ابراهیم یزدی فرد شناخته شده ای است. در دورانی که آیت الله خمینی در پاریس اقامت داشت، نقشی کلیدی در کنار او ایفا کرد. از نجف با آیت الله خمینی به طرف پاریس حرکت کرد و از پاریس با او به تهران بازگشت. آیت الله خمینی پیش از حرکت به سوی تهران، طی نامه ای از خدمات او در طی آن مدت تشکر کرد. چنین نامه ای فقط برای دکتر یزدی صادر شد.
به تهران که رسیدند، دولت موقت تشکیل شد و یزدی وزیر خارجه ی دولت موقت انقلاب شد. بازرگان “ مرد نابهنگام ” بود و در آن فضای به شدت انقلابی کسی صدای او را نمی شنید. همه(مذهبی ها و مارکسیست ها، امتی ها و… ) به طور یکپارچه به او حمله بردند که “ لیبرال ” و “ جاده صاف کن امپریالیسم ” است. دولت موقت استعفا داد و کار به دست آنها افتاد که باید می افتاد. یعنی انقلابیون واقعی، نه بازرگان که به صراحت می گفت انقلابی نیست. یزدی و بازرگان با نظام قهر نکردند و به عنوان عضو شورای انقلاب باقی ماندند. آیت الله خمینی ابراهیم یزدی را به سرپرستی روزنامه ی کیهان منصوب کرد و به عنوان نماینده ی خود جهت سرکشی و بازرسی به استان ها اعزام کرد. بازرگان و یزدی و چند تن دیگر از نهضتی ها در انتخابات اولین دوره ی مجلس شورای اسلامی شرکت کرده و به مجلس راه یافتند. اختلافات در سال 59 بالا گرفت و در سال 60 با عزل بنی صدر و فاز نظامی سازمان مجاهدین خلق در سی خرداد 60 و عملیات تروریستی سازمان به اوج خود رسید. زمامداران هم به شدت مخالفان را سرکوب و روزانه دهها تن را اعدام می کردند. مهدی بازرگان در آن دوران خونین همچنان به دنبال آن بود که به طرفین که انقلابی بودند و انقلابی عمل می کردند، “میانه روی” و “سازش” بیاموزد[1]. این نوع گفتار/رفتار هیچ یک از طرفین را راضی نمی کرد. هر طرف، خواستار موضع گیری بازرگان و همفکرانش به سود طرف خود بود[2]. با پایان مجلس اول، بازرگان و نهضتی ها از حکومت رانده شدند و به عنوان یک گروه مذهبی منتقد به فعالیت خود ادامه دادند.
آنان ولایت فقیه را نقد کرده و آن را خلاف قرآن و سنت و عقل نشان می دادند. ادامه ی جنگ ایران و عراق را هم به زیان منافع ملی ایران قلمداد کرده و دائماً بیانیه هایی خلاف آن می دادند[3]. از نبود آزادی در ایران سخن می گفتند. مهدی بازرگان در 20/5/62 در نطق پیش از دستور آزادی انتخابات در ایران را رد کرد. هاشمی رفسنجانی با هماهنگی احمد خمینی و علی خامنه ای پاسخی به سخنان بازرگان نوشت[4]. هاشمی سخنان بازرگان را “ حیله ” خواند و از وجود “ آزادی کامل ” در ایران سخن گفت[5]. بازرگان نسبت به بازداشت ها و اعتراف گیری ها هم اعتراض داشت. طاهر احمد زاده در مرداد سال 1362 بازداشت شد و پس از شکنجه های فراوان وی را برای اعتراف به تلویزیون آوردند. هاشمی رفسنجانی دراین باره در 21/6/ 1362 نوشته است:
“شب به مصاحبه ی طاهر احمد زاده گوش دادم؛جالب است، این گونه مصاحبه ها، قدرت عظیم انقلاب را نشان می دهد”[6].
همین “ قدرت عظیم انقلاب ” بود که مهدی بازرگان را می ترساند. قدرتی که در زندان و شکنجه و اعدام و سرکوب همه جانبه تجلی می یافت. هاشمی که در پاسخ بازرگان از وجود “ آزادی کامل ” در ایران سخن می گفت، در خاطرات 2مرداد 1364 نوشته است که در جلسه ی سران قوا(هاشمی، خامنه ای، موسوی اردبیلی، احمد خمینی، میر حسین موسوی) موضوع رد صلاحیت مهندس مهدی بازرگان از سوی شورای نگهبان برای انتخابات ریاست جمهوری طرح شد[7]. در خاطرات 7/5/64 نوشته است:
“آقای خامنه ای شخصاً احتیاج به تبلیغ ندارند و رقیبی هم نیست . شورای نگهبان همه ی نامزدها به جز سه نفر- آقایان خامنه ای، حبیب الله عسگراولادی و محمود کاشانی- را رد صلاحیت کرده است . حذف مهندس مهدی بازرگان بی مسأله نخواهد بود”[8].
هاشمی در پاورقی همان صفحه توضیح داده است که شورای نگهبان صلاحیت 50 نفر- از جمله ابراهیم یزدی و احمد صدر حاج سید جوادی- را رد کرده است. انتخابات بدون رقیب ، همان انتخابات ” کاملاً آزاد “ مد نظر هاشمی رفسنجانی است[9]. همین مسائل نشان می دهد که محل نزاع طرفین بر سر چه بود؟ با توجه به همین مسائل، آیت الله خمینی رفته رفته مواضع اش نسبت به بازرگان و نهضت آزادی تند و تندتر شد تا آنجا که رسماً اعلام کرد نهضت آزادی و همفکران بازرگان صلاحیت هیچ پست حکومتی ندارند.
در تمام این مدت، یزدی در کنار بازرگان بود. بازرگان که درگذشت، یزدی جانشین او شد(بهمن 1373). نهضت آزادی همچنان به مشی میانه روانه ی خود ادامه داد. نمی دانم چرا، ولی آن مشی خریدار زیادی نداشت. پس از دوم خرداد 1376 اوضاع تا حدودی دگرگون شد. اصلاح طلبان همچنان اکراه داشتند که رابطه ای با نهضتی ها داشته باشند، اما احمدی نژاد که آمد و اصلاح طلبان که از ساختار سیاسی رانده شدند، نزدیکی ها آغاز شد. انتخابات ریاست جمهوری 22 خرداد 88 نزدیکی ها را بیشتر و بیشتر کرد. حالا همه ی آنها در زندان ها اسیر دست سلطان ستمگرند.
حالا ابراهیم یزدی هشتاد ساله(متولد 1310) و بیمار است و نه تنها حقوق که انسانیت هم در این رژیم محلی از اعراب ندارد. آزادی یزدی سالخورده با جسمی بیمار چه خطری برای جمهوری اسلامی می تواند داشته باشد؟ آیا جز این است که سلطان علی خامنه ای کینه ورزانه از مخالفان انتقام می گیرد؟ خامنه ای که اینک خود را در اوج قدرت می یابد، به طور قطع نباید هراسی از آزادی یزدی داشته باشد. مسأله، مسأله ی نخوت و کینه و انتقام است. کینه ی او علل بسیاری دارد. یکی از علل آن، بیانیه ی نهضت آزادی در سال 1386 بود که خواستار نظارت سازمان ملل بر انتخابات مجلس هشتم شد. علی خامنه ای در 19دی 1386 طی سخنانی به اطلاعیه ی نهضت آزادی این گونه پاسخ گفت:
“بعضیها حتی شرم نکردند، گفتند ناظرین بینالمللی بیایند نظارت کنند بر این انتخابات؛ بیگانهها ، دشمنها که با اصل انتخابات و با اصل ملت ایران مخالفند؛ با هر چیزی که به نفع ایران است مخالفند، اینها بیایند بشوند قاضی! این، بزرگترین جسارت به ملت ایران است”[9].
یک بار که از زندان به مرخصی آمده بودم، دکتر یزدی به منزل ما آمد. از هر دری حرف زده شد، ولی آنچه توجه مرا به خود جذب کرد این مدعای او بود که آمریکایی ها از حرکت های تجزیه طلبانه در ایران حمایت به عمل می آورند. چند سال بعد که از زندان آزاد شدم، دکتر یزدی دوباره به منزل ما آمد. خیلی صریح از او پرسیدم: “آقای دکتر، دفعه ی قبل که شما را دیدم نگران تجزیه ی ایران بودید، آیا همچنان نگران تجزیه ایران هستید و چه شواهدی برای مدعای خود دارید”. دکتر یزدی هم خیلی روشن گفت:“آری، همچنان نگران تجزیه ی ایران هستم”. بعد هم مفصل دلایل مدعای خود را توضیح داد. می گفت آمریکا از هر فرصتی برای ضربه زدن به ایران استفاده می کند:از احتمال حمله ی نظامی آمریکا به ایران سخن گفت و از اینکه آمریکا از برخی افراد و گروه ها نیز در راه اهداف خود استفاده می کند. البته در آن زمان جرج بوش رئیس جمهور آمریکا بود و همه نگران حمله ی نظامی آمریکا به ایران بودند. یزدی نگاهی کاملاً ناقدانه به سیاست های دولت آمریکا داشت و آن را به زیان منافع ملی ایران به شمار می آورد.
ذکر این خاطره دلیلی دو سویه دارد. از یک سو، رژیم سرکوبگری که ابراهیم یزدی را از ابتدأ به “آمریکایی” بودن متهم می کرد، از سوی دیگر، در شرایط استیصال ، بسیاری ذهنشان به سوی دخالت هایی مشابه عراق/افغانستان/لیبی می رود. به عنوان یک ناظر، شاهد نوعی “تغییر سرمشق” هستم. استقبال زیاد از مصوبه ی شورای امنیت درباره ی لیبی نمودی از این تغییر سرمشق است. مسائل ایران بسیار پیچیده است و چنین ساده سازی هایی پیامدهای فاجعه باری می تواند به دنبال داشته باشد. گذار ایران به دموکراسی، وظیفه ی ایرانیان است، نه دول غربی، آن هم به روش تهاجم نظامی به ایران . البته همه ی دولت های جهان موظفند که از حقوق بشر دفاع کنند و نقض حقوق بشر در هر کشوری را محکوم نمایند. اگر موازنه ی قوا موجود نباشد- یعنی مردم از طریق سازمان یابی متنوع و متکثر قدرتمند نشوند- دموکراسی هم وجود نخواهد داشت. رفتن علی خامنه ای و ولایت فقیه شرط لازم گذار به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر است، اما شرط کافی ایجاد چنان نظامی نیست. بمباران ایران به وسیله ی آمریکایی ها و دیگر دول غربی، ضمن نابودی زیرساخت های اقتصادی و اجتماعی ایران، شاید موجب سرنگونی رژیم مستقر شود، اما معلوم نیست به نظام دموکراتیک منتهی شود.
با شناختی که من از دکتر یزدی دارم، سخنانی که بی واسطه از او شنیده ام، و نظراتی که او بارها بیان کرده است، می دانم که او به شدت نگران “حفظ تمامیت ارضی ایران” بود و هست. با هرگونه تهاجم خارجی به ایران مخالف بود و هست. همکاری مخالفان با دول خارجی را هم بر نمی تابید و بر نمی تابد. یک بار در شهر واشنگتن در جلسه ای خصوصی با چند تن از دوستان همین نظرات را خیلی صریح تر و منتقدانه تر بیان کرده بود.
یزدی فردی متدین و آزادی خواه است. حتی شب عید هم نتوانست وی را از اسارت سلطان جبار رها سازد. در این روز آخر سال چه آرزویی جز سلامتی، طول عمر و آزادی ابراهیم یزدی و کلیه ی زندانیان سیاسی می توان داشت. دل ما پیش شماست. چشمان ما گریان است. در آن لحظه که سال نو می شود، نبود شما را با تمام وجود احساس می کنیم. کاش پیش ما بودید و شما را در آغوش می گرفتیم. کاش فرزندان و همسر و والدین و خواهران و برادران شما می توانستند شما را در آغوش کشند. شما فخر ایرانید و ایرانیان به وجود همه ی شما افتخار می کنند.
پاورقی ها:
1- بازرگان در مقاله های “مبارزه ی قانونی و مبارزه ی مسلحانه”(میزان، 9اردیبهشت 60) و “فرزندان مجاهد و مکتبی عزیزم”(میزان، 12 اردیبهشت 60) چنین خطی را دنبال می کرد. بازرگان در نطق نیمه کاره ی 15 مهر 60 مجلس اعلام کرد که به دنبال راهی برای سازش بود تا به “بحث و جدال های آزاد پارلمانی” منتهی شود، نه حرکات تروریستی “نفرت زایی نظیر اتوبوس شیراز، [انفجار]دفتر حزب جمهوری یا نخست وزیری و همچنین اعدام های ده تا ده تا و صد تا صد تا”. وی افزود که هیچ کدام از طرفین آمریکایی، مرتجع یا منافق نیستند. همه فرزندان ایرانند که به راه نادرست می روند:
“با کمال تأثر و با توسل به درگاه ذوالجلال، باید اقرار کنیم که آتش هولناک در کشور عزیزمان شعله کشیده، خرمن امت و دولت و دین را مورد تهدید قرار داده، کمتر کسی است که در صدد خاموش کردن آن برآید. بعضی می کوشند آتش را افروخته تر ساخته بر خرمن طرف مقابل بیندازند، همه بلعیده می شوند. حوزه های علمیه از گل های سرسبد خود خالی می شوند که “اذامات العالم ثلم فی الاسلام، ثلمه لایسدها شی ء” براداران ارزنده و غیر قابل جبرانی از مسئولین دولتی و لشکری و از سپاه و کمیته به شهادت می رسند، به همراه جان ها اثاث و دارایی ها از بیت المال و از ملت به هدر می رود، افرادی بی گناه در معابر و منازل کشته و معلول می شوند و همچنین نونهالان دختر و پسر و کسان وابسته و هوادار یا برکنار که در درگیریهای خیابانی و دادگاه های انقلابی، قربانی التقاط، انحراف و یا انتقام می گردند. نونهالانی که هر چه باشد، “جگرگوشگان” و “پرورش یافتگان” امید این مملکت بوده، عاشق وار یا دیوانه وار، فداکار یا گناهکار، در طاس لغزنده ای افتاده اند. در حالی که هر دو طرف گروه مقابل را منافق یا مرتجع و ضد اسلام یا عامل امپریالیسم می خواند، نه روحانیون ارجمند و مکتبی های غیرتمندمان از آمریکا وارد شده اند و نه جوانان جانباز در خانواده های آمریکایی زاییده و بزرگ گشته اند که بتوان مزدورشان خواند. پس چر اینان ریختن خون جگر یکدیگر را مباح و بلکه واجب می شمارند؟ مصیبت بارتر از همه و حاصل خشونت ها و بی رحمی ها، افزوده شدن نارضی ها و انتقام خواهان و برگشت کنندگان انقلاب و دین است و حیثیت و حقانیت اسلام که در دنیا لکه دار می شود”(روزنامه ی کیهان، 26مهر 1360).
ابرهیم یزدی هم گفته است که در خرداد ماه شصت، کمی پیش از 30 خرداد، مسعود رجوی، موسی خیابانی و محمد صدیقی(خواهر زاده ی یزدی) به دیدار او رفته اند تا به اصطلاح وی را از بازرگان جدا سازند و به سوی سازمان جذب کنند. آنان با اتکا به میلیشیای خود به یزدی می گویند که “ ما تجربه ی انقلاب را تکرار می کنیم “. یزدی به آنها می گوید:
“شما اشتباه می کنید… امروز بدنه ی جامعه با شما نیست. شما یک گروه کوچک و اقلیتی هستید و اگر بخواهید این کارها را بکنید با شما برخورد می کنند و شما تاب مقاومت در مقابل آنها را ندارید. بنابراین به شدت آسیب خواهید دید و متلاشی خواهید شد”(ماهنامه ی چشم انداز ایران، شماره ی 32، ص 49).
2- به عنوان نمونه، سید محمد خاتمی طی چند نوبت(16 و 18 و 19 و 26 مهر 1360)، در سرمقاله های روزنامه ی کیهان، به تندی به نطق و مواضع مهدی بازرگان پاسخ گفت. هاشمی رفسنجانی هم در خاطرات خود به همین ماجرا به صراحت اشاره کرده است:
13 اردیبهشت 60: “آقای مهندس بازرگان آمد و از انحصارطلبی جریان حاکم( حرف غلط همیشگی مخالفان )صحبت داشت و از من می پرسید از ما چه می خواهید؟ و من گفتم کارشکنی نکنید، کافی است” (عبور از بحران، ص 82).
هاشمی رفسنجانی در 4 خرداد 60 طی یک سخنرانی می گوید:” ریشه ی اختلافات ما ولیبرال ها[بازرگان و… ]همین جا است که آنها فقه ما و ولایت فقیه را قبول ندارند “(عبور از بحران، ص 108).
13 تیر60: “بعداز ظهر مهندس مهدی بازگان، دکتر یدالله سحابی و دکتر کاظم سامی آمدند، برای چاره جویی در همین زمینه و کم کردن فشار اجتماعی. توقع داشتند امام چیزی بگوید و یا من از آنها تعریف کنم. من گفتم امام راه را باز گذاشته اند و پیشنهاد کردم موضعشان را در مقابل ضد انقلاب صریحاً اعلان نمایند . قرار شد چیزی بنویسند”( عبور از بحران، ص 160).
سپس نهضت آزادی با ارسال تلگرافی به آیت الله خمینی نوشت:
“تشنجات و تجاوزات خیابانی به ضرر جمهوری اسلامی و به نفع بیگانگان است. هر فرد یا گروهی که موجبات تشنج و تجاوز و ارعاب را فراهم آورد، آب به آسیاب دشمنان انقلاب اسلامی ریخته است”.
با این همه فشارها ادامه می یابد. هاشمی رفسنجانی در خاطرات 30 تیر60 نوشته است:
“آقایان دکتر یدالله سحابی و مهندس مهدی بازرگان و دکتر کاظم سامی آمدند و خواستار آزاد شدن روزنامه ی میزان بودند… به آنها گفتم، موضعتان را باید مشخص کنید. این درست نیست که با گروه های محارب بسازید و با آنها هم صدا باشید و تقاضای آزادی کنید . از اینکه در جلسه ی فاتحه خانم آقای شریعتی، به آنها از طرف حزب الله اهانت شده، شکایت داشتند و از من می خواستند که حزب الله را از این اعمال منع کنیم و من گفتم این حرکات حزب الله، عکس العمل طغیان نیروهای دوست شماست “( عبور از بحران، ص 175).
3- هاشمی رفسنجانی در خاطرات 13مهر 1363 خود نوشته است:
“در ساعت نه صبح این روز(تاسوعا)مراسم عزاداری و سخنرانی از سوی نهضت آزادی در خیابان استاد مطهری تهران برگزار شد. در این مراسم حدود 200 نفر شرکت داشتند و بعد از تلاوت قرآن و زیارت وارث، دکتر ابراهیم یزدی و مهندس مهدی بازرگان سخنرانی کردند. بازرگان در قسمتی از سخنان خود ابراز داشت:” امروز در جامعه ی ما هر برنامه ای رخ دهد می گویند توطئه ی آمریکا و انگلیس است. عیب از خود ما است نه توطئه ی آنها. امام حسین(ع) نگفت بیایید مرا بکشید یا شعار جنگ جنگ تا پیروزی بدهد، بلکه با عمر سعد مذاکره کرد و آنها قبول نکرده و جنگ رخ داد “. پس از سخنرانی بازرگان، حدود 90 نفر موتورسوار و عده ای پیاده، در جلوی ساختمان برعلیه نهضت آزادی شعار مرگ بر لیبرال و مرگ بر بازرگان سر دادند که توسط مأموران انتظامی از محل متفرق شدند”( کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال 1363، به سوی سرنوشت، ص 225).
4- هاشمی رفسنجانی، کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال 1362، آرامش و چالش، ص 277.
5- هاشمی می گوید:
“نهضت آزادی که فکر می کند در انتخابات رأی کافی ندارد و شکست می خورد، به حیله ای دست زده است”(پیشین، ص 432).
6- هاشمی رفسنجانی، کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال 1362، آرامش و چالش، ص 210.
7- هاشمی رفسنجانی، کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال 1364، امید و دلواپسی، ص 199.
8- هاشمی رفسنجانی، کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال 1364، امید و دلواپسی، ص 205.
9- هاشمی رفسنجانی در نامه ای که با تأیید خامنه ای و احمد خمینی در پاسخ مهدی بازرگان نوشته بود، آورده است:
“شما خوب می دانید که انتخابات از گذشته تا به امروز همیشه آزاد و کاملاً آزاد برگزار شده و مطمئن هستید که در انتخابات آینده همان آزادی گذشته محفوظ است و هر کس که مورد اعتماد مردم باشد، سر از صندوق ها بیرون خواهد آورد و مسئولان کشور هیچ گونه نیازی به سلب آزادی و تحمیل رأی نمی بینند. به جای این گونه کارها در فکر پیدا کردن افراد صالح و وجیه برای کاندیدا کردن در انتخابات باشید و موقع تبلیغات که رسید، کار تبلیغ را با مراعات مقررات کشور و موازین دینی و اخلاقی آغاز فرمایید” (هاشمی رفسنجانی، کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال 1362، آرامش و چالش، ص 277).
آری، با رد صلاحیت همه ی رقبای علی خامنه ای، انتخابات ریاست جمهوری همچون “همیشه آزاد و کاملاً آزاد” برگزار شد و مهدی بازرگان و ابراهیم یزدی فقط باید به فکر “افراد صالح و وجیه” می بودند.
9- رجوع شود به لینک