با این رژیم چه نباید کرد؟

رضا تقی زاده
رضا تقی زاده

جنبش تازه پا گرفته آزادی خواهی در ایران زمانی به نقطه بدون باز گشت میرسد که حامیان آن  با عبور از تفاوتهای شخصی و گروهی در شاهراه منافع ملی، بهم بپیوندند. تفاهم با هم و تقابل پیوسته با نظام، پیش شرط اصلی رسیدن به پیروزی است. 
می پذیرم که قبول این نظر برای جماعتی دشوار و برای گروهی قند نهادن بدهان طوطی و ذکر بدیهیات است، ولی نیت من از بازگفتن آن، فراهم کردن مقدمه ای است برای داخل شدن در  مبحثی که اکبر گنجی  در مورد روش برخورد با رژیم جمهوری اسلامی گشوده است.
 گنجی مطلب خود را با  “چه باید کرد” آغاز کرده که عنوان کتاب مشهور لنین است. لنین در بخشهای پایانی  کتاب “چه باید کرد” سعی میکند تا دیدگاههای طرفداران خود،  فعالان سوسیال  دمکرات و کارگران را نسبت به  “وظایف و فرصتها و امکاناتی که در پیش دارند ” گسترده تر کند.
من خود را نه سوسیال دمکرات میدانم و ـ متاسفانه ـ نه در صف کارگران پیشرو جایی  دارم و نه هرگز مرید  کانت و مارکس و انگلس و یا لنین بوده ام. در عین حال  پاره ای از توصیه های لنین را برای گشودن افقهای تنگ شده و عبور از تفاوتهای فرعی در راه رسیدن به پیروزی ضروری میدانم.
نیت من در نوشتن این مطلب، گشودن بحث پیرامون  نحوه دست یافتن به همراهی، تفاهم در انتخاب راهکار و توافق برای استفاده از تمامی ابزارهای موثر در راه رسیدن به آزادی است.گنجی در ابتدای مطلب خود از شنیدن استدلال موافقان توسل به جنگ و تحریم علیه جمهوری اسلامی استقبال می کند و یاد آور میشود که در  توجیه نظر طرفداران توسل به جنگ و تحریم، سند مکتوبی ندیده ولی آماده گفتگوی انتقادی با آنهاست.
تا اینجای ماجرا، اکبر گنجی از خود سعه صدر و آغوش باز و ذهن فراگیر نشان میدهد و لی در خط بعدی نوشته مدعی میشود : “دو گروه بد نام طرفدار تحریم اقتصادی و حمله ی نظامی، که فقط طرفداران اندکی در خارج از کشور دارند، تنها کارشان این بوده و هست که مخالفان حمله ی نظامی و تحریم اقتصادی را عاملان رژیم ایران معرفی کنند. خارج از این دو گروه، اگر کسی معتقد به تحریم اقتصادی و حمله ی نظامی باشد، نظر خود را مکتوب نکرده است. همین واقعیت نشان می دهد که این رویکرد، رویکرد قابل دفاعی نیست.”
تصور من این است که اشاره گنجی به طرفداران سلطنت و طرفداران گروه مجاهدین خلق است. من نه هرگز در صف و یا طرفدار گروه چریکی  مجاهدین خلق بوده ام و نه  تجدید حکومت پادشاهی را تنها راه نجات ایران و رسیدن به آزادی میدانم. ولی در این برخورد نفی ای اکبر گنجی با هر دو گروه یاد شده، طعم تلخ کینه ای را احساس میکنم که  او در “عالیجنابان سرخ پوش” به   سردمداران ترور و وحشت در ایران نسبت داد.  
من طرفدار آزادی و استقرار دمکراسی عادلانه در ایرانم و اسم و یا ساختار ظرفی رژیم بعدی ایران را نیز در تضاد با محتوای مورد انتظارم نمی بینم. در نگاه من پادشاهی سوئد برای سوئدی ها همان اندازه آزادی در داخل و احترام در خارج خریده که جمهوری در ایرلند برای ایرلندی ها. نفی گروه های ایرانی، تنها بدلیل تفاوت سلیقه آنها در حمایت از ظرف خاص حکومتی، تنها به سود ادامه جدائی ها، آنهم در میانه راه است. 
گنجی در خط دیگری از نوشتار خود دو گروه یاد شده را “بدنام  وبا طرفداران اندک در خارج” میخواند  که “تنها کارشان این بوده و هست که مخالفان حمله ی نظامی و تحریم اقتصادی را عاملان رژیم ایران معرفی کنند”.  من در کلام گنجی در برخورد با مخالفان طرز فکر خود، که به او تهمت “عامل رژیم بودن” میزنند، همان تلافی جویی کوری را احساس میکنم که وی در نوشته های پیشین  خود مورد انتقاد قرار داده است.
در پاسخ به چه باید کرد، توصیه من، رسیدن به همراهی در تقابل با رژیم است. مجموعه ای که امروز آزادی را در ایران به بند کشیده، نظام حاکم است که گنجی از آن بعنوان حکومت سلطانی یاد میکند و نه سلطنت طلبان و مجاهدین خلق که دستی بر آتش ندارند. جوانان ایرانی در بازداشتگاه کهریزک نزدیک تهران کشته میشوند و نه در پایگاه اشرف نزدیک بغداد.  یاد آوری من به اکبر گنجی ذکر این حقیقت است که پیش از رسیدن به مقصد، همه ما در یک کشتی نشسته ایم و حریف قدر برای همه ما، طوفان است.  هدف همه ما رسیدن به ساحل آزادی و نجات از شر طوفان است و نه ادامه دعوا باهم در عرشه کشتی طوفان زده.  
من همراه و هم صدا با گنجی، مخالف جدی توسل کور به نیروی نظامی و تخریب زیرساختهای صنعتی و اقتصادی ایران، با هدف شکست دادن و تغییر رژیم جمهوری اسلامی ام. من هم بر این باورم که تغییر نظام سیاسی ایران مسئولیت مردم ایران است و اینکه، مردم ایران بضاعت شکستن تنگه کار را دارند.
در عین حال و پیش از داخل شدن موضوعی در بحث “چه باید کرد”،  رد فله ای تمامی ابزار های ممکن برای شکست حریف را نیز عاقلانه و در جهت حفظ منافع حرکت و مصالح ملی نمیبینم.
شاید گنجی روشهایی را که گاندی برای رساندن هند به استقلال مورد استفاده قرار داد  ـ تحریم کالاهای انگلیسی و نافرمانی مدنی ـ بیش از شیوه های مورد استفاده کوتوسف، فرمانده ارتش تزاری روسیه، در شکست ارتش ناپلئون  بپسندد. بی شک کوتوسف اگر هنگام عقب نشینی، شهر های روسیه را به آتش نمیکشید و ارتش  ناپلئون را از امکانات تغذیه و اسکان و حمل و نقل محروم نمیکرد، شکست نهائی روسیه غیر قابل اجتناب بود. ایران امروز نه هند پیش از استقلال است و نه روسیه تزاری در جنگ با ناپلئون، ولی در عین حال اسیر حاکمیتی است که  آزادی های فردی و اجتماعی و دارائی های ملی را مصادره کرده و بصورت مستمر در حال نابود کردن آنها است.
تنها یک نمونه تخریب زیست محیطی این حکومت، از میان رفتن سالانه بیش از 30.000 ایرانی بر اٍثر الودگی هوا و مشکلات ترافیکی است. در کدام هجوم نظامی میتوان تجدید این جنایت را علیه مردم بی گناه انتظار داشت؟
در صورت ادامه وضع موجود و از راه تخریب تدریجی زیر ساختهای اقتصادی و صنعتی کشور و انهدام زیر ساختهای روحی و اخلاقی جامعه بدست کارگزاران کنونی نظام، زیانهای وارده به هیچ وجه کمتر از هزینه های توسل به پاره ای از اهرمها ی ضروری برای شکستن رژیم نیست.
اصولا برخورد نفی ای و یا اثباتی با هر پدیده و یا ابزار و یا  نظر، بصورت عام و بدون داخل شدن در موضوع و استفاده عقلی از دلیل در توجیه شیوه بر خورد، عامل گمراهی است. مثل اینکه بگوئیم اسکاتلندی ها خسیس اند، و یا توسل به تحریم اقتصادی تحت هر شرایط، شیوه غلطی است.
این نوع قضاوت فله ای تنها به طولانی تر شدن نبرد و تحکیم قدرت حاکم  میانجامد و نه تامین آزادی. برای رسیدن به آزادی باید هزینه کرد. برای رسیدن به آزادی، در کنار آرمان، باید برنامه داشت. برنامه ای که هزینه ها را به حد اقل تقلیل بدهد، به تضعیف حریف بیانجامد و زمان رسیدن به پیروزی نهائی را کوتاه تر کند. برای رسیدن به پیروزی نمیتوان و نباید تنها  به انتشار آرمان بسنده کرد و تا بی نهایت به انتظار نشست.  لازمه رسیدن به تغییر، وارد شدن به میدان و استفاده عقلی ـ و نه احساسی ـ از تمامی ابزار ها، به شرط رعایت مصالح ملی است. 
در مورد تحریم، من از تمامی قطعنامه های مصوب سازمان ملل و شورای امنیت علیه رژیم حاکم بر ایران پشتیبانی میکنم. اگرچه تصویب قطعنامه های یاد شده تاکنون به سقوط  نظام حاکم بر ایران نیانجامیده، و لی در رساندن حد نارضائی مردم در داخل به مرز کنونی موثر بوده است. گذشته از آن اگر علیه نظام حاکم بر ایران  تصمیمی در نظام بین الملل اتخاذ نمیشد و فشاری در بین نبود،  دامنه اختناق داخلی تنگتر و فساد مالی گسترده تر و زمینه ادامه حکومت ظلم و زور فراهم تر از این میشد که امروز است.
هیچ رژیم خود کامه ای تاکنون بدون تحمل فشار، عرصه قدرت را رها نکرده و بعد از این هم هیچ نظام خود کامه ای داوطلبانه راضی به سپردن قدرت بدست مردم و نمایندگان منتخب آنها نخواهد شد.
روشهای سقوط نظامهای خود کامه  امروز شناخته شده اند. رد غربالی گزینه ها علیه آنها، حتی با  تکیه بر هدف های انسان دوستانه، نه ضرورتا عقلی  است و نه قابل توصیه. در روند سقوط نظامهای خود کامه، مردم بی تردید مجبور به هزینه کردن خواهند شد. وظیفه مهم رهبری جریانهای مخالف حاکمیت زور، مطالعه گزینه ها، سنجیدن هزینه ها و کاهش آنها به حد اقل ممکن است.
در جریان پیروزی انقلاب اسلامی  که آقای گنجی هم در آن نقش فعالی داشت و  جای پای این نقش هنوز در ذهنیت او باقی است، اهمیت حفظ  ساختار و تجهیزات ارتش در امنیت ملی ایران در مقابل خطری که انقلابیون گمان میبردند ارتش ممکن است در صورت بقا متوجه اقتدار آنها بسازد، از میان رفت. در نتیجه، ارتش ایران هدف تخریب انقلابیون قرار گرفت. هزینه این تخریب را مردم ایران با پرداختن 1000 میلیارد دلار زیانهای اقتصادی، ویرانی پنج استان، کشته و زخمی شدن بیش از یک میلیون نظامی و غیر نظامی و درگیری در یک جنگ خونین 8 ساله  پرداختند.
در طول 30 سال پس از پیروزی انقلاب و تحمل تمامی آن هزینه ها، دو گروه انقلابی موسوم به اصلاح طلب و محافظه کار، قدرت سیاسی را منحصر بخود کردند و با تمرکز آن در دستهای چند هزار نفر سرکردگان خودی، مردم  عادی را در عمل به اسارت گرفتند. آنها که امروز در خیابانهای تهران فریاد میزنند همان مردم عادی بی خط  غیر وابسته به هریک از دو جناح اند که امروز با جمع شدن بزیر پرچم سبز به آن هویت داده اند.   
در انتخاب گزینه ها علیه حکومت زور، نه سلیقه های فردی و گروهی، که تنها منافع دراز مدت ملی را میباید در نظر گرفت. تعیین نام و یا شکل ظرفی حکومتی که بعد از آزادی ایران خواهیم داشت نیز، تنها بعد از حصول آزادی ممکن است. آنهم توسط  مردم که در زمان خود نسبت به آن تصمیم خواهند گرفت. رد فله ای گزینه های اعمال فشار علیه حکومت زور، فاقد منطق علمی و تنها یک برداشت احساسی است.
رد فله ای مخالفان روشهای مورد نظر ما و قرار دادن آنها در “دو گروه  بد نام و بدون پشتیبان” نیز کمکی به اجماع بیشتر مخالفان  نمیکند. البته این تنها اکبر گنجی نیست که هنوز کوبیدن بر طبل نفی مجاهد و سلطنت طلب را مقدم بر  ضرورت شکست حکومت و رسیدن به آزادی میبیند. مقابله پاره ای از طرفداران  جبهه ملی و هواداران سلطنت با یکدیگر و قرار گرفتن ارتش سرخ کوچک سوسیالیست های ایرانی مقیم فرنگ، در برابر  جنبش سبز و نفی فله ای طرفداران جنبش و هو کردن آنها،  از نمونه های دیگری است که ادامه آن تنها حکومت وقت را خوشحال تر میکند. 
خلاصه کلام من این است که برای رسیدن به پیروزی باید همراه هم بشویم. حال و آینده خود و مملکت را به گذشته سیاسی و نفاقهای در حاشیه نفروشیم. برای حرکت، نقشه  را راه آماده کنیم. هزینه های پیروزی را برآورد کنیم. با تدوین نقشه راه از مرز آرمان بگذریم تا به وادی تغییر برسیم. بعد از رسیدن به آزادی، رسیدگی به حسابهای کهنه، طلب خواهی و یا بخشش، با هدف رسیدن به اتحاد ملی، آسانتر خواهد بود. گنجی نه گاندی است و نه ماندلا ولی  میتواند یکی از نامزد های اصلی برای ایفای نقشی بشود که لخ والسا در لهستان و یا واسلاو هاول در چک ایفا کردند.