قهرمان شصت کیلومتری

حامد احمدی
حامد احمدی

» کات

نگاهی به سریال میکائیل ساخته‌ی سیروس مقدم

قرار است قهرمان بسازند. این قصد و نیت تازه‌ی مدیران گروه سریال و سرگرمی صدا و سیما است که از پی‌اش کارگران هنرپیشه‌ی همیشه حاضر دویده‌اند و تا امروز چند محصول قهرمان‌پرور روی آنتن فرستاده‌اند. قهرمان بازی که تا دیروز ممنوع و مگو بود، امروز رخت و لباس‌ش بر تن ماموران رسمی دولت و حکومت دوخته می‌شود. یکی در میکائیل برای ماموران انتظامی و برای تیم امنیتی سپاه در سریالی دیگر. سریال تازه‌ی سیروس مقدم، تمام نشانه‌ها و مولفه‌های قبلی کارهای او را دارد. از رجزخوانی‌های زیربازارچه‌ای محصول کهنه‌ی فیلمفارسی تا اتفاقات سست و بی‌مایه سوغات بالیوود. این میان با چراغ سبز مسئولان قهرمانی هم به سبک هالیوود قرار است ساخته بشود. قهرمانی که البته زیر سایه‌ی خواست و اراده‌ی نیرو انتظامی فقط در عملیات غیرممکن و تیراندازی و پشتک و وارو زدن خلاصه نشده. بخش عمده‌ی ساخت شخصیت این قهرمان در جای دیگری شکل گرفته. همان جا که لک‌های آلوده‌ی واقعیت خودنمایی می‌کنند و ماده‌ی شوینده‌ی یک سریال نمایشی لازم است تا تمام‌شان را یک جا پاک بکند و با ترفند و دروغ قهرمانی بسازد با لباس نیروی انتظامی.

میکائیل که یک سروان نیروی انتظامی است، مجموعه‌ای از ضعف‌ها و عقب‌مانده‌گی‌ها است. او همیشه از خلاف‌کاران جا می‌ماند. یک ماموریت ساده را با تک‌روی و لجاجت تبدیل به عملیات پیچیده و پر از درگیری می‌کند. حتی توانایی محافظت از خانواده‌اش را ندارد و در نهایت پیوسته از سوی مافوق‌های‌ش شماتت می‌شود. این مسلما نمی‌تواند چهره‌ای از یک قهرمان باشد که مثل نمونه‌های هالیوودی در بزنگاه و تنگنا از راه می‌رسند و مردم بی‌پناه را زیر سقف آرامش می‌برند. روند تغییر شخصیت در حقیقت جایی شکل می‌گیرد که پاشنه‌ی آشیل نیروی انتظامی در دنیای واقع است. سریال سیروس مقدم برای پاک کردن یک مثل معروف درباره‌ی نیروی انتظامی که در بین مردم رایج است، ساخته شده. مثلی به این قرار که “خروس هم در کلانتری تخم می‌گذارد!” و اشاره و کنایه‌اش به خشونت افسارگسیخته‌ی این نهاد در اعتراف‌گیری از متهمان است. نکته‌ای که بارها در میکائیل بر روی آن تاکید می‌شود، این است: نیروی انتظامی هرگز دست به خشونت نمی‌زند، هیچ متهمی را بدون مدرک در جای‌گاه مجرم نمی‌نشاند و اگر کسی مثل میکائیل- با بازی کامبیز دیرباز- خلاف این رویه رفتار کند از سوی ارشد و مافوق‌ش لقب پلیس بد را می‌گیرد.

به این ترتیب، شکل هالیوودی و غربی و وسترن‌گون سریال، پای این خواست نیروی انتظامی ذبح می‌شود. در منطقه‌ای مجهول و پرت به نام شصت کیلومتر خلاف‌کاران و اوباش به سرکرده‌گی کسی به نام آقا خان معامله‌ی مواد مخدر انجام می‌دهند، آدم می‌کشند، زورگیری می‌کنند و صاحب مال و خانواده‌ی اهالی آن ناحیه هستند و در تمام این احوال، نیروی انتظامی زیر سایه‌ی قانون‌مندی و پای‌بندی به اصول انسانی، تنها نظاره‌گر جنایت‌ها است و هیچ‌کاری برای برقرار امنیت نمی‌کند؛ چون به قول مافوق میکائیل “مدرکی ندارند” و هیچ‌کس از اهالی آن منطقه جرات نمی‌کند علیه پدرخوانده‌ی شهر شهادت بدهد. داستان میکائیل در چنین فضایی غیرواقعی، پیش می‌رود و به 20 قسمت می‌رسد. برچیدن بساط خلاف و بزه در منطقه‌ای کوچک که برای نیروی انتظامی، کار دشواری نیست؛ به خاطر نبودن مدرک و هم‌راهی نکردن قانون آن‌قدر طول می‌کشد تا ماموران محترم و آرام و مهربان نیروی انتظامی یکی یکی کشته و اعضای خانواده‌شان گروگان گرفته می‌شوند، تا بالاخره در یک درگیری آقا خان بدون برگزاری دادگاه و عیان شدن جنایت‌های‌ش کشته می‌شود و سریال به پایان می‌رسد.

پیرمرد پول‌دار محترم بازنشسته! این عنوان که توسط نوچه‌ها و آدم‌های آقا خان در معرفی‌اش تکرار و بازگو می‌شود، مورد توجه رسانه‌هایی مثل فارس و رجانیوز قرار گرفته. تفسیری آمده از متن یا شاید فرامتن، برای مخاطب سریال و از جمله این رسانه‌ها، آقا خان را تصویر و نمایی از علی‌اکبر هاشمی بهرمانی کرده. پیرمردی پول‌دار که سرنخ تمام خلاف‌ها و کج‌روی‌ها در دست‌ش است اما با گوشه‌نشینی و تظاهر به بازنشسته‌گی سعی دارد تصویری محترم از خود به مردم نشان بدهد و با این‌که پسرش مجرم است اما علیه خودش مدرکی نیست تا محاکمه بشود. این شکل بدمن‌سازی و ربط دادن‌ش به شخصیت‌های واقعی شاید بخش دیگری از پروژه‌ی قهرمان سازی نهادهای امنیتی و نظامی باشد. نهادهایی که در ذات خود و حتی در دنیای نمایش و قصه نمی‌توانند قهرمان منفرد خود را بسازند و برای همین شخصیت ابتر و ناقص‌شان را از فضای سریال و داستان بیرون می‌کشند و در وضعیت واقعی مقابل یک شخصیت منفی قرارش می‌دهند تا هم به رویای هنوز تحقق نیافته‌شان برسند و هم این‌که بتوانند برای قهرمان قصه‌ای‌شان که بیش از اندازه دست و پا بسته و بی‌عرضه از کار درآمده، وجهه‌ای دیگر بسازند و بتراشند. میکائیل که در متن سریال سیروس مقدم، یک شکست‌خورده‌ی مطلق است و بخش بزرگی از خانواده‌اش را از دست می‌دهد، در بیرون از این محوطه، در سایت‌های نزدیک به حکومت، در قامت یک قهرمان واقعی به حیات دیگری می‌رسد.

میکائیل هم به عنوان یک شخصیت از یک داستان و هم به عنوان سریالی ساخته شده برای صدا و سیمای جمهوری اسلامی یک شکست کامل است. سریال هم‌چون شخصیت ساخته شده، چنان در بین باید و نبایدها اسیر است که قدرت هیچ‌گونه مانوری ندارد و برای مخاطب عام تولید هیچ کاریزمایی نمی‌کند تا تبدیل به نمایشی هیجان‌انگیز بشود. سیروس مقدم مثل شخصیت سریال‌ش، میکائیل، برای این‌که یک کارگردان خوب باشد، مجبور است از تمام جذابیت‌های دنیای نمایش و مولفه‌های لازم یک اثر اکشن و پلیسی چشم بپوشد تا این میان نیروی انتظامی از ظن و اتهام خشونت‌گرا بودن مبرا و به عنوان نیرویی پیرو قانون و رئوف و مهربان، به جامعه معرفی بشود. حالا در پایان این پروژه‌ی تازه کلید خورده، ساخت قهرمانان حکومتی، چیزی که باقی مانده یک ماکت رنگ و رو رفته و عاجز است که قهرمان‌ش را در ابعاد کوچک می‌سازد و در فضایی محدود به نمایش می‌گذارد. نمایشی که در مقابل الگو که محصولات هالیوود، برآمده از دنیا و فرهنگ شیطان بزرگ، است، بیش از اندازه حقیر و فقیر به نظر می‌رسد.