اندر حکایت رشته ما و سردرازشان

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

هذا کتاب “ الکلام یجر الکلام”( کی معنی بهوت حرف می آورد حرف) و حکایت آن را می گوید حاجی ابراهیم کاتب. و حاجی ابراهیم کاتب همانا جورنالیست همی بودی فی ایام معاصر و مقالت و شوخی نوشتی و هر کس خواندی گفت “ جعل الضحک فی الماء”( ترجمه: رو آب بخندی) و اما “ شوخی” چه باشد؟

 

شوخی چه باشد؟

شوخی، آن باشد که هیچ کس خوش نیاید آنرا اگر با او کنند و بخندد اگر با دیگران کنند و هر کس کند، او را بگیرند و بیاویزند و بزنند و همی جر دهند و برانند تا برود به دیار غریب و زرت و زرت همی ناله نماید که “ نه در غربت دلم شاد و نه رویی در وطن دارم.” و تا این شنوند گویند “ اون که رفته دیگه هیچ وقت نمی آد” و از همین بابت اشعار بخوانند طویل و ناله کنند بسوز و گداز و آنکه شوخی کند سه حکایت بر او افتد؛ اول آنک او را برانند که چرا شوخی نمودی ما را. دویم آنک او را بخوانند که چرا شوخی ننمودی مر آنان را و سیم آنک او را به محبس اندازند و یمکن فی الجلسه المطبعه ورا همی گازند

بیت

گازی گرفت قاضی از سینه سحرخیزی

جایش بماند، دندانش چو خنجر تیزی

پس حکایت آن گازی که همی قاضی بودی از شعبه ایران گاز، و گاز همی گرفت مر سحرخیز را به کتاب نبشتند و حکایت طویل شد. و اکنون که حرف کتاب پیش آمد، باید بدانی که “ کتاب” چه بود و آن را چگونه نمایش همی دهند.

 

نمایشگاه کتاب چه باشد؟

نمایشگاه کتاب، همانا محلی باشد به طولی طویل و عرضی عریض و ارتفاعی بلند که در آن هر ناشر که به محبس همی نرود چپانند، و چون روز اول شود، کتاب هر کس که مردم بخواهند جمع کنند و به مزبله اندازند، و از آن جمله کتاب ها بود مر فروغ فرخزاد و عباس معروفی و هوشنگ گلشیری و محسن کدیور و هر کس دیگر، و چون روز دوم شود، معاون وزارت ارشاد بدان پای گذارد و از نحوست آن پای یا باران بیاید یا توفان زاید یا ماموری از خفیه آید و ناشر همی گشاید( این کلمه بخوبی خوانده نشد در نسخه هندی) و روز سیم که در رسد کتاب های عظیم و قطور منتشر نمایند و نظیر این کتاب را هیچ کس در هیچ سنه نخوانده و ندیده و به چشم حلال زاده همی نیامد، از جمله کتاب “ دادگاه اعتراضات 88” و “ اعترافات 88” و “ فتنه 88” و “ نوشابه 88 کولا” که هر کس آن کتاب بخواند تا به یک سال بیمار شود و براو انواع بلا نازل گردد.

و روز چهارم که دیروز بود آیت الله نامبروان، یعرف به ابومجتبی شاعردوست و محمود پرور، به نمایشگاه دخول کند به عنف، و در آن روز کورباش و دورباش گویند و اگر هم نگویند هر کس باشد کور شود و دور شود. و گفته باشد آقا که “ جامعه ما باید با کتاب انس بگیرد” و گوید “ اوراق کتاب کلفت همی بیشتر بود از کتابی نازک” و گوید “ جلد کتاب گاهی قرمز باشد و گاهی سیاه و این دو کتاب باشد و از هر کتاب چندین نسخه چاپ نمایند.” و از این جملات بسیار گوید. پس هر کس اطراف او بایستد، از او عکس بگیرند و چون خانه برود عیالش تا ده روز با او سخن نگوید و قهر برآنان جاری شود از آن عکس که معکوس عمل نماید و فی یوم الآخر رئیس جمهور به نمایشگاه برود و کتاب های بسیار ببیند و چون آن همه کتاب بیند، بر او غصه جاری شود که “ ای بابا! یعنی ما این همه دشمن داریم؟” و اکنون که به اینجا رسیدی باید بدانی دشمن چیست و این دشمن چند نوع باشد و از آن همه خطرناک تر همانا تروریست بود که باید بدانی چیست.

 

تروریست چه باشد؟

و تروریست موجودی بود که مردم را در خیابان و بیابان بکشد و هرکس در جاده بیند، گروگان گیرد و سر آنان ببرد و فیلم آن منتشر نماید و آلات انفجار داشته باشد و چون به هواپیما سوار شود، او را زرتی دستگیر نموده به بزرگترین پیروزی رسیده و جهانیان از آن پیروزی مبهوت همی گردند و یک ماه چون گذرد، هر تروریست را امان نامه دهند و او را رها کنند و هر کس معلم و معترض در زندان بینند که کرد باشد اعدام کنند. پس همی گفت سردار مهارت خان نقدی که تروریست را انواع مختلف بود

اول، آنکه کودکان را تعلیم دهد و آنان را درس آموزد.

دویم، هر کس که کرد باشد و از ما نباشد.

سیم، آنکه چیزی سبز بر دست یا پای خود بدارد.

چهارم، آنکه فیزیک و شیمی و نجوم و سوسیولوژی همی خواند و نکته همی داند.

پنجم، آنکه رای دهد و رای او نشمارند و او معترض شود و او را بگیرند.

و گوید سردار گارسیا الدین فیروزآبادی، که “ تروریست دو باشد، اول آنکه بکشد و امانش دهیم، دویم آنکه امانش ندهیم و بکشیم.” و هر تروریست گروهی داشته باشد و گروه بسیار بود و اهل فرنگ گروه هشت بدارند و گروه پنج باضافه یک( کی همان شش بهوت) و گروه پانزده بود و باید بدانی گروه 15 چیست.

 

گروه پانزده چه باشد؟

آورده اند راویان اخبار و طوطیان شکرشکن گفتار و ریزندگان ریزریز اطوار که گروه پانزده همان باشد که منقرض بودی و هر جا گشتی ندانستی کجاست و یکهو نازل شدی در ولایت طهران و از این رو شهر را تعطیل نمودی و دکاکین بستندی و آرام از مردم بستدندی و کورباش دورباش گفتندی، تا هیچ کس اعتراض ننماید و روسای گروه پنج دخول نمایند مرمملکت را و خروج نمایند و هیچ کس صدا ندهد.

بیت

چون گروه پانزده آمد به طهران یکدفعه

ایهاالناسا شات آپ، یعنی که الزاما خفه

و گروه پانزده همان گروه باشد که از ممالک “ آرژانتین، برزیل، شیلی، ونزوئلا( کثرالله امثاله)، جامائیکا، مکزیک، الجزایر، مصر، کنیا، نیجریه، سنگال، زیمبابوه، هند، اندونزی، ایران، مالزی و سریلانکا” تشکیل همی شد و اگر همه آنها را روی هم گذاشته و بفشارند، صد زندان و ده هزار پشه مالاریا، و ده نوع تراخم و هزار درصد تورم و سی نوع باتوم و ده نوع قیچی و چند چیز دیگر از آنها فروریزد. و اشخاص آگاه گفتند که این گروه پانزده چون به طهران خواهد آید چند چیز واجب گردد، بر هر آدم.

اول، زندانیان را از اوین ببرند و هیچ کس خبر نشود.

دویم، چون آنان به طهران فرود آیند، هیچ کس از خانه خارج نشود تا مالاریا نگیرد.

سیم: گروه پانزده همان بود که او را غیرمتعهد گفتی و یعنی به هیچ عهد خود وفانکند، فی الحال الی یوم القیامه.

و این گروه پانزده را ده فرق بود با گروه هشت که هیچ کس نداند آن ده فرق چه باشد و در هیچ جا ننوشت و ما ندانیم و گروه هشت همان بودی که انگلیس در آن داخل شد و حال که حکایت به اینجا رسید باید بدانی انگلیس چه باشد و نخست وزیر آن از کجا همی آید.

 

نخست وزیر انگلیس چه باشد؟

الصدرالاعظم البریطانی الکبیر، هذا پرایم مینیستر الگریت بریتین، همان بود که تا دیروز گوردون براون بودی و دیروز انتخابات همی کردندی و تغییر نمود و دیوید کامرون نخست وزیر بریتانیای کبیر همی شد و این حکایت از چند سبب مهم بود.

اول، از این سبب که نخست وزیر عوض شد، اما کودتایی برپا نشد.

دویم، از این رو که نخست وزیر سابق رفت، ولی مخالفانش را نکشت و جانشینان هم او را نکشتند.

سیم، از این جهت که ملکه انگلیس چون نخست وزیر عوض شد، دوازده هزار و هفتصد و سی و شش بار در مورد دشمن سخنرانی نکرد.

چهارم، از این بابت که نخست وزیر انگلیس یک نفر بود که آمد و یک نفر بود که رفت و در ممالک فرنگ همین بود، نه آنکه چون یک نفر بخواهد بیاید یک لشگر بیاورد و چون خواهد برود، قطار قطار با او بروند.

و گوید چارلی که طفلی باشد در بلد لندن که چون آن برفت و این بیامد، هیچ آب از آب تکان نخورد و بود آنچه بود، آمد آنچه آمد. و حال که حکایت بدینجا رسید گفته شود که لندن چگونه شهری باشد و شیخ عطاء الله مهاجرانی در آن شهر چه کند و این حکایت را گوئیم در فرصت دیگر.