مردم ایران پیشگام آزادی و نوآوری سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در خاورمیانه بوده اما نصیبی که از این نوآوری و آزاد اندیشی برده اند در اندازه ای نبوده که شایستگی آن را داشته اند. وقتی به تاریخ معاصر ایران می نگریم می بینیم که تاریخ ایران پر از لحظه ها و فرصت هایی است که از دست رفته و از آن بدتر، پر از لحظه هایی است که مردم دست به کاری زده اما تنها چند سال بعد از آنچه کرده اند پشیمان شده اند.
این نکته تازه ای نیست. ادبیات و فرهنگ شفاهی ما از دیرباز پر از نکته هایی است که نشان می دهد ما اهل درس گرفتن از گذشته نیستیم. این ویژگی مردم ایران وقتی بیشتر به چشم می آید که خود را با ملل دیگر مقایسه کنیم. نمونه های این رفتار را در پند نگرفتن جوانان از با تجربه تر ها یا بی اعتنایی سیستم اداری کشور به نیروهای انسانی پر تجربه خود می بینیم. نمونه دیگر آن این است که عادت به گفت و گو در باره گذشته و تجزیه و تحلیل آن نداریم و زود می خواهیم به نتیجه برسیم، و اغلب هم به همان نتیجه ای که از اول دوست داشتیم.
یک نمونه دیگرش همین ماجرای تصمیم گیری محمد خاتمی برای نامزد شدن در انتخابات ریاست جمهوری است. نگاه کنید به سیل نامه های نوشته شده که طیف وسیعی از افراد را در بر می گیرد. حالا اگر بپرسیم هدف این نامه نوشتن ها یا راه انداختن کمپین برای دعوت از خاتمی چیست لابد سئوال بیهوده ای کرده ایم. چون نویسندگان می گویند می خواسته اند درخواستشان را به گوش خاتمی برسانند و لابد این قدر آقای خاتمی دور از دسترس است که لازم است از اکناف ایران و عالم به او نامه بنویسند شاید یکی به دستش برسد. بعد هم می گویند که این در ضمن تبلیغات هم هست و زمینه سازی برای آمدن او. اما غافل از اینکه چنین رویه ای نشانی از همان عادت دیرینه ماست که فرصت اندیشیدن را در امواج احساسات گم می کنیم.
یکی از توجیهاتی که معمولا برای تعجیل در تصمیم گیری یا گرفتن تصمیم های خطیر داریم این است که بگوییم شرایط فلان است و بهمان و اگر امروز این کار را نکنیم چه می شود و چه. یکی دیگر از نشانه های فرهنگ تصمیم گیری احساسی این است که معمولا در توجیه همه کار، می گوییم فقط این راه درست است و لاغیر. مهم نیست که موضوع چقدر مهم باشد، اساسا این روش فکر کردن و تصمیم گیری ماست. یکی دیگر از نشانه های تصمیم گیری احساسی موکول کردن آن به لحظه آخر است، یعنی لحظه ای که آدرنالین ناشی از نگرانیِ از دست دادن زمان آن قدر بالا باشد که به طور هیجانی تصمیم بگیریم یا به هر تصمیمی رضایت دهیم. دقیقا به همین دلیل هم بعدش می گوییم توکل می کنیم یا اگر سکولار باشیم و از این کلمه خوشمان نیاید می گوییم به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل.
در چنین فرهنگی الگوهای تصمیم گیری جمعی به کار گرفته نمی شود و توافق ها در فضای احساسی شکل می گیرد. بنابراین به جای پیدا کردن راه های به توافق رسیدن، به راه های ارضا کننده احساسات روی می آوریم. دقیقا بر اساس همین الگو وقتی از آقای خاتمی می خواهیم در باره کاندیدا شدن برای انتخابات تصمیم بگیرد برای او شعر می فرستیم و در مدحش سخن می گوییم و می گوییم کلید همه مشکلات به دست توست. ماجرا آن قدر احساسی می شود که مسابقه دلیل آوردن می گذاریم و آن قدر دلیل آوری می کنیم انگار یک دلیل درست کافی نیست و مثلا باید چهل تا دلیل داشته باشیم یا صد تا.
درست در این هیاهوست که دلیل آوران از خود نمی پرسند اصلا آنها که باید رای بدهند چه می گویند و اگر رای دادند بعد، ما برندگان انتخابات چه می توانیم بکنیم؟ به تعبیر دیگر از پاسخ دادن به پرسش های عملی میل می کنیم به سوی دلایل نظری که هیچ دردی را از هیچ کس دوا نمی کند. یادمان می رود که مساله اصلی در شرایط فعلی نه مشروعیت نظری که حل مساله اقتصاد و تحریم ها و سازمان اجرایی و بحران کارآمدی دولت است. حتی اگر آقای خاتمی هم بگوید که نگران این دغدغه های عملی و واقعی است به او می گوییم نگران نباش ما با تو هستیم؛ انگار قبلا با او نبوده ایم که نتوانستیم کاری از پیش ببریم. چرا؟ برای اینکه به شکست تجربه های قبلی مان باور نداریم. از خود نمی پرسیم که اصلاح طلبانی که هر روز باید درگیر درآوردن یکی از زندان باشند، به مردم گرسنه ای که همچنان به دنبال بازگرداند نان بر سر سفره هایشان هستند چه پاسخ خواهند داد. ما به روی خودمان نمی آوریم که دغدغه های واقعی خاتمی این هاست:
“واقعیت این است که نمیگذارند وارد صحنه شویم. این ها هم شوخی است که موج ایجاد شود و فلان و فلان… بلکه اگر هم ایجاد شود، ببینید، فرضا بنده هم آمدم. ناراحتی و نگرانی آنها بیشتر میشود و هزینهاش را بر سر شما خالی میکنند و این هزینه، هزینه بینتیجهای خواهد بود. شخصا برای من هزینهای که بابت ورود اشخاصی چون من به مردم و کشور تحمیل شود، غیرقابل تحمل است. خصوصا وقتی آنها نمیخواهند و نمیگذارند چگونه میتوان آمد و از آن بالاتر چگونه میتوان مملکت را با این همه مشکل و معضل به پیش برد؟…فرض بگیریم برای آمدن ما هزینه میدهیم که مثبت شود، اما نه اینکه هزینه بدهیم که بدتر شود…. مگر آقای موسوی بعد از ۲۰ سال دوری از سیاست نگفت: او برای نجات نظام آمده، در حالیکه اینها میگویند او برای براندازی آمده بود!…من اگر بخواهم بیام چهارچوبهای خودم را دارم. در چهارچوب نظام و رهبری کار کردن از اصول کاری من است. اما اگر من بیایم و بخشهایی عمده از نظام موافق نباشند تمام دستگاه هایشان را علیه من راه خواهند انداخت….در دورههای قبل (۷۶ تا ۸۰) کار کردن راحت تر بود و آقای هاشمی زیر ساختهای مناسبی فراهم کرده بودند اما الان، چه؟ مردم هم توقع دارند همه چیز یک شبه عوض شود و این فشارها را تشدید خواهد کرد…. در مقابل این همه لطف و احساس مردم و شما ایثارگران عزیز بنده کوچک هم هر فداکاری حاضرم بکنم تا خدمتی کرده باشم. اما همه قرائن و شواهد میگویند نمیگذارند، به همین دلیل به نظرم شخصیتی که کارآمد است اما حساسیت کمتری روی اوست بهتر میتواند کار کند…”
عجیب این جاست که همان هایی که در سخن برای آقای خاتمی سینه چاک می کنند در عمل به ارزیابی او احترام نمی گذارند و می خواهند هر طور شده از زبان او همانی را بیرون بکشند که خودشان دوست دارند.
شاید این آخرین هفته تصمیم گیری اصلاح طلبان باشد. بهتر است در این زمان کوتاه به آنان یادآوری کنیم شما که نمی توانید به خاطر کشور بر سر یک نفر دیگر غیر از خاتمی یا هاشمی توافق کنید یا بر سر تاکتیک دیگر انتخاباتی بدون حضور خاتمی به توافق برسید، چگونه انتظار دارید مردم به شما و رای و تدبیرتان برای اداره کردن کشور برای ۴ سال بحرانی اعتماد کنند؟ قول رودکی را به یاد آوریم که اتفاقا شاعری بود بزرگ شده در بساط صاحبان سیاست در ایران:
هرکه نامخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار