کتاب “در تیررس حادثه- زندگی سیاسی قوام السلطنه” را دلسوخته ای از نسل بزرگ آرمانی ایران به من داد تا راه را با آن کو تاه کنم. از غربتی به غربت دیگر می آمدم. باسوت قطار که از فر انکفورت راه افتاد، کتاب راگشودم و 6 ساعت بعد آن را با فریاد قطار که در پاریس می ایستاد، بستم. همه کتاب را بلعیده بودم.
کشش نام قوام السلطنه که تاریخ معاصر میهن زخمی من با آن آمیخته است و نثر کتاب که گاه به شعر پهلو می زند؛ حتی برایم فرع این بینش بود که در سراسر کتاب موج می خورد: “چنین به نظر می رسد که در نگاه ما به گذشته، آنجا که سخن از شخصیت های تاریخی مان در میان است، تصویری از سرشت دو نوع سیاستمدار نقش بسته باشد. شماری عاری از خطا، با تقدس و معصومیتی پیامبرگونه و شماری آلوده بر گناه، با ذات و غریزه ای شیطانی. گویی در طلسم ناگشوده ی نابخردی، این نگاه یک سویه ی ماست که جوهر واقعی خود را در خدمت خادمانی پاک باخته یا خیانت خائنانی بالفطره باز می یابد.”
به روزگاری که کوتوله های فرهنگی وسیاسی سرنوشت بشر رابدست می گیرند و ششلول بند های دیروز مدعیان هنر و فرهنگ امروز شده اند، دیدگاهی چنین د رکتابی تاریخی گوهر یگانه ای است.
یادداشت هایم در باره این کتاب مرتب شود، انتشار مقد مه کتاب را ضرورتی دیدم فوری. با این توضیح که تیتر نوشته را من به دلایل حرفه ای برگزیده ام و در اصل کتاب عنوانی جز “اشاره ” نداشت ؛خواننده را به خواندن آن دعوت می کنم.
کتاب توسط نشر اختران در تهران و در408 صفحه منتشر شده و در خارج از کشور از طریق انتشارت فروغ در شهر کلن آلمان و با این شماره تلفن قابل دریافت است 00442219235707
قوام السلطنه: نه فرشته، نه شیطان
حمید شوکت
از منظر ارزیابی های تاریخی، هر نسلی می بایست زندگی و زمانه ی خود را از نو بازشناسد و پنداشته های پذیرفته شده را در پرتو وسواسی نقادانه، مورد قضاوتی مجدد قرار می دهد. نگاه نقادانه بر گذشته نمی تواند بنیادش را بر ستایشی سرشار از غرور یا افسوسی استوار بر شمارش مکرر خطاها و فرصت های از دست رفته بنا سازد. نقد تاریخی می بایست فارغ از ارزیابی های شتابزده و پیشداوری های معمول و یک سویه، توجه اش را به شناخت و بازنگری بی پروای گذشته معطوف نماید.
در فراز و نشیب تحولات اجتماعی، شکست، ناکامی و نابخردی تاریخی اجتناب ناپذیر است. اما بنا بر گفته ی کاپوشینسکی، نویسنده لهستانی، “اگر جهان همواره تنها با خرد اداره می شد، آیا اصولاَ تاریخی وجود می داشت؟”1 پس در این عرصه، آنچه بیش از هر چیز، شکست، ناکامی و نابخردی، آنچه فرصت های از دست رفته تاریخی را به تراژدی بدل می سازد، خودداری از نقد نقادانه ی زندگی و زمانه ی سپری شده، خودداری از بازبینی موشکافانه ی دفتر و کارنامه ی مختوم گذشته است.
چنین به نظر می رسد که در نگاه ما به گذشته، آنجا که سخن از شخصیت های تاریخی مان در میان است، تصویری از سرشت دو نوع سیاستمدار نقش بسته باشد. شماری عاری از خطا، با تقدس و معصومیتی پیامبرگونه و شماری آلوده بر گناه، با ذات و غریزه ای شیطانی. گویی در طلسم ناگشوده ی نابخردی، این نگاه یک سویه ی ماست که جوهر واقعی خود را در خدمت خادمانی پاک باخته یا خیانت خائنانی بالفطره باز می یابد. در چنین نگاهی، تاریخ و سیاست، در دوری باطل، به چرخشی تند و پرشتاب می رسند؛ چرخشی که در دفتر و زندگی زمانه ی ما، کارنامه ی ارزیابی های یک سویه، کارنامه ی دل سپردن به حقیقت و حقانیتی خدشه ناپذیر و آغشته به ملاحظات ایدئولوژیک است. حال آن که، وظیفه ی نقد تاریخی، ملاحظه ای تواَم با شکاکیتی شفاف و کاوشی بی پروا و مبتنی بر شواهدی تازه، برای بازگشایی و مرور پرونده های مختوم گذشته است. از همین منظر، بررسیدن کارنامه ی قوامالسلطنه و بازبینی زندگی سیاسی اش به عنوان شخصیتی مهم و درخور توجه، ضرورتی غیرقابل انکار دارد؛ ضرورتی که می تواند زمینه ی درک همه جانبه ای از تاریخ معاصرمان را فراهم سازد.
نقش او در به امضاء رساندن فرمان مشروطیت و نظامنامه ی انتخابات؛ دخالت اش در خلع سلاح مجاهدان در ماجرای پارک اتابک؛ مقابله اش با ناآرامی های خراسان و گیلان؛ نگاهش به نقش و اهمیت روزافزون آمریکا؛ چگونگی رویارویی اش با شوروی و کارزاری که بر سر آذربایجان برپا شده بود؛ و سرانجام، تلاش نافرجام اش در تیرماه 1331 که از راه و چاره ای دیگر به مسئله ی نفت و نجات ایران می اندیشید؛ همه و همه، نشان از نقش او در تحولاتی دارد که بر زندگی و زمانه ی ما، تاثیری ماندگار برجای نهاده اند.
بی هیچ شبهه ای، سرانجام او با سرنوشت تاریخی ما گره خورده است. شکست قوامالسلطنه در تیرماه 1331، فرصت تاریخی از دست رفته ای بود که بازگشت مصدق به قدرت و پیامد هولناکی چون کودتا را به دنبال داشت. می توان گمان کرد که در صورت موفقیت او، نه تنها کودتایی در میان نمی بود، بلکه آنچه سرنوشت مان را در سال های دور و نزدیک رقم زده است، در مسیری دیگر و چه بسا به گونه ای بس متفاوت صورت گرفته و در وجدان تاریخی مان، نقشی جز آنچه هست بر جای می نهاد.
درباره قوامالسلطنه مطالب بیشماری نوشته شده است. اما ویژگی بارز کتاب هایی که ظاهرا زندگی او را بررسیده اند و ادعای ارائه ی نوعی بیوگرافی را دارند، آشفتگی در منطق و کلام و انباشتن ذهن خواننده با احکام و داده های بی نام و نشان است. احکام و داده هایی که گاه بر افسانه پهلو می زنند. 2 در مقابل، در تک نگاری ها، مقاله ها و کتاب های شماری از محققان که به مسایل مربوط به دوره هایی از نخستوزیری قوامالسلطنه پرداخته اند، به نکات و ارزیابی های با ارزشی بر می خوریم. همچنین در آرشیو وزارت خارجه انگلیس و آمریکا، انبوهی از اسناد و گزارش هایی موجود است که به سیاست دوره های زمامداری قوام مربوط می شود. اسناد و گزارش هایی حاوی ارزیابی کارگزاران و سفرای مقیم ایران به وزارت خارجه ی دولت های متبوع خود و دستوراتی که دریافت کرده اند. مطالعه ی این اسناد، تصویر دقیقی از نظرات آنان را بدست می دهد که برای شناخت دوره ی مهمی از تاریخ معاصر ما اهمیتی فراوان دارد. اما به گمان من، توجه به این امر منوط به رعایت نکته ای بس مهم است که گاه از نظر دور می ماند. شماری از محققان با آگاهی به اهمیت این اسناد، اغلب هر آنچه را که بدان بر می خورند پذیرفته و مبنای ارزیابی و شناخت قرار می دهند. حال آنکه دلیلی وجود ندارد تا هر سند و گزارشی، به صرف آنکه از دقت و نظم، و منطقی درونی برخوردار است، ملاک سنجشی مستند و متکی بر واقعیات باشد. می توان گمان کرد که وزیرمختار یا سفیر کشوری بیگانه، در ارزیابی خود از شخصیت یا واقعه ای به خطا رفته و یا برای پیشبرد برنامه و هدف معینی، گزارشی را جانبدار و چه بسا واژگونه به دولت متبوع خود مخابره کرده باشد. از این رو، تکیه بر این گزارش ها و توجه به این گونه اسناد که ضرورتی غیرقابل انکار دارند، می بایست محتاطانه صورت گرفته و پیش از اظهار نظری قطعی، مورد مقایسه، بازبینی و وسواسی هوشیارانه قرار گیرد.
منابع این کتاب، علاوه بر اسناد، روزنامه ها، مقاله ها و کتابهای فارسی و خارجی، با مراجعه به آرشیو وزارت خارجه ی ایران، انگلیس و آمریکا و نیز آلمان جمع آوری شده است. چنین به نظر می رسد که آرشیو وزارت خارجه آلمان، تاکنون کمتر مورد توجه محققان ایرانی قرار گرفته باشد. از این رو، توجه به آن برای شناخت همه جانبه ی دوره ی مهمی از تاریخ معاصرمان اهمیت زیادی دارد. در کنار آن، می بایست آرشیوهای باکو و مسکو را نیز مورد توجه قرار داد. متاسفانه دسترسی به آنها هنوز با موانعی جدی روبروست. با این همه، تنی چند از محققان موفق شده اند با مطاله ی بخشی از اسناد آرشیوهای باکو و مسکو، نکات ناروشنی را پیرامون مساله ی نفت، آذربایجان و نقش قوام، بازگو کنند. بررسی این تحقیقات و دسترسی به این اسناد نویافته، تصویر دقیق تری از سیاست شوروی و مسایل پشت پرده بدست می دهد که از آنها بر ای نوشتن این کتاب بهره برده ام.
باید اضافه کرد که اصولا در عرصه ی شناخت از مسایل این دوره، چه در آرشیوها و چه در آثار محققان، با انبوهی از اطلاعات روبرو هستیم. اطلاعاتی که اگرچه بنا بر دامنه ی وسعت خود، زمینه ی ارزیابی همه جانبه ی ما از سیاست قوام در مقابل شوروی و مساله ی نفت و آذربایجان را فراهم می سازد، اما مقابله ی آنها با یکدیگر نیز خود بر مشکلات کار می افزاید. به ویژه، هنگامی که می بایست خلاصه ای از آن را در قالبی در خور تامل به خواننده ارائه داد. از سوی دیگر، در مواردی نیز با کمبود و گاه فقدان اطلاعات روبرو بوده ام. مشکلی که به ویژه، به دوران کودکی او مربوط می شود و آگاهی چندانی از آن در دست نیست. 3 ناگفته پیداست که بدون آگاهی از آن، نمی توان به ارائه تصویری همه جانبه، از شخصیت و ویژگی های او دست یافت.
نکته ی دیگر آنکه، قوامالسلطنه در پی رشد روزافزون قدرت رضاخان، در سال 1302 شمسی به اروپا تبعید شد. او چند سال بعد اجازه یافت به ایران بازگردد. سال هایی که تا سقوط رضاشاه در شهریور 1320، در لاهیجان سپری شدند. می توان گمان کرد که شرط بازگشت وی به ایران، عدم دخالت در سیاست بوده باشد؛ چرا که رضاشاه شرکت کسی چون او در سیاست را مجاز نمی دانست. اگر بپذیریم که با توجه به جّو دیکتاتوری و اختناقی که بر ایران حاکم بود، فعالیت مخالفان، به ویژه کسی چون قوام از چشم ماموران امنیتی پنهان نمی ماند، می توان دریافت که سیاستمدار کارکشته ای چون او که امکانی برای فعالیت سیاسی نمی دید، سال ها در املاک خود، به انتظار فرصتی مناسب، روزگار گذرانده باشد. قوام در فواصل میان زمامداری اش نیز که آگاهی چندانی از چگونگی آن در دست نیست، روزگارش را اغلب در لاهیجان یا ژنو، لندن، پاریس، نیس و مونت کارلو می گذراند و هنگامی که شرایط را برای دخالت در سیاست فراهم می دید به ایران باز می گشت. چنین به نظر می رسد که این روزگار برای او، بیشتر فارغ از حضوری فعال در عرصه سیاست، اغلب در گذران زندگی خصوصی و مراجعه به پزشک و نشستن بر سر میز قمار سپری شده باشد. هر چند که این اقدام، مانع از کوشش او برای تاثیر در سیاست و مخالفت با دولت های وقت ایران نبود.
به هر تقدیر، درباره ی این دوره از زندگی او، نکته ای درخور توجه، جز آنچه عنوان خواهم کرد، نیافتم. نکته ی که بازگو کننده ی روزگاری بشمار آید که چون حلقه ای مفقوده در زندگی وی محسوب می شود. از میان همکاران و اقوام نزدیک اش نیز، کسی را نیافتم، تا ناگفته هایی را بازگو کرده و حقایقی را آشکار سازد. از همسر دومش که تا چند سال پیش در تهران زندگی می کرد نیز نشانی بدست نیاوردم. همه این ها باعث شدند تا سال هایی از زندگی او، برایم در هاله ای از راز و رمز، پر ابهام باقی بماند. واقعیتی که شاید خود، نمادی بارز از پیامدهای استبداد باشد که هیچ شفافیتی را بر نمی تابد.
شماری از دولتمردانمان، علی رغم وظیفه ای که قانون اساسی به آنان محول ساخته بود، از خود راَی و نظری نداشتند؛ بلکه به عنوان گماشتگان استبداد، پیشاپیش از ایفای نقشی سیاسی دست شسته و زندگی شان بیشتر در حوزه ی مسایل خصوصی معنا یافت. در نهایت نیز، تنها به این اعتبار، محلی از اعتنا قرار گرفتند. شماری نیز، به اعتبار شخصیت و پشتوانه ی نقشی که در عرصه سیاست ایفا کردند، نام و نشانی ماندگار از خود بر جای نهادند و حضورشان معنا و مفهومی یافت؛ هر چند که به رغم این واقعیت، آگاهی چندانی از جهان فارغ از سیاست شان در دست نداریم. جهانی که چگونگی نگرش بدان، خود بازگو کننده ی ارزش ها، بازگو کننده ی سیاست و کردار اجتماعی ماست. پس ورطه ی میان جهان خلوت و جلوت در وجدان اجتماعی و تاریخی مان، بیش از آنکه نشانه ی احترام به حریم خصوصی و حوزه زندگی و مسایل فردی مان باشد، بازتاب واقعیت دیگری است. واقعیتی که ریشه در سنن و قلمرو فرهنگ مان دارد. واقعیتی که هر گشایشی در این عرصه، هر شفافیتی در حوزه ی فارغ از سیاست محض، در نهایت، جز وسوسه و ارضای ذهنیتی کنجکاو راه به جایی نبرده و گویی در خود و برای خود غایتی مسلم است. غایتی مسلم که برملا ساختن راز و رمزی از حوزه خصوصی را، ضربه ای کاری بر وجهه و اعتباری سیاسی تلقی می کند. گویی در این عرصه، به منطقه ی مین گذاری شده ای گام می نهیم که ورود بدان با مخاطراتی خطیر همراه است. بیهوده نیست که در «حوزه خصوصی» که آیینه ی نگاه مان به «حوزه عمومی» و سیاست در وجه گسترده آن است، چون عصر بی خبری، همچنان در برزخ اندرونی و بیرونی سیر کرده و چیز چندانی از زندگی خصوصی شخصیت هایی که سرنوشت مان را در عرصه ی سیاست رقم زده اند نمی دانیم. یا آنچه می دانیم، آشکار و رسوا، بر شایعه، بر افترا و اتهام استوار بوده و یا پوشیده و پنهان، در هاله ای از تقدس، بر معصومیتی پر راز و رمز تکیه دارد. زندگی خصوصی قوام نیز بر چنین عرصه ای سیر می کند.
در این عرصه، گفتنی هایی بس فراوان در میان است. گفتنی هایی که یا چون اتهاماتی سخت، تلخ و کوبنده و یا ستایش برنگیزند. گفتنی هایی که در مرز واقعیات و تخیل، گاه بر بنیاد شایعه استوار بوده و پذیرش یا نفی آن، تنها در پرتو پرواز اندیشه و یا وسوسه ی ذهنیتی کنجکاو میسر خواهد بود. قوام با زندگی پر راز و رمز خود به عنوان شخصیتی مرموز، نقشی قابل تامل در ارائه ی چنین تصویری از خویش ایفا کرده است.
شماری او را به عنوان سیاستمداری که در دستیابی به هدف، از هیچ وسیله ای روی گردان نبود؛ به عنوان سیاستمداری که خمیرمایه درونی اش بر دورویی و تزویر استوار بود می شناسند. شماری دیگر از استقامت و شجاعت اش یاد کرده و درایت و تدبیرش را ستوده اند. سیاستمداری که آگاهی طبقاتی اش خدشه ناپذیر، میهن پرستی اش نمونه وار و شگرد دیپلماتیک اش، چون گوهری ناب، بی همانند تلقی شده است. گوهری که دستمایه ی پیروزی ملتی ضعیف و تحقیر شده، در نبردی نابرابر با خصمی دیرین گردید. او در پیشبرد این نبرد، همواره نگاهی نخبه گرایانه به سیاست داشت. نگاهی که در آن، جای چندانی برای بسیج مردم در میان نمی بود. او غوغای عوام و کرنش در برابر تمایلات خفته ی توده را برنمی تابید.
قوام در طرح هدفمند خود، استاد مسلم سیاست فارغ از ایدئولوژی، استاد مسلم سیاست فارغ از قراردادهای از پیش ساخته و پرداخته بود. اما اگر او را به حد تاکتیک ها، به حد شم و شگرد یا فوت و فن های سیاسی اش تقلیل دهیم، به خطا رفته ایم. هرچند که در جهان سیاست اش، مرام و آرزو جای نداشتند. این همین، مرام او بود؛ و چه بسا با چنین مرامی، به اجبار در شمار سیاستمدارانی قرار گرفت که در باور عمومی، فاقد اصول و ارزشهای متعارف بشمار آمدند.
غرور ویژگی بارزش بود. غروری که بر جاه طلبی، بر نخوت و تفرعن پهلو می زد. محمدرضا شاه را به هیچ می انگاشت و در پاسخ به اظهارنظری از الهیار صالح، وزیر دادگستری کابینه ائتلافی اش گفته بود: «مگر شما هم باید نظری داشته باشید!» گفته می شد در دفتر کارش صندلی وجود نداشت تا همه به احترام اش بایستند. او با همه ی تجدد خواهی، سیاستمداری پای بند راه و روشی سنتی بود. اکبرخان، نوکر وفادارش، همه کاره اش محسوب می شد و به گفته ی تقی زاده، هنگام حکمرانی بر خراسان «هفتاد نفر سر سفره اش می نشستند.» و هم اوست که می گوید، قوام «رشوه خواری را بد نمی دانست.» پیرامون دامنه ی ثروتش افسانه ساخته اند که بر حقیقت پهلو می زند. از قول رضاخان گفته اند، امید بر آن داشته است، اگر بتواند از سر دارایی شیخ خزعل و قوام «یک فرسخ» راه آهن برای ایران بکشد، خدمتی به ملت کرده است. از علی سهیلی نیز نقل می کردند که گفته بود: خداوند در وجود قوام «ترس و ملاحظه نیافریده است.» و به واقع نیز چنین بود. او سال 1296 شمسی نسبت به تهدیدات کمیته مجازات که ظاهراَ قصد جانش را داشت، بی اعتنا مانده و نماینده ای را که برای اخاذی به سراغش فرستاده بودند، با تندی از خود رانده بود. این اقدام خالی از خطر نبود. کمیته مجازات در دوران صدارت وثوق الدوله، برادر بزرگتر قوام وحشت آفریده و پیش از تهدید او، رئیس انبار غله، مدیر روزنامه عصر جدید، داماد آیتالله بهبهانی و خزانه دار کل را به اتهام اینکه «در اجرای اصلاحات، سد راه وطن خواهان بودند»، به مرگ محکوم ساخته و از میان برداشته بود. 4
قوام با تمام پای بندی به سنن کهن، دل در گرو تجدد و دیدنی های فرنگ داشت. نگاه اش به ضرورت تشکیل دولت ائتلافی و اهمیت وجود احزاب، آنجا که گفته بود «کشور بدون حزب، چون ساختمان بدون سقف است» را می توان نشانه ی تجدد خواهی او در این عرصه بشمار آورد. مخبرالسطنه ی هدایت، پیرامون سفرش به اروپا در جریان انقلاب مشروطیت می نویسد: «…در پاریس تا صبح چراغ می سوزد و اهل بخیه، جامه تفریح می دوزند… قوامالسلطنه مردی سرشار است. معلوم می شود دیشب گرفتار حریفی بوده، کیفش را ربوده اند.» او سال های تبعید به اروپا، در پاریس برای خود منزلی در خیابان راسپای تدارک دید و اغلب در فواصل زمامداری، هنگام سفر به پاریس، در هتل اشرافی رافائل اقامت می کرد. قوام در تهران نیز عمارت به غایت زیبایی داشت که در سالهای آخر عمر به سفارت مصر فروخت و اکنون موزه ی آبگینه است. عمارتی که می توان آن را از نمونه های زیبای معماری بشمار آورد. او با تمام نعمت و مکنتی که داشت، شاید بنا بر زندگی اشرافی ای که بدان خو گرفته بود، گاه در اروپا با دشواری های مالی روبرو گردید. تا آنجا که از سردار اسعد بختیاری خواست، املاک و عمارت اش را به گرو گذاشته و برایش پول حواله کند. 5
قوام همیشه در صدر می نشست و گفته می شد: «محال است یک دست لباس را دو روز متوالی بپوشد. به همین جهت، [خانه اش] در خیابان کاخ شمالی به صورت خیاط خانه درآمده است و لباس های رنگارنگ که از عالیترین پارچه های منچستر می باشد، از پشت ویترین خودنمایی می کند.» 6 و این همه، در کلام کین توزانه ی حزب توده، سلیقه ی نخستوزیر را با کنایه ای که حکایت از وابستگی به سیاست بریتانیا داشت، چاشنی استدلال خود در تحریک غریزه های خفته عوام می ساخت؛ هر چند که بدون آن نیز، شیفتگی قوام به آراستگی، شهره ی خاص و عام بود. تا آنجا که از میانه سالی، میل و وسواسی غریب به رنگ موی خویش داشت؛ مبادا رازی از پرده برون افتد. قوام با آن کلکسیون های تسبیح، ساعت های گران قیمت، میل بر جمع آوری عتیقه؛ با آن ظاهر آراسته و عینک پنسی و عصای مرصع اش، بر وقار و متانتی برخاسته از اعتماد به نفسی اشرافی و تسخیرناپذیر تکیه می زد. وقار و متانتی که در آمیزه ای با کلامی نافذ و گفتاری دلنشین، ممتاز و بی همانند بود. شماری نیز او را با همه ی آن تکبر، در دوستی پابرجا، باگذشت و باسخاوت و در برابر دلیلی متقن، انعطاف پذیر و نرم خوی می دانستند و طبع لطیف و شکننده اش را آویزه ی برهان و استدلال خویش می ساختند. برهان و استدلالی که گاه تا اشاره بر گرایش «نامتعارف» جنسی اش پیش می رفت. 7
قوام اهل شعر و ادب و خطاطی چیره دست بود و در روزگار صدارتش در سال 1325، هنگامی که علی اکبر دهخدا با تنگدستی روبرو بود، از کمک به او دریغ نکرد. 8 اقدامی که نشان از علاقه و توجه اش به فرهنگ و ادب فارسی بشمار می آمد. قوام به روایتی سیصد بیت شعر داشت. خود می گفت: «نثر از من و شعر از برادرم.» برادری که در عرصه ی شعر و ادب و عرفان؛ تاریخ و ادبیات، نامی پر آوازه داشت و با آثار کانت آشنا بود و حکمت و فلسفه ی غرب را نیک می شناخت. اما در سیاست، سیاستی که با همه ی نبوغ در آن، به خاطر قرارداد 1919 که در باور عمومی، نشان از تسلیم ایران به امپراتوری بریتانیا داشت، با شکست روبرو گردید و نامش با منافع استعمار گره خورده، به زشتی آلوده شد. می گفتند میان دو برادر رابطه ی گرمی وجود ندارد. 9 ادعایی که بعید می نماید. اما می توان گفت که قوام به برادرزاده اش بتول خانم، دختر وثوق الدوله و همسر علی امینی که او نیز روزگاری بر کرسی صدارت تکیه می زد، سخت علاقه داشت.
قوام پس از سال ها زندگی مشترک با همسر اولش، اشرف الملوک دولو، در واپسین سال های عمر با زنی روستایی ازدواج کرد و صاحب فرزندی بنام حسین شد. گفته می شد که مِهرش به حسین از اندازه فزون بود. در نامه ای از مونت کارلو به قاسم غنی می نویسد: «… خانم و حسین در تهران هستند. حسین وقت آمدن من خیلی گریه و زاری کرد همراه من بیاید، ولی خانم از جهت انُس و علاقه او را نگاه داشتند. تابستان که در سویس بودم، خانم از حال مزاجی او نگران شده بودند. گفتم با اکبرخان، نزد من فرستادند. حالش خیلی خوب شده و به دو نفر طبیب متخصص هم نشان دادیم، نقض و ضعفی در او ندیدند. فقط گفتند باید از هوای آزاد استفاده کند. آن را هم خانم در سرمای زمستان، البته راضی نشده اند.» 10 حسین، تنها فرزندش، در جوانی براثر اعتیاد به مواد مخدر درگذشت. روزگاری که نام و آوازه ی نخستوزیر چیره دست ایران، درمحاق فراموشی قرار داشت.
قوام در سال های آخر عمر، مدرسه و درمانگاهی در لاهیجان ساخت و بخشی از اموالش را صرف امور خیریه، ایجاد بیمارستان و ساختن دبیرستانی دخترانه در چهارصد دستگاه تهران کرد. مرمت مقبره ی کاشف السلطنه در لاهیجان که چای را به ایران آورده بود نیز از خدماتش بشمار می آمد. 11 لاهیجانی که روزگاری از ماجرای زندگی پر فراز و نشیب خود را در آنجا سپری ساخته بود.
رفع کاستی های زندگی سیاسی قوامالسلطنه را مدیون نکته سنجی های برادرم پرویز شوکت و دوستانم تورج اتابکی، محسن رمضانی، سعید میرهادی و امانوئل یوسفی هستم. هرچند که مسئولیت آنچه عنوان می شود تنها بر عهده ی من است. ویراستاری کتاب را دوستم ناصر مهاجر، با همدلی بی دریغ و دقتی ستودنی بر عهده گرفت؛ از او سپاسگزارم. دوستانم حمید ذکایی، هرمز حکمت، کیومرث حکیم و فرهاد فروتن نیز هر یک فصلی از کتاب را خواندند و به نکات با اهمیتی اشاره کردند که در بازبینی نهایی مورد نظر قرار دادم. فصل هایی را نیز برای سارا شیدا خواندم و خواند. بی گمان این کتاب بدون او، جز این می بود که هست.
پانویس
1- 1- Ryszard Kapuscinski. Meine Reisen mit Herodot. Seite 124
2ـ نگاه کنید به: مهدی فرخ، زندگی سیاسی قوامالسلطنه. ابوالفضل قاسمی. تاریخ سیاه یا حکومت خانواده ها در ایران، خانواده قوامالسلطنه. جعفر مهدی نیا. زندگی سیاسی قوامالسلطنه. باقر عاقلی. میرزا احمدخان قوامالسلطنه در دوران قاجاریه و پهلوی.
3ـ باقر عاقلی پیرامون دوران کودکی قوام نویسد: «احمد تا شش سالگی سرگرم بازی و شیطنت بود» همان، ص 48. این ادعا را نه میتوان به جدّ پذیرفت و نه به جرئت رد کرد؛ ادعایی که چهبسا برای خالی نبودن عریضه عنوان شده و نشان از پریشانی در کار تحقیق داشته باشد.
4ـ احمدعلی سپهر، خاطرات سیاسی مورخ الدوله سپهر، صص 259. مقالات سیاسی (به کوشش احمدعلی سپهر) ص 21. علی امینی (ویراستار) حبیب لاجوردی، صص 199/142/70. ناصرخان قشقایی این نکته را که در اتاق قوام صندلی نبود، رد می کند. در این زمینه نگاه کنید به: مصاحبه حبیب لاجوردی با ناصرخان قشقایی. تاریخ شفاهی مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد. فوریه 1982. نوار ششم. سیدحسن تقی زاده. زندگی طوفانی، صص 387-386. یادداشتهای رضا هروی بصیرالدوله. دو سال روابط محرمانه احمد شاه با سفارت شوروی، ص 129. جواد تبریزی. اسرار کمیته مجازات، صص 119-118⁄13.
5ـ مخبرالسلطنه هدایت، خاطرات و خطرات، ص 120. سردار اسعد بختیاری، خاطرات، ص 160. سیفپور فاطمی. آیینه عبرت، ص 211. باقر عاقلی، ذکاءالملک فروغی و شهریور 1320، ص 33. ابراهیم صفایی، رهبران مشروطه، ص 676
6ـ خاطرات ادبی، سیاسی و جوانی به روایت سعید نفیسی (به کوشش علی رضا اعتصام) ص 39. نشریه دژ. دوم مرداد 1331
7ـ ابوالحسن ابتهاج، خاطرات ص 100. ابوالفضل قاسمی. تاریخ سیاه یا حکومت خانواده ها در ایران، خانواده قوامالسلطنه، صص 168-167. مهدی فرخ. زندگی سیاسی قوامالسلطنه، صص 73⁄36. قهرمان میرزا سالور. روزنامه خاطرات عینالسلطنه. ج 5، صص 3734ـ3733
8ـ ایرج افشار، آینده. سال هجدهم. شماره 6-1. فروردین، شهریور 1371، صص 179-178.
9ـ حبیب یغمایی، وثوق الدوله و قوامالسلطنه در خاطرات مدیر مجله یغما. آینده. سال دهم. شماره 12. اسفند 1363، صص 824/820، محمد مصدق. خاطرات و تالمات، ص 96
10ـ یادداشت های دکتر قاسم غنی، جلد دهم، ص 543.
11ـ ابراهیم صفایی، رهبران مشروطه، ص…