وقتی جگرکی ها تاریخ می نویسند

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

با توجه به اینکه اخیرا در مصاحبه ای با آقا عیسی خادم جماران وی تاکید کرده است که آیت الله خامنه ای بهترین جانشین آیت الله خمینی بود، و چیزی را که هنوز بعد از بیست سال همه روحانیون و خبرگان کشور در مورد آن شک دارند، با یقین تمام گفته است، برای کامل کردن تاریخ انقلاب اسلامی گزارشی از برخی شخصیت های تاریخ ساز کنونی کشور انجام دادیم که آنها را می خوانید.

 

اصغر جیگرکی، جگرفروش جماران

جستجو در تاریخ پرشکوه انقلاب اسلامی چیزی نیست که بتوان آن را از بالا نوشت، برای دست یافتن به حقایق تاریخی در مورد برخی از واقعیات گمشده تاریخ معاصر ایران، به سراغ اصغر جیگرکی، که 98 سال دارد و سالهاست به عنوان حاج اصغر دلباخته نامیده می شود، رفتیم تا با او گفتگو کنیم. خانه اصغر جیگرکی در یکی از کوچه پس کوچه های جماران است. جایی که بوی بلال از دور به مشام می رسد. اصغر که گوشش نمی شوند و دچار بیماری آلزایمر است، به سختی متوجه سووالات ما می شود، اما وقتی متوجه می شود، پشت سر هم حرف می زند، او می گوید: “ من از وقتی به دنیا آمدم در جماران بودم. اول گردو فالی می فروختم، سه ریال. آن موقع همه چیز ارزان بود. تا اینکه بعد از انقلاب جگرفروشی راه انداختم. آن موقع خیلی مشتری نداشتیم، تا اینکه آقا روح الله به جماران آمد. هر روز چند هزار نفر می آمدند برای ملاقات با آقا روح الله، وقتی هم منتظر بودند گرسنه شان می شد از ما جگر می خریدند و ما خیلی اوضاع خوبی پیدا کردیم. خدا رحمتش کند. خیلی وضع مردم خوب شده بود. طوری بود که مردم وقتی بیست دست دل و جگر می خریدند، کم می آمد و همه دل و جگرها را از مردم می خریدند. جوری شده بود که هفت تا منقل راه انداختیم و باز هم کم می آمد. چند  سال این طور بود، من خیلی شخصیت های جهانی را همین جا دیدم مثل همین یاسر عرفات رئیس فلسطین و حسن نصرالله که همیشه دل و قلوه می خورد و زیاد از جگر خوشش نمی آمد، ولی خیلی می خورد. یک بار هم احمد آقا خمینی که آن موقع هنوز زیاد گریه نمی کرد، آمد و گفت آقا هوس جگر کرده که ما دو دست جگر سیخ زدیم و برد برای آقا. واقعا آقا نعمتی بود برای ما. بعد که آقا ارتحال کرد، ما داشتیم جگر باد می زدیم که خبرش را شنیدیم، واقعا جگرمان سوخت. دل مان سوخت. قلوه مان سوخت. اصلا کسی حواسش نبود که زیر آتش را خاموش کند. خیلی روز سختی بود. از آن روز زندگی به کام ما تلخ شد، اینجا خیلی خلوت شد و ما منقل ها را می خواستیم بفروشیم. این نکته را هم بگویم که فقط یک بار من آقا را دیدم که داشت پیاده می آمد، عینا مثل همین رهبر امروز کشور بود. همین علی آقا که تمام منقل های ما را دستور داد خریدند و بردند، چه منقل های خوبی هم بود. آمد طرف ما، می گفتند آقا روح الله هشتاد سال دارد، ولی مثل یک مرد پنجاه ساله بود، با ریش سیاه و عمامه مشکی و پیپ می کشید، چند تا سیخ جگر خورد و به من گفت هیچ کس مثل حاج آقا خامنه ای نمی شود. گفتم، بعد از شما چه کسی رهبر بشود بهتر است؟ گفت: اصغر! من نمی خواهم به کسی بگویم، ولی خامنه ای از همه بهتر است. گفتم: آقا! جیگرتان را بخورم، هاشمی چی؟ یک نگاهی به من کرد که هیچ وقت یادم نمی رود، گفت: نه، او بی بصیرت است. علی آقا چیز دیگری است، البته این حرف را به هیچ کس نزدم فقط به تو می زنم که اگر بیست سال دیگر کسی پرسید به او بگویی. گفتم سمعا و طاعتا. و همانطور یک دفعه دیدم آقا نیست. رفته بود.” اصغر جیگرکی گفت: “ البته ما از این خاتمی که رئیس جمهور است هم خوشم می آید.” برایش توضیح دادیم که الآن رئیس جمهور فرد دیگری است، ولی او گفت: نه، همان خاتمی است، چون خودم وقتی چشم هایم درست می دید، عکس او را دیدم” اصغر جیگرکی امروز اگر چه دوازده سال است که از خانه بیرون نرفته ولی معتقد است که انقلاب های تمام شمال آفریقا انقلاب اسلامی است و معتقد است آمریکا بزودی نابود می شود. از او خداحافظی کردیم و رفتیم.

 

نوه همسایه صاحبخانه امام خمینی در جماران

شاید هیچ کس حاجیه زینب تولایی را نمی شناسد. او بعد از اینکه لیسانس گلسازی خودش را از دانشگاه آزاد رودهن گرفت، در مدت دو سال موفق شد دکترای حفظ و قرائت قرآن را از دانشگاه علوم انسانی و کامپیوتر و انرژی هسته ای حوزه علمیه قم بگیرد و یکی از یک نفری است که می تواند تمام آیات قرآن را از انتها به ابتدا بخواند. وی همچنین دکترای انرژی اتمی را در مدت سه هفته از دانشگاه راهیان نور اخذ کرد. وی می گوید: “ اعوذ بالله السمیع العلیم، من الشیطان الرجیم، باری الخلائق الاجمعین، قال الله تعالی فی کتابه، بسم الله الرحمن الرحیم، الم، ذلک الکتاب لاریب…..( ادامه سوره بقره) من حاجیه زینب تولایی هستم که خانه ما در همسایگی بیت امام بود و من چهار ساله بودم که امام به جماران تشریف فرما شدند و در آن زمان نام من پانی شاهدوست بود که پدرم بعد از آمدن امام مدتی بیمار بود، چون هر روز صدای شعار در خانه ما می آمد و چه خوش آهنگ بود این ترانه ای که من می شنیدم و همیشه در ذهن من باقی ماند، تا اینکه سه ماه بعد رفتیم آمریکا و من تا سن هفده سالگی آنجا بودم. و اصلا فارسی هم بلد نبودم تا اینکه یک روز با مردی که قصد فریب من را داشت و در آمریکا به او بوی فرند می گفتند، بیرون رفته بودم که پدرم خیلی ناراحت شد و من بخاطر هوسرانی از او شکایت کردم. بعد از چند ماه برگشتیم و من در ایران بطور عمیقی با اسلام آشنا شدم و یک روز به جماران رفتم و یادم افتاد که چه روزهایی آنجا داشتیم. پدرم که با آقای مولانا دوست بود، به دفتر رئیس جمهور می رفت و در آنجا من موفق شدم در عرض چند ماه تعدادی لیسانس و دکترا بگیرم و همیشه یاد امام در قلب من بود و بدون اغراق باید بگویم که هر روز جلوی خانه امام در جماران می نشستم و گریه می کردم. یکی از سفارشاتی که همیشه امام به من و پدرم می کرد، که البته من همیشه رابطه قلبی ام را با امام حفظ کرده بودم،حتی از فاصله چند هزار مایل، این بود که می گفت: “ من مثل یک درخت هستم که درخت توت می دهد و یک نفر باید برود بالای درخت و با لگد به شاخه بزند تا بهترین توت درخت من بریزد.” و منظور ایشان از توت آیت الله خامنه ای بود که هم نوع خشک آن با چای خوشمزه است و هم تازه آن را می شود خورد و این شهد و شیرینی که در توت ساده است، فقط در موقع گریه کردن یا تباکی برای حضرت زهرا به انسانیت دست می دهد، یا در هنگام تلاوت آیاتی چند از کلام الله مجید. من البته به گروهک انحرافی هشدار می دهم که بدان! هر چه داری از درخت ولایت است، وقتی سرش نشستی از ته آن را نبر، چون خودت می افتی و مشائیان کوردل باید بدانند.” وقتی گفتگو به اینجا می رسد، قطره اشکی از چشم زینب می چکد، او را تنها می گذاریم و می رویم.

 

آقا اسدالله کفاش در خمین

اما فقط زینب نیست که چنین احساسی دارد. آقا اسدالله که بعد از هفت ماه جستجو درباره کسی که هم امام را بشناسد و هم رهبری را درک کند، در یکی از خانه های قدیمی خمین کشف کردیم، از شخصیت های شناخته شده تاریخ معاصر ایران است. او از سن پنج سالگی برای امام خمینی کفش می دوخت. او می گوید: “ آقا روح الله از همان بچگی نشانه های بزرگی را داشت، وقتی پنج ساله بود خودش به تنهایی به کفاشی من آمد و گفت برای من کفش بدوز. من جرات نکردم چیزی بگویم، از بس آن بچه با بقیه بچه ها فرق می کرد. وقتی کفش را دوختم، پولش را به من داد و گفت: دوباره بدوز، ولی به اندازه ای باشد که انگار یک بچه هفده ساله کفش می پوشد. از همان موقع آقا روح الله علامت آدم بزرگها را داشت. من یک کفش شماره 41 برایش دوختم و ایشان برای اینکه اسراف نشود، همان کفش را با پنبه و مقوا می پوشیدند و سالها همان کفش پای ایشان بود که همیشه هم تمیز بود و خود ایشان از همان بچگی خودشان کفش را واکس می زدند، و خودشان اگر پارگی مختصری پیدا می کرد می دوختند. بعدا که ایشان بیست ساله شد، به قم رفته بود و به من گفت همان کفش را تخت بیاندازم و بزرگ کنم که من این کار را کردم و ایشان همیشه می گفت : چرا ایرانی باید کفش باتا یا تیمبرلند بپوشند؟ ما آن موقع اصلا نمی دانستیم این کلمات یعنی چی. وقتی حاج آقا را می خواستند از ایران تبعید کنند، ایشان با همان کفشی که من برایشان دوختم رفتند. وقتی بعد از پانزده سال برگشتند، یک روز که اول انقلاب رفته بودیم خدمت ایشان، آقا گفت: آقا اسدالله وایستا کارت دارم. من ماندم و بعد رفتیم داخل خانه، ایشان هنوز همان کفشی که در سن پنج سالگی برایشان دوخته بودم بعد از هشتاد سال پایش بود. به من گفت: اول این که کف این کفش دو تا میخ بزن، بعد هم می خواستم بگویم که هیچ کس برای من علی آقا نمی شود. گفتم کدام علی آقا، گفت علی آقا خامنه ای. گفتم چطور؟ گفت: علی آقا خامنه ای مثل همین کفش من است، اگر هشتاد سال هم لگد بخورد یا لگد بزند نه جر می خورد نه تنگ و گشاد می شود، فقط هر از گاهی باید واکس بزنی. ولی نباید با آن زیاد راه بروی. من گفتم: اگر شما اینقدر این علی آقا را دوست دارید، چرا سه روز قبل آقای منتظری را قائم مقام خودتان کردید؟ گفت: می دانم که منتظری به من خیانت می کند، منتظرم وقتش برسد. ایشان به من گفت این حرف ها را به کسی نزنی، بگذار سی سال بعد که مردم شک کردند تو این ها را به مردم بگو. گفتم: چرا من پیرمرد؟ چرا این حرف ها رو به وزیر و وکیل و علما نمی گوئید؟ ایشان به من گفت: یک روزی می رسد که هیچ کس غیر از جگرکی و کفاش و بقال رهبر را قبول ندارد، من به فکر آن روزها هستم. و امام واقعا آینده را می دید.

 

صحاف کتاب صحیفه نور

برای کشف دوران امام نزد حاج محمد شیرازه بند، صحاف کتاب های صحیفه نور امام رفتیم. او که در عمق نود سالگی است، می گوید: “ امام یک چیز دیگری بود. من تمام وجود ایشون رو ته دوزی کردم و در تمام عمرشون من بدرقه و استقبال شون رو دیدم. اگر تمام زندگی امام رو ورق بزنی صفحه هاش یکی بالا پائین نمی زنه. من ایشون رو یک بار نزدیک بود ببینم و همون طوری که دیروز در مصاحبه تلویزیونی گفتم تنها کسی که مثل نسخه زیراکسی امام می مونه همین آیت الله خامنه ای است. ایشان یک بار در خواب من آمد و  گفت که حاج محمد! علی آقا یک چیز دیگری است. گفتم چطور؟ گفتند: هیچ کس مثل ایشون نمی تونه جای من بنشینه. من واقعا شهادت می دم که آقا یک چیز دیگری است. من البته رهبر معظم انقلاب رو همیشه می بینم و ایشان خیلی اوقات به من محبت دارند، طوری که احساس می کنم سالها امام رو هم دیدم.” حاج محمد را می گذاریم و برای درک واقعیت های انقلاب اسلامی به جای دیگری خواهیم رفت. شاید این بار آقا کریم بستنی فروش رو بروی مسجد حاج آقا ملکی در تجریش، یا خادم امامزاده قاسم نزدیک گلابدره، یا اقلیم خانم کلفت منزل امام  در نجف، یا ایبراهوم گوندش راننده آیت الله خمینی در ترکیه، یا جاسم الکوفی پستچی نجف در زمان امام ، یا پاپی سگ همسایه امام خمینی در جماران به ما بگویند که چطور شد که امام به آنها گفت که آیت الله خامنه ای جانشین اوست، اما به هیچ کس دیگر حتی یک کلمه هم نگفت.