دو گانه بهائیت- انجمن حجتیه اساسا جایگاهی در نوشته قبلی بنده نداشت. اثبات اجحافات و خلاف گویی ها بر یک گروه لزوما دلیل نمی شود تا رفتار های غلط علیه گروه مخالف آن توجیه شود. به بعبارت دیگر بازگویی اغراض سیاسی و برخورد های غلط صورت گرفته با انجمن حجتیه دلیل نمی شود، تا رفتار های ظالمانه صورت گرفته با بهائیان نادیده گرفته شود و غباری بر دامان مظلومیت آنان بشیند. اگر کسی در دفاع از حقوق انجمن حجتیه حرفی بزند، لزوما بدین معنا نیست که سودای حذف بهائیان و یا فروتر نشاندن آنان در سپهر عمومی را دارد و یا از منظر ایدئولوژیک به بحث آزادی مذاهب نظر می کند. به قول قدما اثبات شی نفی ما عدا نمی کند.
بحث پیرامون این انجمن فراتر از دوگانه حجتیه – بهائیت هست و پرداختن به آن هم کار محقق تاریخی، هم روشنفکر قلمرو عمومی و هم فعال سیاسی دموکراسی خواه است و هر یک از آنان می توانند به ابعادی از این مسئله بپردازند.
در این راستا رمزگشایی ضرورت دارد تا بتوان گره از معما های سیاسی گشود که چون حجابی مانع شناخت درست عرصه سیاسی می شوند. یک فعال سیاسی باید درک دقیق و منطبق با واقعیت از آرایش نیروهای سیاسی و ماهیت هر یک از جریانات سیاسی داشته باشد تا بتواند موضعگیری درستی داشته باشد و هم حتی المقدور از لشگر دشمن بکاهد و بر خیل نیروهای مدافع تغییر بیفزاید. روشنفکر قلمرو عمومی نیز باید بکوشد تا از میان غبار های منازعات و دعواهای سیاسی، تحلیل هر چند نزدیک تر به حقیقت را بیرون بکشد ونگذارد برچسب زنی سکه رایج شده و حقایق و واقعیت ها تحریف گردد.
رعایت انصاف در شناسایی گروه ها و مکاتب سیاسی و فکری و تحلیل نقش آنها در سیر تحولات حکومت و عرصه سیاسی اهمیت زیادی دارد. بنابراین هم تسهیل مسیر گذار به دموکراسی که مستلزم کاستن از مخالفت ها وایجاد همگرایی بین نیروهای منتقد وضع موجود است و هم کشف حقیقت سیر تحولات سیاسی جامعه حکم می کند که از موضع روشنفکری و عاملیت سیاسی به رمزگشایی از موضوعات مبهم سیاسی چون انجمن حجتیه پرداخت.
منظور من در نوشته های قبلی و کنونی دفاع از عقاید انجمن حجتیه و تطهیر آنان نبوده است. تفاوت عمیق موضع سیاسی، مذهبی و فکری من با آنها بی نیاز از توضیح است. همانگونه که متذکر شده بودم منتقد عملکرد آنان هستم و آنها را در مشکلات پیش آمده برای شان بی تقصیر نمی دانم. اما مدعای من این است که اولا در بین جریانات اسلامی که معتقد به فعالیت در عرصه عمومی هستند انجمن حجتیه مزاحمت کمتری برای یک نظام حکومتی عرفی دموکراتیک دارد و ظرفیت هایی در این جریان بالقوه وجود دارد که می تواند برای گذار به دموکراسی در ایران مفید باشد. اگر چه مواضع کنونی و تاریخی انجمن حجتیه با اصول دموکراسی و حقوق بشر منطبق نیست ولی از آنجا که داعیه حکومت ندارد می تواند خود را با اصلاحاتی نه چندان عمیق و گسترده وفق دهد.
ثانیا انصاف و حق طلبی که ذاتی وظیفه روشنفکری است حکم می کند تا با پیراستن اغراق ها و خلاف واقع ها، چهره واقعی انجمن حجتیه را آشکار ساخت نه آنکه آب به آسیاب افسانه سازی از این جریان ریخت. توسعه سیاسی بر مدار شفافیت و برخورد مسئولانه درانتساب مواضع و نقش ها است نه آنکه بر توسن خیال و توهم نشست و با نادیده گرفتن واقعیات، از راز آلودگی در عرصه سیاسی ایران استقبال کرد.
البته باید توجه کرد که منظور از انجمن حجتیه بیشتر از آنکه ناظر بر یک سازمان و یا تشکل باشد بر نگرش و اندیشه این جریان است که به مراتب فراخنای گسترده تری از توان سازمانی این جریان دارد که معلوم نیست پس از انحلال تا کنون در چه وضعیتی است. انجمن حجتیه از ابتدا بیشتر یک مکتب تربیتی را متبلور می ساخت تا یک سازمان متشکل مذهبی.
اعتراض به رویکرد انجمن در برابر بهائیت که فلسفه وجودی آن را تشکیل می دهد، از محورهای اصلی نوشته من بود که با حقوق بشر تعارض دارد. سکوت انجمن در برابر اذیت و آزار بهائیان دیگر انتقاد من بود که آنها را در مظان اتهام همراهی با حکومت در این رفتار های ضد انسانی قرار می دهد. حال در تعجبم چرا آقای اسدی این موارد را ندیده اند؟ مدعای ایشان در منتسب کردن مسئولیت اصلی اعمال تضییع حقوق بهائیان به انجمن حجتیه دارای مشکلات اساسی است که در ادامه به آنها می پردازم:
مواجه منفی انجمن حجتیه با بهائیان فرهنگی بوده است و تا زمان انحلال موردی دال مبنی بر مقابله خشونت آمیز و زور مدارانه مشاهده نشده است. شیوه انجمن بحث و فعالیت های اقناعی بود و عمدتا مخاطبانی را هدف قرار می که یا تازه به بهائیت گرویده بودند و یا در آستانه پیوستن بودند. جلب رضایت فرد در برگشت از آئین بهائیت شرط اساسی در تعالیم انجمن حجتیه بود و آنها قدرت اجبار دولت را پشتوانه فعالیت های شان قرار نداده بودند. پس از انحلال هم که موجودیت رسمی نداشتند وسازمان های مسئول در برخورد با بهائیان اعم از دادستانی انقلاب، اطلاعات سپاه، بسیج، وزارت اطلاعات و کمیته ها نه تنها تحت نفوذ پیروان انجمن حجتیه نبود بلکه گردانندگان این نهاد ها نظر منفی نسبت به انجمن داشتند که بهترین بیان این نگرش منفی در نظر سید عباس نبوی از سینه چاکان ولایت سید علی خامنه ای را می توان دید که معتقد است: “روشهای حجتیه، بازسازی شده روشهای صهیونیستی است”. از سوی دیگر علی رغم اینکه انجمن تلاش کرد تا خود را با نیروهای انقلابی پس از پیروزی تطبیق دهد و ورویه تازه ای در پیش بگیرد، اما نیروهای مدافع قرائت اسلام سیاسی و انقلابی دست رد بر سینه آنها زدند. این مخالفت همه اش به دلیل عدم اعتماد و یا تلقی فرصت طلبی از آهنگ جدید فعالیت انجمن حجتیه نبود بلکه تفاوت های ساختاری و عمیق اجازه همکاری نمی داد. انجمن ولایت فقیه را در طول ولایت امام زمان می دانست و آن را منحصر در آیت الله خمینی نمی دانست و ایفای نفش نیابت عامه امام زمان را برای عموم مراجع به رسمیت می شناخت. از دیدگاه انجمن، هر گاه بین نظرات ولی فقیه و مرجع تقلید در زمینه خاصی تعارض پیش بیاید، مقلدین مکلفند که به نظر مرجع تقلید شان عمل کنند.
بنابراین جایگاهی برای انجمن در بین آمران و عاملان برخورد های ایذایی و سرکوب گرایانه با بهائیان نمی توان قائل شد.
تنها ایرادی که بر اساس مستندات تا کنون منتشر شده می توان بر انها گرفت سکوت آنان و عدم محکومیت این اقدامات زشت و نا عادلانه است. مگر آن که دلایلی مبنی بر مشارکت انجمن حجتیه در برخورد خشونت آمیز با بهائیان یافته شود، تا آن زمان هر ادعائی اتهام زنی بلا دلیل خواهد بود که خود عملی مغایر با موازین اخلاقی است.
همچنین انجمن حجتیه تلاش کرد در اول انقلاب در وزارت آموزش و پرورش و نهاد های امنیتی نفوذ کند، اما با مقاومت شدید مواجه شد. مرحوم رجایی به صراحت گفت: “من انجمنیها را نمیپذیرم و اینها را ما راهشان نمیدهیم.”
قبل از سال 1362 چندین درگیری در شهرستان های مشهد و اصفهان بین نیروهای دولتی و طرافداران انجمن حجتیه پیش آمده بود.
از سال 1362 به بعد انجمن دیگر حضوری رسمی و علنی نداشت و تسلیم آنها در برابر حمله غیر مستقیم آیت الله خمینی باعث شد دیگر زیر تیغ برخورد امنیتی نروند. ولی نتیجه کار خانه نشینی شیخ محمود حلبی و دیگر بزرگان انمن حجتیه بود. سیل اتهامات بسیار متوجه بنیانگذار انجمن حجتیه شد و وی بار ها مورد هتک حرمت در رسانه های عمومی قرار گرفت. حتی مرده شیخ محمود حلبی نیز از تعرض مصون نمانده است. تا حال دو بار سنگ قبر وی توسط افراد ناشناس شکسته شده است. نیروهای امنیتی به دلیل تسیم شدن انجمن حجتیه برخورد با آنها را گسترش نداد ولی به شکل مستمر آنها را تحت نظر داشت و این حساسیت تا به امروز باقی است. اگر انجمن حجتیه به فعالتش ادامه می داد و در مقابل آت الله خمینی مقاوت می کرد، به احتمال زیاد هزینه های سنگینی را پرداخت می کرد و چه بسا به خیل جریانات سیاسی اعدامی داده افزوده می شد. اما آنها رویه تسلیم و تقیه را در پیش گرفتند و با ارزیابی از توان خودشان و حکومت، نتیجه مبارزه را هلاکت و نابودی بیشتر به شمار آوردند و لذا بنا به منطق رفتاری محافظه کارانه شان از آن صرفنظر کردند حال اگر بهائیان نیز می پذیرفتند که در فکر توسعه کیش و هم مسلکان نباشند ممکن بود هزینه های کمتری بپردازند. برخی از مشکلاتی که جامعه بهائیان در ایران دارند به فعالیت های پنهان و آشکار آنها در جذب نیروهای جدید و رشد پیروان آنها بر می گردد که با حساسیت ویژه شحص رهبری مواجه شده است. به باور نگارنده تبلیغ و افزایش تعداد پیروان حق بهائیان و معتقدان به هر مذهب و مکتب اعتقادی است. اما چنین مقوله ای مورد پذیرش بنیاد گرایان و سنت گرایان اسلامی نیست. این مسئله تکیه گاه اصلی برخورد و رفتار های ایذایی بر علیه بهائیان را تشکیل می دهد.
موضعگیری های منتقدانه شیخ محمود حلبی نقشی مهم در برخورد تند آقای خمینی داشت. علی رغم اینکه انجمن نیروهایش را به رفتن به جبهه ترغیب می کرد و برخی از آنها در جبهه های جنگ شهید شدند، حتی در سال 1360 ویژه نامه ای برای جنگ ودفاع از جهاد منتشر کرد. اما شیخ محمود حلبی نسبت به مدیریت و تداوم جنگ انتقاد داشت. او در یک سخنرانی گفته بود:
“اول شما یک افسر و یک پیشوا و رهبر معصوم پیدا کنید. رهبری که بتواند اداره اجتماع کند روی نقطه عصمت نه عدالت، دیشب گفتم اول او را پیدا کنید او را اقامه به کار بکنید. طرح داشته باشید، نقشه صحیح طبق نظر دین، رهبر معصوم داشته باشید… از من هم واجب است منبر را ول کنم. هفت تیر به کمر ببندم، بروم جلو… این کلمات علی جایش آنجاست نه هر جایی، نه به هر هدف غلطی و هر راه کجی و معوجی و خلافی… باید جنگ روی موازین دین به رهبری معصوم نه عادل، عادل کافی نیست… عادل گاهی اشتباه میکند، خون مردم، مال مردم، عرض مردم، ناموس مردم را نمیتوان داد به کسی که خطا میکند… من توی خانهام بنشینم، پلو بخورم، به جناب آقا بگویم برو میدان، میگوید: برو آقا دنبال کار خودت. خیلی خوب است، خودت بیا عمل بکن..” (1)
فراموش نکرده ایم که یکی از گناهان بزرگ و نابحشودنی دکتر سروش در پیش اصحاب قدرت، همراهی کوتاه مدت با انجمن حجتیه بوده است.
وجود برخی از افراد در بلوک قدرت که قبلا در انجمن حجتیه عضو بوده اند را نمی توان به منزله حضور انجمن در قدرت برداشت کرد. آنها از انجمن جدا شده بودند و دیگر ارتباطی نداشتند. این منطق به نتایح غلطی منتهی می شود. مگر می توان اعمال نفوذ آیت لله مکارم شیرازی وسبحانی در ساختار قدرت را به حضور مرحوم آیت الله العظمی سید کاظم شریعتمداری در حکومت نسبت داد چون آنها زمان زیادی در گذشته شاگردان نزدیک وی بوده اند. یا نخست وزیری مرحوم رجایی و معاون اولی دکتر حسن حبیبی را بمنزله مشارکت نهشت آزادی در حکومت بشمار آورد چون روزگاری آنها عضو نهضت آزادی بوده اند!
بدیهی است تضییقات و ظلم هایی که بهائیان در جمهوری اسلامی تجربه کرده اند قابل مقایسه با اعضاء انجمن حجتیه نیست اما این مسئله موجب نمی شود که مدعی شد انجمنی ها هیچ محدودیتی غیر از منع فعالیت علنی نداشته اند. محدودیت در سطوح مختلف است. اگر این منطق را بپذیریم آنگاه باید گفت چون سازمان مجاهدین خلق بیشترین هزینه را در بین نیروهای سیاسی و اجتماعی مخالف و منتقد پرداخت کرده است پس دیگر گروه ها مشکل شان ناچیز بوده است و در خور توجه نیست. پاره ای از افراد هم به این نحوه استنتاج غلط متوسل شده اند که چون تعداد شیعیانی که در جمهوری اسلامی کشته و یا سرکوب شده اند بیشتر از بهائیان است، لذا موجبی برای برجسته کردن و متمایز نمودن مشکلات بهائیان وجود ندارد. نقض حقوق بشر از کم تا زیاد می باید نکوهش گردد و بدان اهمیت داده شود.
اشتباه بزرگی است اگر گمان رود ایجاد مزاحمت و مخالفت با بهائیان با انجمن حجتیه شروع شده است. دهه ها قبل از اینکه انجمن حجتیه تاسیس شود، روحانیت شیعه علمدار مقابله با این مذهب نوظهور بودند و عمده آنها سودای ریشه کن کردن آن را داشته اند. چه در پیش از انقلاب و چه در بعد از آن تمامی مراجع شیعه خواهان برخورد و جمع کردن بهائیان و سختگیری بر آنان بودند. در این نگاه اشتراک نظر بین مراجع سیاسی و غیر سیاسی وجود دارد. حتی آیت الله منتظری که در اقدامی شجاعانه و ارزشمند از حقوق شهروندی بهئیان دفاع کرد، زمانی در اصفهان و نجف آباد جلو دار ترغیب بازاریان به عدم معامله با بهائیان بود. مرحوم آیت الله العظمی بروجردی نیز چنین نظری داشت وبار ها به محمد رضا شاه در باب افزایش جمعیت بهائیان و حضور آنها در مناصب دولتی تذکر داد. نقطه عزیمت این ماجرا برخورد خشن دربار قاجار با بنیانگذاران مسلک بابی و بهائی است که به خواست مراجع بزرگ آن زمان صورت گرفت. مجتهدان بزرگی چون ملا محمد تقی برغانی، ملا محمد اندرمانی، ملا علی کنی , نظام العلماء تبریزی، ملا محمد ممقانی، میرزا احمد و میرزا علی اصغر شیخ الاسلام از چهره های معروفی بودند که حکم به تکفیر و قتل سران شیخیه و بابه دادند که پیشگامان آئین بهائیت بودند. تاریخ گواهی می دهد گه چگونه جان، مال و ناموس عده ای از بابیان و سپس بهائیان به دستور برخی از چهره های روحانی و ملایان و دسیسه برخی از حاکمان به تاراج رفت. در یکی از سیاه ترین نمونه ها به دستور ناصرالدین شاه و امیرکبیر صدر اعظم وقت، عده ای از سران بابی دستگیر شدند و با حیله ای بی سابقه، آنان را بین اشراف و رجال درباری تقسیم نمودند تا همه کس را شریک قتل عام نمایند و آنها هر یک از بابیان را جدا جدا با شنیع ترین وجه به قتل رساندند.(2)
در حال حاضر نیز اکثریت نزدیک به تمام مراجع تقلید کنونی چه در ایران و چه در عراق مدافع سخت گیری و محرومیت بهائیان از حقوق شهروندی هستند و حتی برخی نظر به مهدور الدمی آنها دارند ولی مجال اجرای نظر شان را پیدا نمی کنند.
برخورد با بهائیان در جمهوری اسلامی بر اساس خواست انجمن حجتیه صورت نگرفت و نیازی به آن هم نبود. وجود مرجعی چون آیت الله خمینی در راس حکومت و حضور طیف گسترده ای از روحانیت در بخش های مختلف حکومت کفایت می کرد تا تبعیض های ساختاری علیه آنها اعمال گردد. نیروهای انقلابی مذهبی هم دلخوشی از بهائیان نداشتند. اتهاماتی که در جمهوری اسلامی باعث زندانی شدن، توقیف اموال و اعدام برخی از بهائیان شد، ظاهرا به دلیل مذهب آنها نبود بلکه آنها را محکوم کردند که عامل و جاسوس امپریالیسم بوده اند همان اتهامی که غیر مستقیم به انجمن حجتیه نیز نسبت داده می شد. سخن رهبری در مورد بهائیان به خوبی نگاه زمامداران جمهوری اسلامی نسبت به آنان را روشن می سازد: “البته میدانیم که بهاییها بیشتر یک باند سیاسی بودند تا یک گروه مذهبی و فکری” (3) البته می توان گفت انجمن حجتیه در ایجاد جو منفی نسبت به بهائیان نقش داشت ولی این نقش در مقایسه با دیگر گروه ها که دستی در حکومت داشتند، متمایز و خاص نبود.
انجمن حجتیه اگر بخواهد در یک سرمشق دموکراتیک زندگی کند و با نیروهای تحول خواه اصطکاک پیدا نکند نیاز دارد تا در رویه اش در برخورد با بهائیان تجدید نظر نماید و حق فعالیت آزاد و برخورداری آنها از امنیت جهت تبلیغ را به رسمیت بشناسد. اما این تغییر محتاج آن نیست که انجمن نظر منفی اش نسبت به انجمن حجتیه را دگرگون سازد. سرمشق آزادی مذاهب، بی طرفی دینی و سازگاری با تمامی مذاهب را برای حکومت و نهاد دولت الزام آور می سازد. اما مذاهب چنین الزامی ندارند و در واقع رقیب یکدیگر هستند و هر کدام می کوشند تا حقانیت آئین خود را اثبات کنند در چنین شرایطی انجمن حجتیه می تواند با کار های ایجابی و تبلیغ آموزه ها و تعالیم خود نگذارد جمعیت شیعیان ریزش کند و سعی کند افرادی از بهائیان را جذب نماید. همانطور که بهائیان چنین می کنند و معمولا تابع هدف آنها شیعیان مردد شده و یا مسلمان زاده ها هستند. انجمن می تواند نظراتش در رد آئین بهائیت را منتشر سازد و تبلیغ کند. نفس این عمل منافاتی با الزامات حقوق بشری ندارد و بهائیان نیز حق دارند کار مشابهی انجام دهند کما اینکه تا کنون کتب مختلفی در بیان ایرادات دین اسلام و بطلان آن تدوین کرده اند و در رد اسلام ایده پردازی می کنند.
آیت الله العظمی منتظری همان زمان که موضع مترقی شان در خصوص بهائیان را مطرح کرده اند در عین حال متذکر شدند که همه عمر شان با بهائیت مبارزه کرده اند. دفاع از حقوق دلیلی برای تعلیق مخالفت نمی شود. می توان با اذیت و آزار بهائیان مخالف بود و حقوق شهروندی و آزادی مذهب را برای آنان به رسمیت شناخت اما در عین حال با دیدگاه مذهبی آنها مخالف بود و حتی آنها را مذهب به حساب نیاورد و سعی کرد با استفاده از طرق مشروع به مقابله نظری و فرهنگی پرداخت و نگذاشت جمعیت آنان افزایش پیدا کند. البته چنین نگرشی برای همه مذاهب وجود دارد و مذاهب در عمل نیز چنین می کنند تا به پیروان شان بیفزایند و این مسئله ناگزیر به کاهش پیروان مذاهب و ایدئولوژی های رقیب منجر می گردد.
بین “فرقه” و “فرقه ضاله” تفاوت زیاد وجود دارد و گرنه صفت ضاله اضافه نمی شد. البته در نگاهی که آزادی مذهب و مصونیت بهائیان و اقلیت های مذهبی را مستلزم اتخاذ موضع حنثی از سوی شیعیان مذهبی می داند و دفاع از حقوق شهروندی بهائیان را با عدم مخالفت با دعاوی اعتقادی آنها گره می زند شاید تفاوتی مشاهده نشود.
برابری بهائی، مسلمان، یهودی، خداناباور در ساختار قانونی و مبانی مشروعیت نظام سیاسی باید لحاظ گردد . اما جامعه و حوزه عمومی میدان رقابت مذاهب و ایدئولوژی های گوناگون است. این رقابت تا زمانی که همه بازیگران امکان بازی ونقش آفرینی دارند و هیچیک از امتیازات ویژه برخوردار نیست و از خشونت و ارعاب و اجبار علیه همدیگر استفاده نمی کنند، و حقوق هریک به عنوان مذهب در عرصه عمومی را پذیرفته اند منافاتی با آزادی و حقوق بشر ندارد. انجمن حجتیه این ظرفیت را دارد تا پذیرای این تحول شود.
اگر در استقلال انجمن حجتیه از قدرت شک کنیم و مهدویت گرایی سفارشی احمدی نژاد را قابل تعمیم به آن گروه بدانیم. اشاره ای به سیر تاریخی انجمن حجتیه کافی است که استقلال آنها محرز گردد. عمر و قدمت انجمن حجتیه از جمهوری اسلامی بیشتر است.این انجمن توسط حکوکت رسما منحل شده است واعضاء آن در سطوح بالای حکومت حضور ندارند. حوزه فعالیت آنها در جامعه ونهاد های فرهنگی است. تنها عضو آنها که در حکومت حضور داشت هاست مهندس مادر شاهی است در مدت زمان کوتاهی مشاور بین الملل رهبری بوده است. حتی اگر بپذیریم که همکاری در این سطح وجود دارد باز نمی توان آن را بمنزله حضور نیروهای انجمن در نهاد های مهم تصمیم گیری بشمار آورد. البته همین رفت و امد ها همانطور که در مطلب قبلی اشاره کردم ایراد واشکال جدی دارد و در خور نکوهش هست.
تفاوت مهدویت گرایی مورد نظر حجتیه و گروه احمدی نژاد را در مطلب قبلی به قدر کافی توضیح داده ام و نیازی به تشریح بیشتر نمی بینم.
اما همانطور که وعده داده بودم توضیح می دهد که چرا معتقدم دیدگاه آخر الزمانی تبلیغی احمدی نژاد سفارش رهبری است. البته در این خصوص داوری قطعی نمی کنم چون هنوز مستندات کافی برای اثبات فرضیه ام وجود ندارد. اما گمانه هایی وجود دارد که این فرضیه را در خور اعتنا می سازد. در سفر اخیر رهبری به قم رسما از وی به عنوان سید خراسانی استقبال شد و این مسئله مورد اعتراض وی واقع نشد. امضای وی بر خلاف رویه معمول مراجع علی ابن الجواد است که مشابهت دارد با نام پدر سید خراسانی. معمولا روحانیت عالی رتبه از نام پدر در امضا های شان استفاده نمی کنند.
اسماعیل شفیعی سروستانی مسئول موسسه فرهنگی موعود عصر (عج) گفته است: دشمنان خود را برای مقابله آماده کردهاند ولی ما غفلت کردیم، در زمان ریاست جمهوری بوش زیر نظر رئیس جمهور، کمیسیونی برای شناسایی امام زمان شکل گرفت. 20 روز قبل موساد و سیا اعلام کردند به دنبال امام زمان هستند و اعلام نیز کرده بودند شاید سید خراسانی آیتالله خامنهای باشد زیرا در جوانی در خراسان بوده است و سید یمانی نیز سید حسن نصرالله باشد زیرا در کودکی در یمن بوده است. (4)
مشابه این حرف ها در وبلاگ های دیگری مطرح شده است، البته اعتبار آنها هنوز مشخص نشده است که مدعی رابطه رهبری با یوسف پیامبر و جعفر طیار شده اند و یا از علم الهدی امام جمعه مشهد نقل شده است، روزی سرزده به بیت رهبری رفته است و در حالی که دیگر از آمدن شام ناامیدشده بود، ناگهان پیرمردی ظاهر می شود که از آسمان ها برای وی غذا آورده است! اگر چه درستی این ادعاهای مبتذل، عوام فریبانه و شرم آور معلوم نیست اما با توجه به پخش گسترده این مطالب چرا با انتشار دهندگان برخورد نمی شود؟ چرا این ادعا های سبک وسخیف که مستلزم رابطه با عالم غیب هست تکذیب نمی گردد. در اکثر وبلاگ هایی که توسط نیروهای افراطی اداره می شود رهبری در زمان ظهور نقش ویژه ای دارد. حتی یکی از آنها مدعی شده بود که رهبری دوشادوش امام زمان در هنگام فرج در مکه حضور می یابد! هیچ واکنش علنی از سوی بیت رهبری در خصوص این اباطیل تا کنون بروز نیافته است.
ادعاها و رفتار های احمدی نژاد مبنی بر داشتن ارتباط تلویحی با امام زمان چیزی نیست که از دید تیزبین رهبری پنهان مانده باشد. کسی که مدعی رابطه با امام زمان است دیگر ضرورتی برای تبعیت از نائب وی ندارد. پس چرا رهبری در این خصوص واگنش نشان نمی دهد مگر انکه این ادعا در طول و چهارچوب رابطه نزدیک تر رهبری با امام زمان باشد. اگر گفته شود که رهبری تحت نفوذ سپاهیان است و جرات مخالفت با وی را ندارد، چرا در امور دیگر که به مراتب اهمیت کمتر دارند فرامین حکومتی برای احمدی نژاد صادر کرده است و وی نیز به آنها تمکین نموده است.
رهبری به مناسبت نیمه شعبان سال 1387، انقلاب اسلامی ایران را گامی به سوی ظهور مهدی دانست و گفت: “ملت عزیز ایران، با برداشتن این قدم بزرگ، فضای واقعی انتظار را ایجاد کرده و نشان داده است که کمربسته حقیقی مهدی موعود است”. همچنین در ادامه اظهار داشت: “ادعای رؤیت، ارتباط، تشرف، دستور گرفتن از حضرت حجت و اقتدا به آن حضرت در نماز، ادعاهایی حقیقتاً شرم آور و پیرایههای باطلی است که ممکن است حقیقتِ روشن انتظار را در چشم و دل انسان های پاک نهاد، مشوب کند… البته ممکن است انسان سعادتمندی، این ظرفیت را پیدا کند که چشم دلش به نور جمال مبارک حضرت حجت روشن شود اما چنین کسانی اهل ادعا و بازگو کردن این مسائل نیستند”…(5)
او در جایی دیگر گفته است:
“سالها ما کوشش میکردیم تا به مردم تفهیم کنیم حضرت مهدی(عج) در یک زمینه مساعد و مناسبی ظهور خواهد کرد نه در یک زمینه نامساعد؛ اما کسانی بودند که در آن زمان فکر میکردند دنیا باید پر از ظلم و جور شود تا اینکه حضرت مهدی (عج) بیاید. در حالی که ما میگفتیم چون حکومت حضرت مهدی (عج) یک حکومت اسلامی صددرصد میباشد، قبل از این صددرصد میبایستی دهدرصد، بیستدرصد، سیدرصد، هفتاددرصد، نوددرصد بوجود بیاید تا اینکه به آن صددرصد برسیم و لذا شما الان میبینید حکومت ما چند درصد حکومت اسلامی است. هر چه هست به همین ترتیب پیش خواهد رفت تا اینکه حکومت مهدی (عج) برسد؛ که آن حکومت صددرصد اسلامی است، آن هم نه فقط در این نقطه از عالم بلکه در همه جا.” (6)
آیت الله کعبی نماینده خوزستان در مجلس خبرگان در توصیف فضائل رهبری گفته است: “یک دفعه به همراه شورای حزب الله لبنان محضر مقام معظم رهبری بودیم. اوج سختی و تنگنایی ما بود و خیلی به حزب الله سخت می گذشت. کنفرانس شرم الشیخ هم صورت گرفته بود، همه توطئه ها شده بود که حزب الله را نابود کنند. موقعی که ما با رهبر معظم جهان اسلام دیدار داشتیم، ایشان به ما امید داد و فرمود: “شما پیروز می شوید، این چیزها زیاد مهم نیست” سپس اضافه کردند: “من در اداره امور کشور بعضی وقتها حل مسائل برایم دشوار می شود و دیگر هیچ راهی پیدا نمی شود. به دوستان و اعوان و انصار می گویم که آماده شوید به جمکران برویم. راه قم را پیش می گیریم و راهی مسجد جمکران می شویم. بعد از راز و نیاز با آقا، من احساس می کنم همانجا دستی از غیب مرا راهنمایی می کند و من در آنجا به تصمیمی می رسم ومشکل بدین صورت حل می شود و همان تصمیم را عملی می کنم.”(7)
سخنان آقای کعبی تکذیب نشد که به صراحت می گوید رهبری در مسجد جمکران حس می کند که ارتباطی با غیب برقرار کرده است. او سفر های زیادی به جمکران می کند که عمدتا مخفیانه صورت می گیرد. مسجد جمکران اعتبار زیادی ندارد. عمده مراجع وروحانی طراز اول به دیده احتیاط به آن می نگرند و ادعای حضور امام زمان در آنجا و یا امکان برقراری رابطه با ایشان را درست نمی دانند. ولی رفتار رهبری نشان می دهد که او بر این تصور است که در مسجد جمکران می تواند با قائم آل محمد تماس برقرار کند و تحت الهامات معظم له قرار گیرد. دقیقا ادعا های مشابهی توسط احمدی نژاد صورت گرفته است. اخیرا گلپور چهره جنجالی رسانه ای اصول گرایان ضمن افشاگری بر علیه مشایی، فاش کرده بود که رابط احمدی نزاد و مشایی با امام زمان حجت الاسلام قدرت الله لطیفی تولیت سابق مسجد جمکران بوده است که بشارت های امام زمان را به آنها منتقل می کرده است. اکنون که او مرده است پسرش این وظیفه را بر عهده گرفته است(8)
این حرف های گزاف در شرایطی زده می شود که مشهور است امام زمان در نامه ای که به ابوالحسن علی ابن محمد سمری نوشته است به صراحت گفته است در زمان غیبت کبری در بین شما کسانی پیدا می شوند که دعوی دیدن مرا می کند لیکن آگاه باشید.) که پیش از خروج سفیانی و صیحه آسمانی، هر کس ادعا کند که مرا دیده دروغگو است.)(9)
این علائم و نشانه ها تردید های جدی پدید می آورند که موعود گرایی احمدی نژادی مستفل نبوده و مانند دیگر برنامه های اصلی که اجرا کرده است سفارش مقام ولایت و در هماهنگی با وی بوده است.
بنابراین انجمن حجتیه آنی نیست که در فضای سیاسی ایران معرفی می شود. در حق انجمن اجحافاتی صورت گرفته است. البته این سخن به معنای این نیست که انجمن حجتیه مبرا از خطا و جریانی مثبت است. نگارنده از اساس با اندیشه آنها مخالف است و پاره ای از دیدگاه های آنها را واپس گرا، ضد حقوق بشر و ستیزه جویانه می داند ولی در عین حال معتقد است که موعود گرایی آنها متفاوت با نگرش آخر الزمانی جدید موسوم به احمدی نژادی است و آنها ظرفیت این را دارند که در چهارچوب تفکیک نهادی دین و دولت فعالیت کنند وبه طور نسبی مزاحمت به مراتب کمتری برای دموکراسی و نظام سیاسی عرفی دارند.
دونکته
اول آن که مطلب اینجانب تحت عنوان رمزگشایی از افسانه انجمن حجتیه با پاسخ تلویحی آقای هوشنگ اسدی همراه شد که با نگاهی انتقادی راهگشایی برای گروهی که دشمنی با حقوق بشر را در کارنامه خود دارد، بی ثمر دانسته اند. شاید بخش های عمده این نوشته هم پاسخی باشد برای مقاله آقای اسدی.
دوم این که در نوشته قبلی به اشتباه مدرسه علوی را به جای انجمن حجتیه در دریافت تعهد برای خودداری از فعالیت سیاسی ذکر کرده ام. این کار را خود انجمن حجتیه انجام می داد و مدرسه علوی هرگز به چنین کاری مبادرت نورزیده بود.
پی نوشت ها
1- سخنرانی تحت عنوان: “نظام در اسلام” به نقل از: اخگری، ص 79.
2- سه مکتوب، میرزا آقا خان کرمانی
3- روزنامه اطلاعات مورخ 6 دی ماه 1360 شماره 16611و ص شماره 3
4- شبکه خبر دانشجو،
5- رادیو فرانسه
6- کتاب مصاحبههای رهبری، ص 223، 1360ش
8- سایت مشرق
- بحار النوار، جلد 51 ص 325