برداشت اول: “شاه سر شام مرا احضار فرمود خاصیت مدرسه را می پرسد. من جوانی بی تجربه غافل از سیاست شاهانه نتایج علم در اگاهی ملت را گفتم، هزار امیدواری بر دولت از دانش دادم مگو که شاه خوب رعیت خود را می شناسد و و با سلیقه ام موافقت نداشت؛ یعنی مدرسه ای را که تولید افکار کند به صلاح ملک و مملکت نمی داند پس هنگامی که با ملتزمین رکاب از نخجوان عازم ایران بود به مامورین چپر خانه دستور داد رشدیه میهمان شما باشد یعنی رشدیه را باز داشت کنید.“
میرزا حسن تبریزی معروف به رشدیه بنیانگذار شیوه جدید تدریس اندیشه و اموختن هیچ فکر نمی کرد حاصل کار او روزی در اندیشه هایی مسخ گره بخورد تا خون دل پیرمرد برای اموزش فرزندان این سرزمین با بن بست محرومیت تعلیق و انقلاب های رنگارنگ فرهنگی و زندان روبرو شود. سید احمد کسروی، رشدیه را بنیانگذار اموزش بدون حد و مرز فارغ از هر قوم و سلیقه و عقیده می دانست.اما او نیز سرنوشتی تلخ داشت.چه بارها که روحانیون او را تکفیر کردند و طلاب به مدارسش بارها حمله کردند واستبداد قاجار همواره همصدا با این تبار از روحانیون در اموزش و تربیت نسلی اگاه بود. ناظم الاسلام کرمانی در کتاب بیداری از شیخ فضل الله نوری به عنوان کسی یاد میکند که مدارس را عامل انحراف اسلام می داند.وی مدارس را عامل و شروع جمهوری می دانست لذا تمام تلاش خود را در سنگ اندازی می کرد.تا جایی که میرزا را بابی نامیدند.و تبعید و زندانی و تکفیرش کردند.
دانشگاه امروز نیز همین گونه است تا جایی که مصباحیون ان را ام الفساد می دانند.باز ناظم السلام کرمانی می گوید هر جا میرزا حسن رشدیه می رفت فریاد مقدسین بلند بود که اسلام از دست رفت اخر الزمان شده و جماعتی بابی و لا مذهب می خواهند قران را از طفلان ما بگیرند.دکتر ماشاالله اجودانی در کتاب مشروطه سندی از محمد شریف کاشانی ارائه میدهد که در کتاب واقعات اتفاقیه ثبت گردیده سندی است به خط میرزا که مدارس را راه تساوی و برابری همه افراد ملت با هر مرام عقیده و مذهب و دین می داندکه این از ارمانهای مشروطه بوده است که همان اصل مساوات می باشد. و از اصول حریت یاد می کنددر ازادی عقاید و قلم و بیان و احزاب.
برداشت دوم: از اولین کتابهای دوران کودکیم راه دشوار ازادی اثری جاوید از رهبر مبارزه با تبعیض و اپارتاید نلسون رولیهلاها ماندلا بود؛ شرح زندگی او حماسه ای بلند از بیست و هفت سال زندان و مبارزه امیدها و شکست ها است.زندان برای ماندلا نه خط پایان بلکه همواره شروعی بود.او می گوید زندان درگیری بین وجدان و اصولی است که پیروی از انها باعث سر افکندگی خواهد بود و حاصل ان یک عنصر تغییر ناپذیر است. کابوس شبهای فرزندان افریقا یعنی اپارتاید.همه مردمان با وجدان و کسانی که می اندیشند و احساسات عمیق دارند در تمام کشورها دچار چنین کشاکشی هستند. باید به قوانین دور از عدالت اعتراض کرد و عارضه ان یعنی زندان را پذیرفت.کسی که نتواند به ظلم و استبداد اعتراض کند نمی تواند برای میل به جامعه دلخواه موثر باشد.پرشی میکنم به تعریف چندی قبل شیخ محسن کدیور از زندان؛ می گفت زندان دانشگاه است ولی ازادی در ایران محدودیتش به اندازه همین اتاقک انفرادی.
برداشت سوم:دانشگاه در ایران زندان است زیرا دانشگاه در ایران مستقل نیست در جایی که استقلال نباشد هر سلیقه ای هر چه خواست می تواند بکند و سپس ان را در ویترین افتخارات خود قرار بدهد. برای همین انقلاب فرهنگی در دانشگاه افتخار است. یا محروم التحصیل کردن دانشگاهیانش نجات نظام و ملت می باشد. اما نبرد ازادی و استبداد در ایران مجال تفکر را مخدوش کرده است، دانشگاه در ایران زیست مدنی ندارد و دائما در تقابل و تمایل با دولت ها قرار دارد. دانشگاه باید در مسیری قرار بگیرد که زیست دولتها به حضورش ضربه نزند. راه پر فراز و نشیبی که از امیر کبیر ها و رشدیه ها گذشته است در یک دورباطل نهفته گردیده که یک سر ان ازادی و انتهای ان استبداد فرهنگی در ایران است و خروج از این بن بست نیازمند خوش فکری در انتخاب ها با ضریب حد اقل اشتباهات می باشد. رشدیه می خواست اموزش مستقل از جمود و حاکمیت باشد که ان دغدغه تا به حال معتبر است و حاصلش ان می شود که گاهی کام امیر کبیر دشنه میشود و حاصل رشدیه تحقیر تبعید و نتیجه امروزش تعلیق مداوم و زندانهایی پر از ستاره.نلسون ماندلا حاصل زندان رفتن را خوب متوجه می شود و تلاش افریقا را به سمت کار بیشتر و ابادانی سوق می دهد اما در ایران مسیر زندان به ستاره شدن و بعد غروب است. زیرا بر خلاف ماندلا فعالان ایرانی زیست مدنی ندارند و مبارزه خود را در کشکمش با دولت ها جستجو می کنندلذا پردازش عملکرد در ان صورت نمی گیرد.و مجالی برای گفتمان سازی وجود ندارد زیرا جامعه مدنی در ایران قدرتمند نیست فارغ التحصیلان ان مستقل نیستند. اصناف ان استقلال ندارند و در یک کلام، زایش اندیشه استقلال ندارد و لذا افراد اجتماعی نمی شوند، هویت مستقل پیدا نمی کنند و در نهایت هنجار های نا صحیح شکسته نمی شوند.
برداشت اخر: انقلاب فرهنگی در ایران به دنبال دانشگاه اسلامی بود. در واقع به دنبال ان بود تا در دل دانشگاه حوزه های علمیه را طراحی کند و مدلی نا متقارن به سود حوزه بسازد. با این دیدگاه که دانشگاه ها هرگز حوزه علمیه نگردند زیرا حوزه ها تا ان زمان و بخصوص اوایل انقلاب مستقل از دولت بودند.در واقع حوزه ها در ابتدای انقلاب بیشتر به شیوه امام صادق اداره می شد نه شیوه مصباحی و ملا احمد نراقی. در واقع متولیان انقلاب فرهنگی به دنبال ان بودند تا دانشگاه تا حد ممکن متمایل به دکترین شیخ فضل الله نوری باشد؛ وقتی چنین دیدگاهی با شکست در نظر و اجرا روبرو گردید سعی شد علوم بخصوص علوم انسانی بی محتوا گردد. دانشگاه ما شبیه دبیرستانها و دبیرستان ها شیبه مکتب خانه ها با یک سری بدیهیات و کلیات گردیده است. این چنین می گردد که مکتب خانه را شنوای مخالفت و رشد اندیشه نباشد. درد اور است در دانشگاهی که متزین است به نام علامه طباطبایی ـ عالمی که سنت هستی را در نوردیدـ در قلب تهران اجازه تحصیل را می گیرند و نتیجه اعتراض زندان است و همان شد که باید می شد. افتخار باید کرد به زندانی که میرزا حسن رشدیه و هزاران جوان ازاد اندیش را در خود دارد. در مملکتی که دانشگاهش زندان و زندانش دانشگاه است.