی می گوید که در فاصله ی ماه مارس و دسامبر 2011، از 8500 زندانی در 60 مرکز بازدید کرده است.

به گفته ی سازمان دیده بان حقوق بشر- در 5 مارچ 2012- دولت لیبی باید به سرعت برای محافظت از 12 هزار آواره طوارق در غرب لیبی وارد عمل شود. یک ماه پس از آنکه شبه نظامیان به اردوگاه آوارگان طوارق در جنزور حمله کردند و عده ای زن و کودک را به قتل رسانده و مجروح کردند، وضعیت اردوگاه وخیم است. از آگوست 2011 به این سو، طوارق در طرابلس و مناطق غربی لیبی توسط شبه نظامیانی که بیشترشان از منطقه ی مصراته آمده اند، مورد حمله، آزار و اذیت مداوم قرار گرفته اند. این مساله باعث آواره شدن حداقل 35 هزار تن از طوارق شده که شبه نظامیان آن ها را به طرفداری از قذافی متهم می کنند. به همین خاظر شهر طوارق در نزدیک مصراته خالی از سکنه شده بویژه آن که گروه های مسلح مصرانه مانع از بازگشت آن ها به خانه هایشان می شوند. آنها طوارق را متهم به تجاوز و جنایت در دوران حکومت قدافی می کنند.

مطابق گزارش شبکه ی الجزیره در 26 جون 2012، ایان مارتین- نماینده ی ویژه ی سازمان ملل در لیبی- ضمن گزارشی که آن را در شورای امنیت قرائت کرد، گفت: 3000 زندانی در بازداشتگاه های وزارت دادگستری آن کشور و 4000 هزار زندانی در بازداشتگاه های انقلابیون قرار دارد. به گفته ی او برخی از زندانیان تا سر حد مرگ شکنجه شده اند ، سه زندانی در زندان مصراته که زیر نظر وزارت کشور لیبی اداره می ‌شود در 13 آوریل جان خود را از دست دادند و هفت تن دیگر در همین زندان تحت شکنجه شدید قرار گرفتند. شکنجه در زندان‌های طرابلس، زاویه و زنتان نیز همچنان ادامه داد.

 

نقد روابط دوستانه آمریکا با قذافی و نادیده گرفتن نقض حقوق بشر

قذافی یکی از جنایتکاران قرن بیستم بود. دولت جرج بوش پس از توافق هسته ای با قذافی، دیگر هیچ سخنی از نقض حقوق بشر در آن کشور نراند. از سال 2006 به بعد بارها این انتقاد را مطرح کردم که چرا رسانه های غربی به جنایات قذافی نمی پردازند؟ آیا توافق هسته ای و مشارکت قذافی در جنگ علیه تروریسم موجه ساز این امر نیست؟ به عنوان نمونه در مقاله ی “ربایش بهار عرب“، مستندات ارتباط دولت های غربی با قذافی و مواجب بگیری روشنفکران غربی از قذافی و ارائه ی تصویری نیکو از وی را ارائه کرده ام. اگر کسی چهره ای خوب از قذافی عرضه کرده باشد، غربیان بوده اند و آنها باید برای این عمل و مسلح کردن او پوزش بخواهند، نه منتقدان همیشگی جنایات قذافی. در مقاله ی “مشروعیت و پیامد حمله ی به لیبی” نیز نشان داده بودم که دولت اوباما نیز یکی از فرزندان قذافی را میهمان کرده، به او آموزش ویژه ی رهبری داده و اینک او به لیبی بازگشته و فرماندهی یکی از تیپ های سرکوب را برعهده گرفته است. سپس افزوده بودم:

“سرهنگ قذافی یکی از رهبران جنایتکار معاصر است. آمریکا پس از آنکه بر سر پروژه ی هسته ای لیبی با قذافی به توافق رسید، لیبی را از زیر دید خارج ساخت. حقوق بشر مسأله ای همگانی است و سکوت در برابر نقض حقوق اساسی مردم یک کشور به معنای مشارکت در سرکوب است”.

بدین ترتیب ما دولت بوش و دولت اوباما را به دلیل همکاری با قذافی جنایتکار به باد انتقاد گرفته بودیم. در عین حال نه تنها خواستار بمباران آن کشور نبودیم، که دائماً آن را نقد کرده و از همان ابتدأ تأکید می کردیم که این امر تلفات انسانی زیادی داشته و منجر به دموکراسی هم نخواهد شد. در مقاله ی لیبی؛ دولت زدایی، خشونت و تجزیه، نشان دادیم که بمباران بشردوستانه ی لیبی چه پیامدهایی برای آن کشور داشته است.

 

محل نزاع درباره ی سوریه

آنان که از زمان جرج بوش مدافع “ کلنگ خارجی ” برای ایران بودند و در جلسات گروهی غیرعلنی آن را مطرح می ساختند، پس از سقوط قذافی به سرعت از لیبیایی شدن کشورهای دیگر دفاع می کردند. سوریه یکی از کشورهای مد نظر اینان بود و هست. مواضع ما درباره ی سوریه نیز روشن بود: محکومیت سرکوب، نفی حمله ی نظامی، دفاع از گذار به دموکراسی.

در 31 مرداد 1390 در مقاله ی ایران و سوریه: یک مسأله و چند نگاه، نوشته شد:

“در سوریه، اقلیت علوی چهل سال است که به شیوه های صدام حسین قدرت را در دست داشته و هرگونه مخالفتی را به شدت سرکوب می کند …مراجع تقلیدی که در داخل کشور نسبت به سرکوب مردم ایران ساکت بوده یا از سرکوب ها حمایت کرده اند، از رژیم بعثی سوریه حمایت می کنند…مسأله ی سوریه نشان داد که مراجع تقلید هیچ دلبستگی ای به دموکراسی و حقوق بشر ندارند. در طی پنج ماه گذشته بیش از دو هزار تن از مردم آن کشور توسط بعثی های حاکم به قتل رسیده اند. هزاران تن به کشورهای همسایه گریخته و هزاران تن بازداشت و زندانی شده اند، اما انسان از آن نظر که انسان است برای اکثر مراجع تقلید فاقد اهمیت است. به نظر آنان عقاید و باورهای آدمیان مهم است و اینها هستند که آدمی را از حیوان جدا می سازند. اگر عقاید فرد درست باشد، قابل دفاع و صاحب حق است. اگر عقایدش باطل باشد، از دایره انسانیت خارج است”.

در 14 فوریه 2012 در مقاله ی رهبر ایران، بهار عرب و نجات جمهوری اسلامی نوشته شد:

“رژیم بعثی سوریه، یکی از رژیم های سرکوبگر منطقه طی دهه های گذشته بوده است. همین رژیم خودکامه، یکی از متحدان جمهوری اسلامی است. اقلیت سکولار علوی چند دهه است که بر این کشور حکمرانی می کند…بهار عرب موجب خشنودی آیت الله خامنه ای شد، اما آمدن همان حرکت به سوریه، آقای خامنه ای را نگران کرد. بخش مهمی از مخالفان رژیم سوریه، اسلام گرایانند (اخوان المسلمین سوریه همانند سلفیه مصرند که به مجلس آن کشور راه یافته اند). بیدار شدن مسلمین در همه جهان عرب خوب بود، اما در سوریه بد است…در واقع برای موجه سازی دفاع جمهوری اسلامی از سوریه، پای آمریکا و اسرائیل به میان کشیده می شود و هیچ سخنی از اسلام گرا بودن اکثر مخالفان «رژیم دیکتاتور و سکولار» بشار اسد نمی رود…اگر مدعای آیت الله خامنه ای درباره سرشت ضد آمریکایی و ضد اسرائیلی «بیداری اسلامی» مطابق با واقع است، سرنگونی رژیم سکولار سوریه نباید وی را نگران سازد، چرا که به احتمال زیاد در آنجا هم در انتخابات آزاد اسلام گرایان پیروز خواهند شد. مگر آقای خامنه ای «ماهیت اسلامی» برای بهار عرب قائل نیست”.

در 25 اسفند 90 در مقاله ی”ربایش بهار عرب نوشته شد:

“سوریه یکی دیگر از رژیم های جبار سکولار منطقه ی خاورمیانه است. تاریخ و موجودیت این رژیم سکولار از سرکوب تغذیه کرده و می کند . اما این رژیم هم در خلأ زندگی نمی کند، بلکه در منطقه ای قرار دارد که دست به گریبان انواع نابرابری ها، تبعیض ها و سیاست های یک بام و دو هوایی قدرت های جهانی و منطقه ای است…در این که رژیم های حاکم بر منطقه، رژیم های فاسد خودکامه ی سکولار سرکوبگری هستند، هیچ شک و تردیدی وجود ندارد. گذار از رژیم های استبدادی به رژیم های دموکراتیک ملتزم به حقوق بشر، آرزوی همه ی نیروهای آزادیخواه است. اما آزادیخواهان، به هیچ وجه خواهان این نیستند تا «بهار عرب» با سر کار آمدن سلفی های مورد حمایت عربستان سعودی به «زمستان عرب» تبدیل شود. مسأله، مسأله ی نجات از دیکتاتوری است، نه مسأله ی تحمیل «منحط ترین روایت از اسلام» به دیگران به نام تحول انقلابی. دیکتاتورها باید بروند تا مردم به روش های دموکراتیک، آزادانه از میان شقوق گوناگون یکی را انتخاب کنند. نه اینکه طالبان و القاعده و سلفیه همه جا را به زیر سلطه ی خود در آورند. به «معماری جدید» منطقه و «معماران» آن به دقت باید نگریست. بخواهیم یا نخواهیم، ببینیم یا نبینیم، عربستان سعودی یکی معماران فعلی منطقه است. «دلارهای» فریبنده ی عربستان سعودی، دموکراسی ساز و حقوق بشر آفرین نیست”.

در 17/فروردین/91 در مقاله ی جباریت منحط یا استبداد سکولار نوشته شد:

“سوریه، همچون اکثر کشورهای خاورمیانه، به مدت ده ها سال گرفتار یکی از رژیم های سرکوبگر بوده است که به طور سیستماتیک حقوق بشر را نقض کرده و می کند . سرنگونی چند تن از «رهبران مادام العمر»، امیدها آفرید: فهم این اصل اساسی که رهبران مادام العمر و رژیم هایشان «پدیده های طبیعی» نیستند، بلکه «برساخته های بشری» اند، امید به تغییر و تحول و زندگی آزاد را در دل ها زنده کرد. اینک اگر در سوریه یک نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر بر سر کار آید، پیامدهای گسترده و مطلوبی برای کل منطقه در بر خواهد داشت…آنچه مردم سوریه بدان نیاز دارند، برگزاری انتخابات آزاد رقابتی با حضور همه ی گروه ها- تحت نظارت سازمان ملل- است، تا گذار مسالمت آمیز به دموکراسی صورت پذیرد. نه خشونت، سلطه ی بنیادگرایی اسلامی و جنگ های بی پایان. ایران و منطقه به دموکراسی، حقوق بشر، آزادی، صلح، تبعیض زدایی و معیارهای واحد(نه دبل استاندارد) نیاز دارند”.

 

طرح کلنگی کاران برای سوریه و ایران

ما هیچ گاه مدافع بمباران سوریه نبوده ایم. پس محل نزاع سکوت درباره ی جنایات بشار اسد نبوده و نیست، محل نزاع این است که نظریه پردازان “ کلنگ خارجی ” عجله داشتند که به سرعت سوریه نیز بمباران شود. به‌عنوان نمونه، در25 آبان 1390 در تلویزیون آمریکا گفتند:

“شرایطی که می‌تواند شرایط مداخله انسان‌دوستانه را فراهم بکند، شرایط امروز سوریه است که مردم ماندند چه‌کار بکنند، نیروهای سرکوبگر هر روز مردم را می‌کشند، کشورهای عرب دارند اعتراض می‌کنند، همسایه کشور سوریه دارد اعتراض می‌کند، مردم تنها ماندند و نیروهای بین‌المللی باید هرطوری می‌توانند جلوی سرکوب‌های رژیم سوریه را بگیرند”.

در همانجا به سرعت نشان دادند که از مدل لیبی برای ایران نیز دفاع می کنند. می گویند:

“اگر در ایران روزی روزگاری، جنبش ایران رشد پیدا کرد و مثل بعد از انتخابات میلیون‌ها رفتند تو خیابان، و جمهوری اسلامی به تظاهرات آرام مردم تیراندازی کرد، مثل قذافی تانک آورد، مثل قذافی هواپیمای بمب‌افکن انداخت، چاره‌ای نیست و رهبران جنبش سیاسی در ایران درخواست کردند از جهان که به ما کمک کنید، خوب کمک باید کرد. اون می شود کمک بشردوستانه “.

در نوشته ی دیگری در 14/بهمن /2011 می گویند:

“من هنوز استدلالی نخوانده‌ام که بگوید چرا اگر جنبش دمکراسی‌خواهی ایران اوج گرفت، و رژیم جمهوری اسلامی به مانند رژیم سوریه سرکوب خونینی را علیه مردم بکار برد و اپوزیسیون داخل کشور یعنی مردم بپاخواسته از جهان درخواست کمک کرد، واین کمک عملی شد (سخنان هیلاری کلینتون) باید در کنار رژیم جمهوری اسلامی قرار گرفت و علیه اپوزیسیون جنگید؟”

تا حدی که من اطلاع دارم هیچ کس نگفته است که باید با اپوزیسیون جمهوری اسلامی جنگید. مدافعان “کلنگ خارجی” به استقبال سخنان کلینتون مبنی بر اجرای مدل لیبی در ایران- در صورت درخواست رهبران جنبش- رفته و اگر کسی به آنها بگوید که شما از لیبیائیزه کردن ایران دفاع می کنید، آن را تهمت قلمداد می کنند.

” کلنگ خارجی “ که در افغانستان و عراق در زمان جرج بوش فرود آمد، و در زمان اوباما در لیبی فرود آمد، اینها را آن چنان به وجد آورد که چنین سخنانی در مقابل چشم میلیون ها تن بر زبان راندند. مقاله ی مرد ستمگر، زن ناتوان و آمریکای نجات‌بخش ناظر به نقد همین دیدگاه و مبانی نظری آن بود.

مدافعان “ کلنگ خارجی ” به این هم بسنده نکردند، در تلویزیون بی بی سی به دفاع از پول گرفتن اپوزیسیون از دولت های خارجی پرداختند و برای توجیه آن افزودند:

” امینی و مدنی و بختیار توانستند یک پولی بگیرند و این امکانات را در اختیار جنبشی که به آن معتقد بودند قرار بدهند “.

مقاله ی”دلارهای سرنگونی جمهوری اسلامی ناظر به نقد این دیدگاه بود. کلنگی کاران در حالی که خود در جهان غرب در رفاه زندگی می کنند، فرمان می دهند: ایران را باید تحریم های فلج کننده(تحریم نفت) کرد. این هزینه ای است که مردم باید برای آزادی بپردازند، همان گونه در انقلاب مشروطیت و انقلاب 57 هزینه دادند. این هزینه ها “ کوتاه مدت ” است. می نویسند:

“اگرچه تحریم نفت می‌تواند در کوتاه مدت زیان‌هایی به مردم وارد کند ، ولی در درازمدت مردم ایران ممکن است هم از شر دیکتاتوری رها شوند، و هم به ثروت ملی خود دست یابند. مگر مردم ایران صد سال برای آزادی مبارزه نکرده‌اند و هزینه نداده‌اند و دو انقلاب را پشت سرنگذاشته‌اند؟ پس چرا باید مردم را از هزینه ی کوتاه مدت تحریم نفت ایران ترساند؟…باید فشارهمه جانبه ی داخلی و خارجی علیه این رژیم را بکار گرفت تا به خواست مردم، یعنی آزادی و حاکمیت مردم تن دهد”.

 

درست کردن بهانه برای کلنگی کردن ایران

اینها برای آنکه “ کلنگ خارجی ” را بر ایران بکوبند، چنان قلمداد کردند که ایران در حال استفاده ی نظامی از انرژی هسته ای است و این استفاده به مرحله ی تعیین کننده ای رسیده است. چه دلیل دیگری برای کوبیدن “ کلنگ خارجی ” لازم بود؟ مطابق منشور سازمان ملل اگر کشوری خطری برای صلح و امنیت جهانی باشد، شورای امنیت مجاز است که دستور حمله ی به آن کشور را صادر کند. اینها آگاهانه نوشتند که ایران خطری برای صلح و امنیت جهانی است تا “کلنگ خارجی” بر فرق ایران فرود آید. البته در نوشته ی آنها- به شرح زیر- به جای ایران، جمهوری اسلامی به کار رفته بود. می نویسند:

“ایران از قرارداد ان پی تی تخطی کرده و به معاهدات بین المللی بی اعتنایی کرده است… برنامه ی هسته ای ایران مخرب است…برنامه ی هسته ای ایران دارای وجوه نظامی است… انحراف برنامه ی هسته ای ایران به مسیر نظامی وارد مرحله ی تعیین کننده ای شده است …برنامه ی هسته ای ایران در مرکز اقدامات تنش زا قرار دارد…ایران کانون های بی ثبات ساز را در سطح منطقه و جهان تقویت می کند… ایران صلح ستیزی را در سپهر جهانی دنبال می کند…ایران شعله های جنگ محتمل را بر خواهد افروخت… ایران تهدیدی علیه صلح و ثبات جهانی به شمار می رود …باید با برنامه ی هسته ای مخرب ایران مقابله کرد… در مخالفت با جنگ باید ایران بحران ساز را هدف اصلی قرار داد”.

اینها همان مدعیاتی است که اگر صادق باشد، شورای امینت سازمان ملل را مجاز به صدور دستور حمله ی نظامی به ایران می کند. آژانس بین المللی اتمی از چند مورد “ مشکوک “، ” دارای کاربرد دوگانه “ و ” احتمال “ انحراف سخن گفته بود و اینان از این که استفاده ی نظامی ایران از انرژی هسته ای به مرحله ی تعیین کننده ای رسیده است، سخن راندند. ایران اگر هم ” بخواهد “، ” نمی تواند “(قدرتش را ندارد) تا صلح و ثبات جهانی را تهدید کند. این مدعیات ایدئولوژیک فقط می تواند توسط مدافعان “کلنگ خارجی” ساخته شود .

 

آمریکاستیزان آمریکایی

بدین ترتیب، محل نزاع را درست باید طرح کرد. نه آنکه مخالفان بمباران کشورها توسط دولت های غربی را ساکت در برابر جنایات بشاراسد، مدافع قذافی، مدعی 70 هزار کشته ی غیر نظامی در لیبی و آمریکاستیز قلمداد کرد. اگر مخالفت با حمله ی نظامی دولت آمریکا به دیگر کشورها “آمریکاستیزی” است، جیمی کارتر- رئیس جمهور اسبق آمریکا- نیز یکی از “غرب ستیزان- آمریکاستیزان” است. او در 23 آپریل 2012 در شهر شیکاگو در جمع برندگان جایزه ی صلح نوبل به جنگ طلبی های 60 سال اخیر آمریکا تاخت و گفت:

“طی شصت سال گذشته کشور ما تقریباً به طور مستمر در جنگ بوده است. اکنون ما دوباره به فکر یک جنگ مجدد هستیم، شاید برعلیه ایران…من برضد همه ی جنگ ها نیستم…ولی هر جنگی فقط باید آخرین اقدام باشد و بعد از این که تمام راه های حل مسأله به طور کامل بررسی شده باشد”.

سربازان “آمریکاستیز” آمریکا، در شهر شیکاگو، در برابر اجلاس ناتو، در اعتراض به جنگ طلبی، مدال های آمریکایی خود را پس فرستادند. این عمل “آمریکاستیزانه” مقبول طبع مدافعان “ کلنگ خارجی ” نیست(به فیلم این مراسم بنگرید که سربازان چه می گویند و چگونه مدال های خود را پرتاب می کنند).

 

دموکراتیزه کردن آری، کلنگی کردن نه

سخن بر سر وقایع صد سال پیش نیست. سخن بر سر تجاوزهای نظامی قرن بیست و یکم و 10 سال اخیر است. افغانستان و عراق و لیبی. دولت آمریکا که پشتیبان و مسلح کننده ی القاعده در افغانستان بود، بیش از یک سال است که می کوشد تا دوباره طالبان را وارد دولت افغانستان سازد(شواهد و قرائن این مدعا در مقاله ی آمریکا: به قدرت رساندن مجدد طالبان ارائه شده است). عراق نیز به سوی تجزیه پیش می رود. در واقع کردستان عراق مدتهاست که در عمل به راه خود می رود و به گفته ی بارزانی استقلال کردستان قطعی است، فقط مسأله این است که بدون جنگ این مسأله خاتمه یابد. فقط نیم میلیون کودک عراقی در اثر تحریم های فلج کننده قتل عام شدند و وزیر خارجه ی آمریکا در تلویزیون اعلام کرد که کشته شدن آن همه کودک ارزشش را داشت. لیبی هم سرنوشت چندان روشنی ندارد. ده ها هزار کشته، هزاران آواره، 30 هزار مفقودالاثر، شکنجه ی بازداشت شدگان به حد مرگ، و غیره، وقایعی است که تاکنون توسط رسانه های معتبرگزارش شده اند. “ کلنگ خارجی ” که بر فرق این سه کشور فرود آمد، صدها هزار کشته و زخمی و آواره برجای نهاد، بدون آن که دموکراسی پدید آید. در نظام های دموکراتیک، گفت و گو جانشین اسلحه می شود و نزاع های سیاسی به روش های دموکراتیک حل و فصل می شوند. هرجا گروه های سیاسی- مذهبی- قومی با سلاح به جان هم بیفتند، آنجا دموکراسی وجود ندارد. هر روز در عراق و افغانستان شاهد انفجار و ترور هستیم.

حقوق بشر یک بام و دو هوایی نیست. همه ی نظام های ناقض حقوق بشر را باید محکوم کرد. اما مدافعان “ کلنگ خارجی ” شیفته ی دولت آمریکایند( دو مقاله ی مکارتیسم ایرانی و تبعید ناقدان به کره ی شمالی و آمریکاشیفتگی امام زمانی ایرانی ناظر به این مسأله است). اینها هیچ گاه از نظام های دیکتاتوری متحد دولت آمریکا(عربستان سعودی، بحرین و…) انتقاد نمی کنند. هرگز حاضر نیستند مقاله ای نوشته و بگویند که شورای حقوق بشر سازمان ملل گزارش گزارشگران ویژه ی خود مبنی بر ارتکاب “جنایات جنگی” و “جنایت علیه بشریت” توسط دولت اسرائیل را به تصویب رسانده است(مقاله ی دشمن دشمن من، دوست من ناظر به همین مسأله بود).

مسأله ی جوامع خاورمیانه و ایران، مسأله ی استبداد پایدار تاریخی است. مسأله، مسأله ی گذار از نظام های دیکتاتوری به نظام های دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر است. با کلنگی کردن کشورها نمی توان دموکراسی ساخت . همه ی نظام های استبدادی باید به بایگانی تاریخ سپرده شده و نظام های دموکراتیک جایگزین آنها شوند. درسی که از انقلاب 1357 می توان گرفت این است که همه ی فروپاشی ها لزوماً به دموکراسی ختم نمی شوند، چه رسد به فروپاشی از طریق کلنگی کردن جوامع که موجب نابودی همه ی زیرساخت های آنها می شود. اگر گذار به دموکراسی هدف مشترک همگانی است، باید به راه هایی اندیشید که به طور حتم به دموکراسی ختم می شوند، باید به تجربه های موفق گذار به دموکراسی نگریست. در عین حال باید توجه کرد که روشنفکر ناقد قدرت است، نه توجیه کننده ی کشتارهای بزرگترین قدرت های نظامی جهان.