از طبرزدی تارجایی؛ رهبری گرفتار

میر حمید سالک
میر حمید سالک

مردم می‌توانند از حاکمان بازخواست بکنند و بدون توسل به زور صاحب منصبان را جابه جا کنند و این تقدیر روزگار است. ( سید محمد خاتمی)

هنگامی که طبرزدی با انتشار روزنامۀ پیام دانشجو به مقابله با “نوکیسگان پا به میدان گذاشتۀ ابتدای دورۀ سازندگی” رفت و در مقابل برای اولین بار واژۀ امام را به نام خامنه ای سنجاق کرد، کمتر کسی باور می کرد، روزی به یکی از سرسخت ترین مخالفین رهبری انقلاب تبدیل شود. بعد از مدتی وی تمام مدال های افتخار را از سینۀ نفر اول نظام برکند و شخص رهبر و تشکیلات تحت حمایت او را مورد شدیدترین حملات قرار داد. البته او جزای اعمال خود را کشیده و می کشد. کار به آنجا کشیده است که نزدیکان نسبی او هم از دایرۀ آزار حکومت در امان نمانده اند. اما طبرزدی تنها کسی نبود که از یک “فدایی” به یک مخالف سرسخت تبدیل شده است. نمونۀ نوری زاد شاهد دیگری است. در کنار این دو می توان به افراد دیگری اشاره کرد که به این اردو افزوده می شوند. آیا این افزایش تصاعدی، موضوعی اتفاقی است یا مجموعۀ عواملی به پیدایش چنین پدیده ای منجر شده است؟ چرا رژیمی که گوشه و کنایۀ سربسته و مملو از ایما و اشاره سعیدی سیرجانی را برنتابید، امروز “جسارت” های تند و تیز نوری زاد را تحمل می کند؟ چگونه است که کوچکترین نصیحت منتظری را، با آن همه مقام بالای حوزوی، خامنه ای طاقت نیآورد و او را درون خانه اش محصور کرد، اما حالا سرزنش هایی که او را به شدت مورد خطاب قرار می دهند به سکوت برگزار می کند. آیا تنها اصرار نوری زاد به نامه نگاری از سوی مردم به رهبری به ثمر رسیده است و برخیل کاتبین افزوده می شود؟ یا اینکه شرائط به گونه ای تغییر کرده که دیگر چاره ای به غیر ازاین باقی نمانده است؟

 در این نوشتار تلاش بر این است تا اثبات شود این عمل بر اساس مجموعۀ شرائطی استوار است که پیش از این مهیا نبود و رفتار کسانی چون علایی و افروغ و خزعلی تنها از سر ارادۀ شخصی صورت نگرفته است. به عبارت دیگر نوری زاد مولد این نامه نگاری ها نیست اگر چه در شرائط پس از انتخابات پیشقدم گشته است. باید از او به عنوان یکی از میوه های باغی نام برد که حاکمیت مدت ها پیش، آن را احداث کرده است به امید آنکه محصولی شیرین برای خود حاصل کند؛ اما سرکه انگبین صفرا فزود و چون باد کشتند، امروز طوفان درو می کنند.

اولین عامل را باید در کاهش اقتدار پلیسی حاکمیت جستجو کرد. به عبارت دیگر ترس از برخوردهای عوامل امنیتی و انتظامی، به رغم تمامی خشونت هایی که به خرج می دهند، روز به روز کمتر می شود. این امر بیشتر از آن رو ناشی گشته است که دستگاه های اطلاعاتی، امنیتی و انتظامی، حوزۀ عمل خود را وسعت بخشیده اند. اگر قرار باشد یک سازمان امنیتی در همۀ امور دخالت کند، به این معنا است که قرار نیست کاری انجام بدهد. این دست تشکیلات، نیروی خود را آن چنان درگیر خرده کاری می کنند که فرصت نمی یابند به وظیفۀ اصلی خود عمل کنند. چندان که هر روز شاهد ترور کارشناسان هسته ای نظام هستند ولی کاری از دست ایشان بر نمی آید. از آن جایی که هر روز بر سر ساده ترین مسائل خود را در مقابل مردم قرار می دهند به نیرویی تحلیل رفته تبدیل می شوند. این دخالت های بی حد وحصر آنها را بیش از پیش در مقابل دیدگان مردم داخل و خارج قرار می دهند و دامنۀ انتقادات را نسبت به آنها گسترش میدهند. همین امر موجب کاهش اعتماد به نفس روزمرۀ این مأموران می شود. قرار گرفتن در زیر ذره بین مردم به کمک امکانات جدید عصر اطلاعات کار آنها را سخت تر می کنند و ابتکار عمل را از ایشان سلب می کند. اینکه به راحتی مردم را اسیر می کنند وشکنجه می دهند، از سر قدرت نیست. این عملکرد ناشی از استیصال است. به همین دلیل است که زندانیان سیاسی از درون زندان ها نامه هایی به رهبری می نویسند که روزگاری حتی تخیل در مورد آن در خارج از زندان می توانست هزینه های بسیاری را به صاحب آن تفکر تحمیل کند. چنین نامه هایی علاوه بر آنکه نشانۀ درایت آمیخته با شجاعت زندانیان سیاسی است، مؤید این نکته است که حنای مأموران امنیتی در میان مردم رنگی ندارد.

این کاهش ابهت تنها به دستگاه امنیتی محدود نمی شود. این آتشی است که دامان رهبری را هم گرفته است. او به کرات ثابت کرده است به رغم تمام ژست های سیاسی که در تمام این بیست و چند سال از وی شاهد بوده ایم، رشتۀ امور از دستش در رفته است. وی بارها ثابت کرده است که سر بزنگاه های سیاسی، رفتار “رهبری خوش فکر” را نداشته است. کسی که در هر موردی خود را صاحب نظر نشان داده است در مورد مسائل حیاتی امروز کشور و حکومت سکوت اختیار کرده، مسئولیت هیچ یک از تصمیماتی را که گرفته است، نمی پذیرد. تقریباً بر کسی پوشیده نیست که در امر گرفتاری های رهبران جنبش سبز، تصمیم گیرندۀ اصلی، فرد اول نظام بوده است. کما اینکه بارها ریاست قوۀ قضائیه و دادستان کل کشور بر آن تأکید کردند. اما در تمام زمان گرفتاری آقایان کروبی و موسوی، تلاش کرده موضوع را به سکوت برگزار کند. او سال روان را “سال جهاد اقتصادی” نامگذاری کرد. سالی که شاید زیان بارترین دورۀ حکومت سی و چند سالۀ این حکومت بوده است. اما دراین آشفته بازار ارز و طلا و خوابیدن چرخ اقتصادی کشور، کلامی از او به گوش کسی نمی رسد. بدیهی است چنین رهبری فاقد چنان شخصیتی است که برایش اعتباری در سیاست به همراه بیآورد. اعتباری که بتواند او را از تیغ انتقادات ریز ودرشت در امان نگه دارد.

در کنار این بی عملی های غیر قابل توجیه، آن جایی هم که رهبری دست به کار شده، جز تیره روزی برای این ملت، ارمغانی دیگر به همراه نداشته است. یکی از این عملکردهای به غایت نادرست برای این کشور و مردمانش، برکشیدن احمدی نژاد به عنوان رئیس دولت است. بسیاری از دوستان و مخالفان وی به اوهشدار دادند که “این راه به ترکستان” است. او نه تنها به این اعتراضات توجهی نکرد، بار دیگر در دورۀ دوم به احمدی نژاد یاری رسانده، به صدای بلند اعلام کرد که آرا رئیس دولت برگزیدۀ وی به او نزدیک تر است. رهبر برای حمایت از رئیس دولت محبوب خود اجازه داد تا خون انسان های بی گناه، تنها به جرم اعتراض به نحوۀ انتخاب احمدی نژاد، به زمین ریخته شود. بسیاری از افرادی که در برپایی این نظام نقش بسیار مهمی داشتند، گرفتار حبس و حصر شدند. نتیجۀ آن سیاست غلط در 84، امروز کشور را بیش از گذشته و به اندازه ای به لبۀ پرتگاه نزدیک کرده، که ممکن است از آن تن سالم به جان نبرد. اگر شخصی که مسئول مستقیم چنین فاجعه ای است در مظان اتهام و بازخواست مردم و نخبگان قرار نگیرد چه کسی باید مورد خطاب قرار بگیرد؟

نحوۀ برخورد رهبر با کارگزاران و وفاداران قدیمی جمهوری اسلامی در سال 88 و بعد از آن، هواداران حاکمیت را مطمئن ساخت که متولی حرمت امامزاده را لحاظ نمی کند. آنها به تجربه در یافته اند بر عهد و پیمان خامنه ای نمی توان تکیه کرد هم چنان که بر باد صبا. آنها به چشم خود دیده اند هر چقدر بر قدرت رهبر افزوده می شود، زیاده خواهی های او گسترده تر می شود. این گستردگی بیشتر خفقان بیشتری را بر جامعه مستولی می نماید. تا جایی که دیگر کسی در حریم حرم باقی نمانده، حوزۀ امنیتی وفاداران به نظام و وسعت دایرۀ “خودی”ها کاهش روز به روز کاهش یافته است. چنین رفتاری می تواند فاصلۀ خامنه ای را با وفاداران قدیمی وی بیشتر کند.   

این کاهش اقتدار و محبوبیت باعث نشد که وی با پذیرش خطاها از قدرت کناره بگیرد. به عکس رهبر، حداقل با اتخاذ موضع سکوت، تلاش کرده است به تبلیغات جنون آمیزی که پیرامون “وجود ماورایی” وی شکل گرفته است، شدت بخشد. از اینکه او را به سید خراسانی تبدیل کردند خم به ابرو نیآورد، تا عده ای فرصت یافته، ادعا کنند خامنه ای زمان تولد با کلام یا علی پا به این دنیا گذاشت. تفاسیر خداگونه از وجود و رفتار رهبر، موجب بروز تأثیرات ناخوشآیندی در مورد وی در سطح جامعه می شود. به طور حتم هنگامی که روزنامه های حامی حاکمیت با نمایش عکس هایی، حاکی از بوسه گذاشتن بر قدمگاه رهبری، برای وی مقام الوهیت به بار می آورند، می تواند مردم را آزرده خاطر کند. اطلاق مقامی فرعون گونه به یک فرد کاملاً معمولی، سرشار از خطاهای گوناگون، فاصلۀ وی را با جامعه هر روز بیش از گذشته می کند. هم چنان که خاتمی معتقد است تحمیل تفسیر قدسی از امور غیر مقدس در سطح جامعه باعث بروز مشکلات در آن اجتماع خواهدشد. امروز این مصائب دامن رهبر را گرفته، جایگاه وی را در میان کسانی که با توجه به آموزه های دینی به رهبر گرایش پیدا کرده بودند، بیش از پیش متزلزل نموده است. چرا که آنها بارها در بحث های دینی رفتارهای فرعون گونه را به باد انتقاد گرفته بودند. حالا یا باید اعتقادات خود را به دور بریزند و یا اینکه به نماد های “طاغوتیان” زمان اعتراض کنند.

در همین حال این کاهش مشروعیت به رهبری و دستگاه امنیتی تحت امر وی ختم نشده است. شکست هایی که در نحوۀ ادارۀ جامعه، گاهی با دستور مستقیم رهبری و زمانی زیر نظارت وی، پیش آمده است، حاصلی ندارد جز آنکه این نظام در چشم مردم هر روز ناکارآمدتر جلوه کند. این شکست ها محصول یک روز و دو روز نبوده، سال هاست، به ویژه در این شش سال اخیر، بر روی هم انباشته شده، لحظه به لحظه موجبات نارضایتی بیش از پیش مردم را فراهم می کند. مردمی که در سال 58 با رأیی پرشمار، قریب به اتفاق آرا، بر حقانیت این رژیم صحه گذاشتند، امروز شاهد آن هستند که چگونه هستی و نیستی آنها را همین حاکمیت بر باد داده است. روشن است کسانی که از این ناکارآمدی ها متضرر شوند، تقصیر این ناکامی ها را به حساب بالاترین مقام رسمی این کشور واریز کنند. این خشم تنها در میان مردم عادی باقی نمانده، نخبگانی از کشور را که سر سودایی با این حکومت و در عین حال مردم کشورشان داشتند، وادار می کند تا دست به کار شوند. در نتیجه، ناخرسندی از “مقام رهبری” و شرکا ابعاد وسیع تر و عمیق تری می یابد. در چنین شرایطی کسانی که در گذشته، از نزدیک دستی بر آتش داشته اند، بدیهی است امروز بیش از سایرین یقه بدرانند. چرا که آنها میزان این خرابکاری ها را بهتر لمس کرده اند و مقصران اصلی را بهتر می شناسند.

 صرفنظر از نکاتی که ذکر آن در این نوشتار کوتاه نمی گنجند، وجود همین حد از دلائل نیز به نظر کافی است تا نشان دهد که این نامه ها حاصل مجموعه ای از تغییرات کمی و کیفی ریز و درشت است که به چنین کنش سیاسی مهم، گسترده و در عین حال عمیق در درون صفوف هواداران دیروز و امروز نظام منجر شده است. اگر چه با در نظر گرفتن نکاتی در این مکتوبات، امید به بهره وری بیشتر مهیا می شود، تا همین جا هم کارکرد قابل توجهی در جامعه داشته است. یکی از این دستآوردهای مهم شکسته شدن تابوی مورد خطاب قرار دادن رهبری است. این خود قدم بزرگی است. در عین حال با شکستن این تابو می توان با ارائۀ برنامه هایی قابل اجرا، نظیر آنچه که آقای حاج سید جوادی در مورد آزادی زندانیان سیاسی از جمله رهبران جنبش سبز در خواست کرده است، بار دیگر رهبری را در مقابل مسئولیت های تاریخی قرار داد که تاکنون از آن سر باز زده است. می توان این نامه ها را به صورت جمعی منتشر کرد، تا از پشتیبانی وسیع تری در جامعه برخوردار شده، خطرات برای نگارندگان نامه کاهش بیابد و افرادی نظیر مهدی خزعلی این چنین مورد حملات پلیس امنیتی قرار نگیرند. اگر چه حاکمیت در برابر کار جمعی حساس است، تجربیات اخیر زندانیان سیاسی اوین، در زمینۀ نگارش نامه های جمعی، نشان داده که این گونه کنش های سیاسی به عوامل انتظامی و امنیتی قابل تحمیل است.

وقتی در سال 56 شاه به نامۀ تعدادی از رهبران جبهۀ ملی بی مهری نشان داد، قطعاً باور نداشت که به فاصلۀ کوتاهی مجبور خواهد شد، با چشمانی اشک بار کشور را ترک کند. او گمان نمی کرد بعد از بی پاسخ گذاشتن نامۀ این گروه از مخالفین، که به قانون اساسی رژیم نظام مشروطۀ شاهنشاهی وفادار بودند، خیلی سریع ناچار خواهد شد از همۀ ایرانیان، از جمله کسانی که از اساس با رژیم پادشاهی مشکل داشتند، عذر خواهی کند. به نظر می رسد این سرنوشت افراد خودرأی است که از گذشتگان خود نیآموزند. امروز نوبت به رهبر فعلی رسیده است. از روزی که به رهبری رسیده است، نه به مصاحبه ای تن داده و نامه ای با محتوای انتقادی را پاسخ. او نه نصیحت خاتمی را می شنود و نه به زنهارهای دیگران توجهی کرده است. هفت ماه است که نامۀ پیر سیاست، حاج سید جوادی، را بی پاسخ گذاشته، تا وزیر کشور و دادگستری اول انقلاب را وادار کند که حجاب ها را کنار بزند. اگر خامنه ای گوش شنوایی برایش باقی مانده بود، وکیلش درزمان شاه می توانست بهترین کسی باشد تا به او گوشزد کند، این همه غرور بر قامت هیچ سیاستمداری برازنده نیست. شاید هم رهبر به این نتیجه رسیده است که دیگر برای گوش کردن به پند و اندرزهای دیگران قدری دیر شده است. دلیل آن هر چه باشد مهم نیست. مهم این است که او با سیاست های نادرست خود تمامی شکست ها را به حساب خود واریز کرده است. تاکنون هم نشان داده است که از سر اختیار قصد باز پس دادن دیون خود را ندارد. نتیجه این چنین حسابی در عالم سیاست بدهی سنگینی است که بر دوش صاحب آن باقی می ماند. تا کی زمان باز پرداخت آن به همراه سودهای متعلقه فرابرسد.