نگاهی به فیلم “من از سپیده صبح بیزارم”
شکل گیری گروه سینماهای “هنر و تجربه” و اکران برخی از فیلم های سینمای ایران، که در حالت عادی، امکان دیدار با آنها امری ناممکن می نمود، اتفاق خوشایندی برای کلیت سینمای ایران محسوب می شود. اما مهمترین ایراد این نوع سیاستگذاری در اکران، پنهان نمودن برخی از فیلم های ارزشمند این سالها، از دید عموم و پخش محدود آنها در چند سینما و چند سیانس محدود صرفا در دوشهر مشهد و تهران است.درواقع عدم وجود تعریف دقیق از ماهیت “سینمای تجربی”، باعث مهجور ماندن فیلم های ارزشمندی چون “پرویز”، “ماهی و گربه” و “خانه پدری” شده، چرا که این فیلم ها، تحت هیچ شرایطی در رده ی فیلم هایِمنسوب به “سینمای تجربی” قرار نگرفته و هر یک از آنها، می تواند محل شکل گیری جریان تازه ای در سینمای بی رمق ایران باشد.
از این منظر، می توان فیلم “من از سپیده صبح بیزارم” اثر “علی کریم” را مصداق مناسبی برای مفهوم “سینمای تجربی” دانست.فیلمی با ایده بدیع و جذاب در بازگویی های شفاهی از طرح کلی، و در اجرا و پرداخت، خام دستانه!
فیلم “ من ازسپیده…“، که در شکل آشنای “فیلم در فیلم” ساخته شده، داستان تغییرات پیاپی ِ فیلمِ درون فیلم اصلی است. تغییرات و تحولاتی که تحت تاثیر عدم درک بازیگرانِ معلول ذهنی ِ فیلم ازدنیای سینما شکل می گیرد. آنها به دلیل عدم توانایی دردرک تمایز بین دنیای ساختگی سینما و دنیای واقعی، فیلم خود را اجرا می کنند تا “کارگردان فیلم ِ درون فیلم اصلی / بابک کریمی” در استیصال کامل، پی در پی فیلمنامه ی خود را به نفع زندگی آنها تغییر دهد. چنین طرح کلی شاید در حد ایده جذاب و نو بنماید، اما نکته ی اصلی و همان چیزی که معمولا در سینمای به اصطلاح تجربی فراموش می شود، این است که سینما بیش از هر مولفه ای، به کیفیت ِاجرای ایده ها و داستان ها وابسته ست.
یکی ازمهمترین مشکلات فیلم عدم توانایی در پروراندن ایده ی گفت و گوی میان چند داستان اصلیِ درون فیلم است که بناست ضمن روایت هریک از آنها، گفت وگو و ارتباطی نیز بین آنها شکل گیرد. دو داستان ِ”فیلم بلوتوث شده ی خودکشی پسر جوان” و “فیلم ِجلوی دوربین” هر یک به نحوی پیشنهادی برای ادامه و پایان فیلمنامه ی ذهنی دستیار کارگردان محسوب می شوند.
اما این تم کلی، در فرآیند پرورانده شدن و اجرا، نتوانسته فرم و شکل مطلوبی را حاصل کند. “علی کریم” در شکل دهی به ساختار فیلم و تحت تاثیروسوسه فرم گرایی، با زیاده روی در به کارگیری مواردی چون کارکردهای دوربین روی دست و یا پلان – سکانس های طولانی، اغراق درحجم برخی صداهای زمینه، و عملا ازفرآیند “یافت، پرورش و اجرای” فرم نهفته در داستان خود، غافل شده است.
به عنوان مثال تکرار بیش از حد و ملال آور ِ رفت و برگشت ِ بدون قطع ِدستیار کارگردان به سوی عوامل فیلم و سپس بازگویی مساله ای که لحظه ای قبل کارگردان فیلم به او تذکر داده، عملا به تکراربی مورد و اضافه هریک از این موارد انجامیده است. با تسری این نقیصه درکلیت فیلم و بازگویی جملات ِگفت و گوی دو نفر، برای نفر سوم، فیلم “من از سپیده صبح…” از ماهیت سینمایی خود دور ودچار نوعی ملال می شود.
در حالی که در نگاه سینمایی و به منظور حذف موارد تکراریِ قصه گویی، در تعریف سینمایی یک واقعه ی بیرونی، هریک از این نماها باید به صورت قطع به نمای دیگر، اجرا می گشت.
با بررسی بیشتر فیلم می توان مواردی چون بازی های یک وجهی و تخت بازیگران، اغراق در توجه برانگیز شدن فیلم بلوتوث شده ی خودکشی پسر همسایه، طولانی بودن فصل راننده گی ِ کارگردان و دستیار او- حدود یک سوم فیلم - را نیز ازجمله مشکلات اساسی فیلم قلمداد کرد.
در یک نگاه کلی، فیلم “من ازسپیده…” مشمول ِآن ایرادی است که اکثر قریب به اتفاق فیلم های هم سنخش نیز، به آن مبتلا می شوند و آن عدم درک صحیح از مفهوم “تجربه” است. چرا که مفهوم این واژه، در ذهن انها، بیش از آنکه به معنای تجربه ی خود سینما و ساخت فیلم باشد، واجد نوعی اصرار در ارتکاب همه ی اتفاقات بدیع تاریخ سینما و بازگویی همه ی دانسته های خود می باشد.