” نگاهی به فیلم ” تو جک را نمی شناسی” اثر”باری لویسن”
در ستایش آفریدگار مرگ
”جک کوارکیان” پزشک بازمانده از قتل عام ارامنه در میشیگان امریکا تصمیم می گیرد برای رهایی از مصائب بیمارانی که امیدی به بهبود در آنها وجود ندارد، اقدام به “ اتانازی” کند.
او برای آسان تر مردن صد و سی و سه بیمار تلاش می کند و در این رابطه، بیمارانش فعالانه در مرگ خود خواسته شرکت می کنند تا بدانجا که کنترل تنفس گاز “مونوکسید کربن” توسط خود آنها صورت می گیرد. علی رغم رضایت مفعولین از این اقدام پزشکی، بارها و بارها به دادگاه کشیده می شود اما وکیل خبره و توانمند او “جفری فایگر” او را تبرئه می کند.
جک دو شیوه را برای مرگ خودخواسته بیماران در نظر می گیرد که در هر دو روش، او تنها یک واسطه است و بیمار خود مراحل اتانازی را به عهده دارد، اما او در صد وسی امین اقدام اتانازی برای بیماری به نام “تامس یوک”،( پنجاه و دوساله) از شیوه تزریق مستقیم استفاده می کند و این فرآیند دردناک و تاسف بار توسط تلویزیون پخش می شود.
فیلم تزریق مستقیم جک به تامس، بنا به خواسته خودش در اختیار برنامه تلویزیونی قرار می گیرد.
او در پی تغییری بزرگ برای ایالات متحده است.
هدف جک کوارکیان تنها یافتن شهرت و یا جستجوی راهی برای نجات بیماران غیر قابل درمان نیست، او قصد دارد اتانازی را به صورت یک قانون برای نجات بیماران از رنج هایی که می توانند تحمل نکنند در آورد.
برای رسیدن به این اهم، او هر مرحله را با اقدامی خطیرتر پشت سر می گذارد و پیامدهای بیشتری را به جان می خرد، برای تحقق امری بالاتر که از دید او والاتر نیز هست.
او به دلیل تزریق مستقیم مواد مرگ زا به بیمار، متهم به قتل از نوع درجه اول می شود، اما در دادگاهی که خودش وکیل مدافع خویش است با دفاعی تاثیرگذار که مخاطب را یاد دفاعیات او در فیلم “عطرخوش یک زن” می اندازد، محکوم به قتل از نوع درجه دو می شود.
دادگاه ایالتی میشیگان جک را به جرم نادیده گرفتن قوانین ایالتی محکوم شناخته و تاکید می کند که هیچ کس حتا پزشکی که هدفی انسانی دارد نمی تواند بالاتر از قانون حرکت کند. قاضی 10 – 25 سال حبس را برای او مسجل می داند، و حتا سیل گسترده حمایت گران از وی نمی تواند مانع از اجرای حکم شود اما تاثیرات خود را می گذارد و او پس از گذشت 8 سال از زندان بیرون می آید.
وقتی فیلمی”آل پایچنو” را دارد می تواند نوید روشنی باشد که آن فیلم همه چیز خواهد داشت. فیلمنامه مبتنی بر داستان، بازیگران توانمند و حتا موسیقی تاثیرگذار و…
این داستان یک فیلم تلویزیونی جنجال برانگیز است. داستانی که نه تنها از آنچه در عرف “اخلاق” خوانده می شود پیروی نمی کند بلکه آن را کناری می نهد و داستانی با اخلاقیات غیر قابل قضاوت را خلق می کند.
داستانی که چنان بر لبه تیغ مفاهیم بنیادی انسان همچون عدالت، حق، وظیفه، شان و… حرکت می کند، که اگری آنی از مخاطبش غافل شود و او را به سبقه ذهنیِ معطوف به گذشته اش واگذارد، مخاطب از او جدا شده و راه دیگری را خواهد رفت.
داستان روایت خلق “خداوند”ی ست که دیگرگونه آفرینشی را انجام می دهد. جک اعتقاد دارد که هر دکتر یک خداست، چه برای او قرصی را تجویز کند و چه او را از دردی دائمی خلاص کند.
آفرینش مرگ و نه زندگی. شناخت دنیای درونی مردی که دیگران را می میراند یقینا محال و دشوار است. هیچ کس نمی تواند جک را بشناسد، حتا اگر فیلمی همچون” شما نمیتوانید جک را بشناسید” توسط لویسن ساخته شود. حتا اگر به صورت مدام امر اخلاقی فیلم در دیالوگ های حساب شده شخصیت های داستان به چالش و قضاوت کشیده شود، باز هم شما جک را نخواهید شناخت.
او خالق پایان رنج ها و مردی نقاش است که گاهی برای رسیدن به خلق زیبایی اثر نقاشی اش، از سرخی خون خود برای کشیدن نقشی زیبا بر تابلوی نقاشی دریغ نمی کند.
برای خلق زیبایی و رسیدن به هدف باید از هرامکان متعارف و نامتعارفی استفاده کرد. مرگ زیبا، همچون خلق یک تابلوی هنری می تواند زیبا باشد.
کسی که زجر و درد را تاب نمی آورد لیاقت رهایی را دارد و خدا(پزشک او) می تواند پروا ز رابه او هدیه دهد.
اما آیا چند درصد از متخصصین علم پزشکی، عالمان، فلاسفه، قضات و حتا مردم معمولی در سرتاسر جهان این امر خطیر را می پذیرند و این را تایید می کنند که همان قدرزندگی یک هدیه زیباست که توسط خداوند به انسان داده می شود، مرگ زیبا نیز موهبتی ست که می تواند پزشک انسان به او هدیه اش دهد.
اگرچه این در شرایطی ست که فرد خود خواسته تن به مرگ می دهد و هیچ اجباری در آن وجود ندارد، اما پذیرش و قدرت رویارویی با آن حتا در کشورهایی که علوم پزشکی کمتر رابطه ای با مذهب، عرف و خرافات نزد عموم مردم دارد، نیز پایین است.
اتانازی در چند کشور اروپایی همچون هلند و سوئد به شرط تشکیل کمیسیون پزشکی و بررسی پرونده بیمار می تواند اجرا شود.
قضاوت پیرامون اینکه چنین باوری درست یا غلط است امری تقریبا محال به نظر می رسد، چرا که داوری ای کاملا فردی ست.
واژه اتانازی از اصطلاح یونانی ”eu” به معنای “خوب و کامبخش” و واژه ”thanasia” به معنای”مرگ” مشتق شده است. واژه Thanasia خود از ”Thanatos” که الهه مرگ در یونان بوده گرفته شده.
نویسنده و کارگردان از تمام مواهب موضوعی چون” مرگ” برای خلق اثری چندسویه استفاده کرده اند. فیلم قصد این را ندارد که به سینمای مستند نزدیک شده و اسلوب آن را رعایت کند و به زعم این مطلب از وقایع و معرفی شخصیت های واقعی تنها چیزی را می بینیم که در خدمت یک درام می تواند باشد.
شناسنامه فیلم:
کارگردان: باری لویسن
بازیگران: ال پاچینو، دانی هوستون، سوزان ساراندون، جان گود من
موسیقی: مارسلو زارووس