نصرت ماندلا یا نلسون اسکندری

مینو مرتاضی لنگرودی
مینو مرتاضی لنگرودی

شامگاه جمعه ۱۵ آذرماه بانو نصرت اسکندری، مادر سرافراز و مقاوم زنده یاد پروانه فروهر در خانه اش در تهران دیده برهم نهاد و جان به جان آفرین سپرد وهمزمان با درگذشت او در گوشه دیگر دنیا، نلسون ماندلا، بزرگمرد عاشق صلح و پدر ملت آفریقای جنوبی نیز آخرین نگاهش را بر دنیا و اطرافیان اش افکند و دیده برهم نهاد و درگذشت.

ظاهر داستان این است، این سو و آن سوی جهان زن و مردی درگذشته اند که در طول عمر بلند شان هرگز یکدیگر را ندیده و نشناخته بودند.آنها همزبان و هم نژاد و هم مذهب و هم جنسیت یکدیگرهم نبودند، اما برغم ناآشنایی، با یکدیگر بسیار بسیار شبیه بودند و بسان هم می اندیشیدند واز نوعی یگانگی خود بنیاد در اندیشه صلح طلبانه و رفتار بخشاینده شان برخوردار بودند. بانو نصرت، زنی شاعر مسلک و دارای روحی بسیار لطیف بود که دست بر قضا به همسری مردی مبارز در آمد و زندگی اش یکسره دستخوش نا امنی و آسیب های سیاسی و محرومیت های اجتماعی خاص کوشندگان سیاسی تحت سلطه حکومت های تمامیت خواه گردید. زندگی مشترک با کوشندگان سیاسی و مبارزان آزادیخواه در جوامع توسعه نیافته (و بعضا توسعه یافته نیز) سخت و نا ایمن و سرشار از حوادث غیر مترقبه است. اهالی خانواده سیاسیون و به ویژه زنان و کودکان در چنین خانواده هایی به لحاظ احساس نا ایمنی مدام آسیب های جدی می بینند. در خانواده سیاسی کودکان پیش و بیش از هر حس دیگری با احساس خشم و استیصال ناشی از سرکوب پدر یا مادر که تنها پناهگاه های کودکان اند آشنا و مانوس می گردند. کودکان نمی توانند نسبت به پلیسی که به دست پدر یا مادر دستبند می زند و او را از کانون خانواده می رباید و یا نسبت به زندانبانی که با چهره سرد و اخم آلود اورا مجبور به دیدن پدر از پشت میله های زندان می کند، احساس محبت و همدلی کنند.

 اما همواره در گوشه و کنار و در اطراف خود دیده ایم زنانی که بدون هیچ گونه ادعایی، آگاهانه و مسئولانه برای تقویت و سلامت قلب و روح لطیف کودکان معصوم شان در شرایط سخت و ناایمن به آنها گذشت و مهربانی و بخشش گری آموخته اند. بانو نصرت زن پرتحمل و پر قدرت از این جنس بود. بازی های روزگار به او آموخته بود انسان توانایی این را دارد که خود را با هر شرایطی وفق دهد ومی تواند غیر قابل تحمل ترین ها را تحمل کند و زنده بماند. اما زنده ماندن و زندگی کردن بدون عشق و مهربانی، دوره کردن بیهوده و شکنجه آلود و جانکاه روزها و شب های بی کسی است. در شان هیچ انسان آزادیخواهی نیست که چنین شکنجه ای را بر انسان دیگر روا دارد. نصرت بانو آزاده تر از آن بود که اجازه دهد خشم و استیصال ناشی از نا ایمنی مدام و اخم زندانبان بر تمام هستی و همه ارزش های انسانی او و خانواده اش چیرگی یابد و درون آنها را از عشق و معرفت و ایمان به خود انسانی شان تهی سازد. در ست در لحظاتی که قدرت سلطه جو فکر می کرد بر آنها مسلط شده، نصرت از منابع لایزال عشق و آزادگی برای بازسازی قدرت انسانی خود و خانواده اش و افزایش مقاومت در شرایط سخت بهره جست. دخترکان نصرت بانو می دیدند و می شنیدند که مادر با چه مهربانی برای درمان سرفه های تب آلود نگهبان تنومند واخموی زندان به او توصیه های ایمنی می کند و سعی دارد کاری کند تا هنگام ملاقات او و فرزندانش با پدر، نگهبان هم بتواند کمی بیاساید. هم چنانکه ماندلای مبارز راه آزادی نیز عقیده داشت “انسان قادر است غیر قابل تحمل ها را تحمل کند؛ زمانی که جسمت آزمایش می شود، باید روحت را قوی نگه داری؛ عقیده راسخ، راز جان به در بردن از دشواری و محرومیت است…”

 بگمانم مهم ترین وجه اشتراک نصرت بانو و نلسون ماندلا پایبندی شان به قدرت ومرام انسانیت بود؛ انسانیتی که در مبارزه و در میدان عمل سیاسی اجتماعی شکل می گیرد و در کوران حوادث آبدیده و مقاوم می شود. انسانیتی که به زن تلاشگر ایرانی و مرد مبارز افریقایی می آموزد عشق و احترام و اعتماد بسیار بیشتر از سخنرانی های پر طمطراق و درس گفتن های مفصل در باره علم واخلاق انسانها را بر می انگیزد تا نسبت به یکدیگر مهربان و بخشنده باشند و محترمانه رفتار کنند. نصرت بانو و نلسون ماندلا با زجر و حبس و زندان و توهینات و تحقیر های ناشی از آن کاملا آشنا بودند. هردو باور داشتند در مواجهه با زندانبان و خشونت های او نخست باید به انسان بودن او اعتماد کرد و احترام گذاشت. آنها در جریان مبارزه به این قدرت روحی دست یافته بودند که در مواجهه با انسان خشونت گر، راه درست آن است که در وهله نخست انسانیت او را از اعمال زشت اش جدا کنند و با احترام به انسانیت مشترک او را از زندان ذهنیت منفی و تعصب آلودش نجات بخشند. هم چنان که نلسون ماندلا زندانبان ا ش مستر گریگوری را تبدیل به رفیق گریگوری کرد، زیرا او نیز چون نصرت خانم اسکندری باور داشت آنکه آزادی دیگری را می گیرد خودش زندانی نفرت است و پشت میله های تعصب و ذهنیت کوچک خودش گیر افتاده است. برای نجات انسانیت باید اورا نیز از زندان خویش فرمای خود آزاد کرد زیرا ستمدیده منفعل و ستمگرفعال هر دو پیشاپیش پذیرفته اند که انسانیت شان چپاول و غارت شده است.

در فضای تقابل و خشونت و جنگ و در زندان نیز کمتر کسی است که به ندای تاریخ و از آن مهم تر به ندای وجدان انسانی خویش برای درس آموزی گوش سپارد. لاجرم برای آزادیخواهان راستین راهی جز ساخت مجدد تاریخ آزادیخواهی و عدالت جویی، آنچنان که خود می پسندند نمی ماند. از این رو نصرت بانو و نلسون ماندلا با ساخت تجربه تاریخی شایسته و قابل فهم از صلح و مدارا و بخشش انسانی، واقعیت تاریخ سراسر جنگ و کشتارو غارتگری تحمیل شده به انسان را به حقیقت تاریخ سراسر شکفتگی و خلاقیت ایمنی بخش انسانی تبدیل می کنند. ماندلای زندانی و بانو اسکندری همسر و خانواده زندانی با رهانیدن خود از بن بستی که دو قطب زندانی - زندان بان و ستمدیده - ستمگر ساخته اند؛ خط سومی می سازند که به آزادی و عشق و صلح منتهی می شود حتی اگر رنجها فراموش نشوند. همین جاست که پروانه دختر آزاده و آزادیخواه نصرت بانو که درس مقاومت و مدارا را از مادر آموخته در دلجویی و مرهم نهی بر زخم های مادر برایش از امید و روزهای روشن سپید می سراید.

شاید یک روز

همراه پرواز پرستوی عاشقی

واژه لبخند به سرزمین سوخته ما بازگردد

امید کوبه در را بفشارد

و

سپیدی جای تمام سیاهی ها را پر کند

آن روز بر مردگان نیز

سیاه نخواهیم پوشید

نلسون ماندلا و بانو نصرت اسکندری اجازه ندادند ذهنیت و فهم آزادیخواه و سیال شان از انسان و تاریخ و مبارزه به فهم و ذهنی متصلب و خود مطلق بین و تمامیت گرا تبدیل شود. از این رو گفتار و کردارشان برای همه انسان ها در سراسر جهان زبانی قابل درک و فهم و شناسایی گردید. چنین زبانی قابلیت بر قراری دیالوگ با اکثریت مردمان خسته از جنگ و نفرت و چپاول و گرسنگی و تحقیر را دارد. فهم های تقلیل گرا و خطی و دوقطبی فاقد خلاقیت و قابلیت های زبانی برای برقراری دیالوگ بین انسانها هستند.آنها ماهیتا طرفدار مونو لوگ اند واغلب تنها گوینده و شنونده و تحسین کننده گفتار خویش باقی می مانند. با کمال تاسف معمولا به مبارزات و مقاومت های کسانی چون بانو نصرت در مقام همسر وخانواده زندانی به عنوان وظیفه و مسئولیت او نگریسته و کمتر به آن پرداخته می شود. نصرت بانوان قهرمانان گمنام جبهه آزادیخواهانان اند وبه مقاومت ها و مبارزات آنان در جایگاه همسر و خانواده مرد زندانی هیچ جایزه ای نمی دهند و قدر دانی نمی کنند. جای تاسف خوردن و زمان غمخواری برای خویش نیست وقتی نلسون ماندلا هنگام گرفتن جایزه صلح حرف دل بانو اسکندری و دیگر خانواده های جبهه آزادیبخشان جهان را بر زبان می آورد وبه همه مردم دنیا گوشزد می کند: “ارزش مشترک مان باید با صلحی که میان ما حاکم شده سنجیده شود؛ انسانیتی که سفید و سیاه (تو بخوان زندانی و زندانبان و یا زن و مرد – زندانی و همسرش) را با هم پیوند می دهد و به یک نژاد (این بار بخوان به یک جنس) انسانی مشترک تبدیل می کند و همه مثل فرزندان بهشتی در کنار هم زندگی خواهیم کرد”.

 وبا دیگر حرف دل نصرت بانو از زبان شیوا و گویای پروانه دختر بزرگ او؛چه می گویم چشم و چراغ جان و دل او می شنویم آنجا که می گوید :

“نام انسان برازنده کسی است که در برابر خود و در برابر همه دلواپسی هائی که در جهان آشفته و آن میهن شور بخت ماست خود را مسئول بداند. به الزام و تعهدهای انسانی سرشتی مطلق و قطعی دهد و آزادی را جز در بقای عینی آن، آنهم برای همه، تصور ننماید و رسالت مساوی زن و مرد را که مبتنی بر یک ساخت ذاتی و مستقل از جنسیت است، باور دارد و جز با خیز گرفتن به سوی آینده ای به غایت باز و آزاد توجیه دیگری برای هستی نشناسد… اینک چنان زمان بر ما تنگ کرده که فرصت پیش امده را برغم سنگینی سهمگینی که وظیفه زن بودن بر شانه هایم می نهد برای دست یاری دراز کردن به همه. ایران روزگار تلخ و سختی را می گذراند.مغاک تیره ای بر هستی ملی ما کام گشوده تنهایش نگذاریم.توانهایمان را در هم آمیزیم.از خویشتن و همه ستم هایی که برما رفته بگذریم تا از این ورطه سخت تاریخی بار دیگر سربلند بدر آئیم.”

بانو نصرت اسکندری و نلسون ماندلا شامگاه جمعه جهان را بدرود گفتند و در گذشتند. نصرت بانوی فداکار و مهربان و مقاوم ما خموش و بدون هیاهودر جمع اندک یاران و همفکران اش در خاک وطن آرام گرفت و نلسون ماندلا در هیاهو و شور و احترام زاید الوصف مردم و رهبران جهان در خاک وطن اش آرمید. این دو فارغ از تفاوتهای ظاهری در سبک زندگی و تفا وت های عمیق در مریی شدن مبارزات و مقاومت های آزادی خواهانه شان در موقعیت زندانی و موقعیت همسر و خانواده زندانی، میزبان فرشته مرگ شدند. آنها فارغ از تفاوتها و دیده شدن ها و نادیده گرفته شدن های پنهان و آشکاردر یافتند و با خود اندیشیدند حال که از مرگ گریزی نیست چه بهتر آنکه عاشق بمیریم وهم چون سایه شاعر باور کنیم مردن عاشق نمی میراندش و چون پروانه یقین داشته باشیم : آنان که به بهای زندگی خویش حقیقت انسان را واقعیت می بخشند، از دل زندان و هجران و حتی مرگ چنان پرخروش زندگی و ارزش هایش را پاس می دارند و مراقبت می کنند که هیچ سدی یارای مقاومت در برابر جریان و سَیَلان پرخروش رودبارزندگی آنها را ندارد.

 نصرت خانم اسکندری ۱۶ سال پس از شهادت زندگی ساز دختر سرافرازش زنده ماند وقاتلان دختر و دامادش را بخشید و درپرتو حقیقت والای انسانیتی که در جان و دل پروانه شهیدش بر افروخته بود زندگی کرد. از خون دختر و داماد دلبندش گذشت اما هرگزخشونتی که چشمان مخمور ولبخند زیبای پروانه را به خاک وخون کشاند فراموش نکرد. هم چنانکه نلسون ماندلا خشونت هایی که در حق اش را رو ا داشته بودند بخشید اما هرگز فراموش شان نکرد. روزی را به یاد می آورم که نصرت بانو با چشمان مملو از عشق ونجوایی مهربانانه پرستو را سرزنش می کرد (شاید در خیال با پروانه اش سخن می گفت) که حالا فهمیدم چرا پروانه نام ترا پرستو گذاشت؛ چون فهمیده بود که کوچ می کنی و تنهایش می گذاری! به آرامی بطوریکه آرامش سترگ واندوه پر شکوه اش را برهم نزنم از او پرسیدم: نصرت جان شما می دانستی پروانه قرار است در راه آزادی و دلدادگی به خاکی که گهواره و گورش بود پر و بال بسوزاند که نام اش را پروانه گذاشتی؟

 یادشان گرامی و پندار و رفتار و گفتارنیک شان پاینده و بر قرار باد