تصور کنید روزی علم بتواند دارویی کشف کند مثلا کپسولی بسازد که با خوردن آن، انسان دیگر نتواند آرزو کند و به “رؤیا” بیندیشد و با مصرف آن به فردی کاملاً عینی، محاسبهگر و دقیق بر امور روزمره تبدیل شود که “تنها” میتواند بر خواستهای کوتاهمدت قابل دسترس و دم دست بپردازد. در آن صورت تکلیف پزشکان چیست؟ شما از آن دارو مصرف خواهید کرد و اگر پزشک باشید آن را برای دیگران تجویز می کنید؟
من؛ به سهم خود هیچگاه آن را مصرف نمیکنم و اگر پزشک بودم تنها به عنوان نوعی شیمی درمانی که به ناچار برای بیماران سرطانی به کار میرود توصیه اش خواهم کرد، و به جز برای انسانهای بسیار رمانتیک و به صورت افراطی احساسی تجویز نمیکردم. چرا که انسان بدون آرزو و رویا تنها یک روبات هوشمند است. تاریخ طولانی بشر نیز نشان داده که منشأ همه کشفها و اختراعها و همه پیشرفتها و سازندگیها همین انتزاعها، به رویا فرو رفتنها و آرزواندیشیها بوده است: رؤیای پرواز، آرزوی جاودانگی و عمر دراز و تخیل سخن گفتن با یکدیگر از راه دور؛ البته رؤیا و تخیلی که از واقعیت به سوی آرزو پر میکشیده است نه آنکه صرفاً در «اسطوره» بزید. هر چند آن نوع زیستن نیز به هر حال و به سختی راهی به واقعیت میگشوده است.
حال؛ حکایت برخی اعتدالگرایی/اصلاحطلبیها در بستر نوعی پراگماتیسم افراطی و رئال پلیتیک سرد و خشک و اغراق آمیز راه به همین وضعیت، “انسان بدون آرزو، بدون رؤیا” برده است…
اخیرا از رهبر جمهوری اسلامی سخنان مهمی نقل شد که حصر رهبران جنبش سبز را “لطف”ی به آنها تلقی کرده؛ وگرنه برخورد به سبک و سیاق “حضرت امام” و یا “محاکمه” آنها (البته به همان سبک و سیاق) نتیجهای “شدیدتر” و “خیلی سنگین” به همراه می داشته است.
این سخنان یادآور درس مکرری است که برخی طرفداران افراطی اعتدال/اصلاح سعی میکنند چشم و گوش بر آن ببندند تا مشمول مرور زمان شده و فراموش شود. اما آن درس مکرر، نیشتر بر زخمی عمیق میزند که ریشه بسیاری (و البته نه همه) مشکلات ماست؛ مقام مادامالعمر غیرپاسخگو.
این سخنان بار دیگر با شدیدترین وضعی یادآور شد که علت عدم رفع حصر رهبران جنبش سبز و آزادی زندانیان سیاسی و سد و مانع اصلی گشایش نسبی فضای سیاسی و کنار رفتن وضعیت امنیتی با یک وضعیت سیاسی ولو با رویکرد “اعتدال”؛ کجاست و وعدههای سیاسی دولت روحانی با چه دیوار بلندی روبروست و چه نقشه راهی برای تحقق خود میطلبد…
آنچه همگان میبینند دست بالایی است که نیروهای نظامی–امنیتی موسوم به راست افراطی در قدرت مستقر دارند، اما آنچه برخی طرفداران افراطی اعتدال/اصلاح سعی در چشمپوشی (و گاه لاپوشانیاش) دارند نسبتی است (البته متقابل) که رأس هرم سیاسی در ایران با این نیروهای افراطی دارد. برخی گاه سعی میکنند حساب این بخش متمرکز قدرت را از نظامیان و سپاهیان و یا از راست افراطی تفکیک کنند. آنها گاه با افراط بر “تاکتیک” سعی در فاصلهاندازی بین این نیروها و رهبر (که توسط هاشمی نیز در دوره احمدینژاد در پیش گرفته شد اما به سرانجامی نرسید)، به آن جامه “استراتژی” میپوشانند. هر چند تاکتیک عقب راندن راست افراطی میتواند به عنوان یک گزینه قابل طرح باشد، ولی اغراق بر آن با نادیده گرفتن واقعیت نسبت رهبر با این نیروها هم خطای بصری است و هم خطای استراتژیک.
اما آنچه انگیزه نگارش این مطلب شد توجه به یکی دیگر ازآثار روانی و رفتاری و “منش”ی پراگماتیسم و رئالپلیتیک افراطی و سیاستزدگی نزدیکبین به جای سیاستورزی واقعبین اما آرمانگراست. در نوع اول فرد تسلیم تناسب قوای فعلی و دمدست میشود و چون زورش به حریف نمیرسد حتی از آرزوی تغییر تناسب قوا و پیروزی بر رقیب نیز دست میشوید و آن را رؤیایی دستنیافتنی میبیند که بهتر است با خوردن کپسول ضدرؤیا – ضد آرزو اساسا آن را از ذهن و زبان و حتی ضمیر خود دور کند!
اما یک اصلاحطلب تحولخواه بدون درغلطیدن به بستر تخیل و شعارپردازیهای ذهنی و با توجه دقیق به “تناسب قوا”ی سیاسی، و هدایت عینی و دقیق ماشین سیاستورزی در شب تاریک و کمدید و کم منظر فعلی با “نورپایین”، اما هر از چندی “نور بالا” میزند تا افق پیش رو را هم ببیند و مسیر را گم نکند. نور بالای او مسیر رویا و آرزو را میگشاید، جهت نما می شود و استراتژی درازمدت فرارو قرار میدهد…
سخنان رهبر جمهوری اسلامی بار دیگر نشان داد که مشکل اصلی (یا یکی از مشکلات اساسی) وضعیت کنونی ایران در قدرت متمرکز و مطلقه و غیرپاسخگوست. بنابراین پر واضح است که باید به سمتی حرکت کرد که روزی مردم ایران به صورت حقیقی و حقوقی از چنین دردی رنج نبرند. شاید یک منزل بین راه محدود کردن قدرت و مدت این نهادی است که در مجلس خبرگان اول با نوعی کودتای حقوقی و کنارگذاشتن پیشنویس مصوب شورای انقلاب و جایگزین کردناش با یک متن جدید تولد یافت…
مرحوم مهندس سحابی خود یک اصلاح طلب بسیار نرم و معتدل بود و گاه ما (مایی از نسل میانسال که از سیر و پیشینه دیگری از سالهای پس از انقلاب و دهه 60 میآمدیم) را نصیحت به صبوری و عدم تندروی میکرد. اما همو، یک اصلاحطلب تحول خواه بود و واقع گرایی اش در رئال پلیتیکی که داشت نگاه استراتژیک و هدف نگر را از او نگرفته بود و به لحاظ اخلاقی و رفتاری و “منش”ی انسان بدون آرزو و مبارز بدون رؤیا نبود. وی پس از جنبش سبز وقتی با دیواره بلند قدرت متمرکز و غیرپاسخگو در گشودن راه آشتی ملی که آرزوی او بود مواجه شد و وقتی حمایت های بی دریغ این قدرت از شخص و دولت ویرانگر احمدینژاد را دید، ابایی نداشت که در پیری، جوانانه از رویایش بگوید. او در مصاحبه ای با سایت جرس از این رویا اما با “شیب آرام” سخن گفت که با صراحت بیانش باعث تعجب میانسالانی چون ما شد. (لینک)
اینک نیز سخنان رهبر نیشتر به همان زخم کهنه است. شاید بسیاری از دوستان اصلاح طلب/اعتدالگرا در داخل کشور که تحت فشار شدیدند و بالطبع بیشتر پیش پا و پیش روی “امروزین” را میبینند؛ نمیتوانند نیشتر به این زخم کهنه بزنند و یا تناسب قوای “ظاهر”ی کنونی اجازه و یا انگیزه یادآوری این رویا را به آنها نمیدهد، ولی آیا در فضای امنتر خارج از کشور هم نمیتوان نیشتر به این زخم کهنه زد (البته با رعایت همه مصالح و مناسک مربوطه!)و سخنی از “فردا” به میان آورد؟
اما همان گونه که یک متأله مسیحی می گفت هیچ دینی نمی تواند بدون پیام و بدون “بشارت”، باشد و همان گونه که مسیح گفت آنچه را در نهان و اندرون خانه ها تان نجوا میکنید، روزی در روشنایی روز در کوی و برزن فریاد خواهید زد؛ نیشتر زدن به این زخم یک وظیفه هر روشنفکر یادآور و رهنماست و نه تنها “رویا” اندیشی نیست بلکه بشارت و “نشان” از یک “تناسب قوای اجتماعی” دارد. تناسب قوایی که در طی جنبشی سبز در کوی و برزن فریاد زده شد و آثار و علائم و نشانههایی از آن گاه و بیگاه حتی در سراپرده قدرت و حتی اندرونیترین لایههای آن در بیت رهبری (در سیاستهای هستهای) مشاهده شد. امروزه قدرت مطلقه و متمرکز و مادام العمر و غیرپاسخگو به صورت حقیقی و حقوقی تنها متکی به پول و زور نفت و نیروهای در اقلیت بهرهمند از آن است. تناسب قوای “اجتماعی” کاملا به ضرر آن است هر چند تناسب قوای “سیاسی” نفتی – نظامی و اقتصاد حامی پرور (کلاینتالیستی) به نفع آن. برای گشودن این پارادوکس نمیتوان و نباید رویا پردازی و آرزواندیشی کرد، باید صبورانه بر بستر واقعیت، تناسب قوای سیاسی – اجتماعی و سیاستورزی مرحله به مرحله پیش رفت؛ اما نباید امید و انگیزه رسیدن به رویا را در زیر ماشین سرد و سنگین پراگماتیسم افراطی و آثار روانی – رفتاری ویرانگر و اخلاق زدای آن نابود ساخت.
پرواضح است تاکید بر رویا در این منظر با رویا اندیشی چند ده ساله حاملان رویکردی که در غار اصحاب کهفی خود هر روز و شب بدون توجه به واقعیت های زندگی و سیاست در ایران خواب و رویای سرنگونی می بینند کاملا متفاوت است. هر چند این اصحاب کهف نیز به لحاظ انسانی به خاطر حفظ ایمان خویش ولو در تنهایی و حصار بسته خود بر آنانی که ایمان شان را در سرمای واقعیت با گرمای در خود فرورفتن و تنها به خود اندیشیدن و “گور پدر ایران و مردم اش” و با زندگی به شدت خودخواهانه و فراموشی همه رویاهای جوانی شان،تاخت زده اند؛ هزار بار ترجیح دارند و چون هنوز ایمان و امید و انگیزه دارند می توان امیدوار بود که روزی از غار خویش خارج شوند و سکه از رونق افتاده شان را نو کرده و روز نویی را آغاز کنند. همان گونه که بسیاری شان در دوران اصلاحات یا جنبش سبز چنین کردند…
در هر حال؛ در بستر واقع گرایی آرمان خواه و رویا اندیش باید قرص و کپسولهای ضدآرزو و ضدرویا را همچون مواد مخدر سوخت و نابود کرد. “واقعیت”های زیرپوست جامعه ما نیز نشان میدهد نیشتر زدن به این زخم کهنه و اندیشیدن به علاج آن؛ رویا و آرزو نیست؛ معنای زندگی و معنای انسان بودن است و نیز بستر سفت و سختی که می توان و باید بر آن ایستاد و به آینده اندیشید و به استراتژی و برنامه ولو درازمدت برای تحقق آن رویاها….