مانلی

نویسنده

چند شعر از کبوتر ارشدی

گل و سلول

به هدا صابر

این سلول هنوز

 بوی خون تازه می دهد

و کسی کنج آن

سیگاری گیرانده است

به نیمه شب ها

گلی به گیسوی یار

هنوز نفس های ما را می شمارند

پای دیدار

پای چوبه های دار

مرا ببوس ، برای اولین بار

 

قحط الرجال

از دامنم می رود به معراج

زیر پای بهشت

سیب می خورم

و کرم های دندانم حساسیت دارند

عطسه می کنم

به صبر پیامبری، مبعوث احوال خراب

دامنم را برمی چینم

مردان بزرگ از پر شالم می ریزند روی خاک

بلند می شوم

باید آب و جارو کنم

عسل ها و موریانه ها و قحط الرجال

که از حشرات العرض پرگو ترند

این جا

ناموس گمشده ایست دانه گندم

 

حرف های ممنوعه از نوع دیگری

عکسش روی کتاب های کتاب خانه ملی

همان ها که دایره های قرمز دارند

تصویر مفهوم های ممنوعه

ازتهران ۱۳۰۰ تاسرودیانترناسیونال

زیر چکمه رضا شاهی

حتی در کوچه های پشت قوام

تحت چماق زنده یاد با سبیل جذابش

نمی دانم

شاید باید گذشت

انسان دایم الخطا

خاطرات شفاهی ما ، همیشه راهش به ناکجا آباد است

به پزشک های احمدی

آمپول هوا،به دارو دسته های جنون

اندازه سکوت هایمان

چندین برابر فریاد

مثل تصویر تو روی نامه های مردم

به تکرار دامن می زنی ، ارانی ! مرگ دیگری ، مشکوک …

 

در من زنی …

هر روز قلاده گرگ ها را باز می کند

سنگ های رابطه را می اندازد در تاریکی مطلق

مطلق ترین صدا را فریاد می زند

طبیعی ترین شکل مادینه ای که هرگز رویت نشده

در باتلاقی ترین خطه تنم

به گیاهی مرموز بند است

غروب را هم دوست دارد

و زنبوران را می پرستد

که غریزی ترین راه و رسم هستی را شیرین کرده اند

مرا نمی شناسد

صورتکم را دوست ندارد

و از وقارم به وقت دیدن تو لجش می گیرد

می دانم به ارتکاب رفتارش مقتول می شوم

برائت می کنم :

من زن خوبی هستم

که با او نسبت دیگری ندارد