دانشگاه زندان است

مرتضی سیمیاری
مرتضی سیمیاری

برداشت اول: “شاه سر شام مرا احضار فرمود خاصیت مدرسه را می پرسد. من جوانی بی تجربه غافل از سیاست شاهانه ‏نتایج علم در اگاهی ملت را گفتم، هزار امیدواری بر دولت از دانش دادم مگو که شاه خوب رعیت خود را می شناسد و و با ‏سلیقه ام موافقت نداشت؛ یعنی مدرسه ای را که تولید افکار کند به صلاح ملک و مملکت نمی داند پس هنگامی که با ملتزمین ‏رکاب از نخجوان عازم ایران بود به مامورین چپر خانه دستور داد رشدیه میهمان شما باشد یعنی رشدیه را باز داشت کنید.“‏

میرزا حسن تبریزی معروف به رشدیه بنیانگذار شیوه جدید تدریس اندیشه و اموختن هیچ فکر نمی کرد حاصل کار او ‏روزی در اندیشه هایی مسخ گره بخورد تا خون دل پیرمرد برای اموزش فرزندان این سرزمین با بن بست محرومیت تعلیق ‏و انقلاب های رنگارنگ فرهنگی و زندان روبرو شود. سید احمد کسروی، رشدیه را بنیانگذار اموزش بدون حد و مرز ‏فارغ از هر قوم و سلیقه و عقیده می دانست.اما او نیز سرنوشتی تلخ داشت.چه بارها که روحانیون او را تکفیر کردند و ‏طلاب به مدارسش بارها حمله کردند واستبداد قاجار همواره همصدا با این تبار از روحانیون در اموزش و تربیت نسلی اگاه ‏بود. ناظم الاسلام کرمانی در کتاب بیداری از شیخ فضل الله نوری به عنوان کسی یاد میکند که مدارس را عامل انحراف ‏اسلام می داند.وی مدارس را عامل و شروع جمهوری می دانست لذا تمام تلاش خود را در سنگ اندازی می کرد.تا جایی ‏که میرزا را بابی نامیدند.و تبعید و زندانی و تکفیرش کردند.‏

دانشگاه امروز نیز همین گونه است تا جایی که مصباحیون ان را ام الفساد می دانند.باز ناظم السلام کرمانی می گوید هر جا ‏میرزا حسن رشدیه می رفت فریاد مقدسین بلند بود که اسلام از دست رفت اخر الزمان شده و جماعتی بابی و لا مذهب می ‏خواهند قران را از طفلان ما بگیرند.دکتر ماشاالله اجودانی در کتاب مشروطه سندی از محمد شریف کاشانی ارائه میدهد که ‏در کتاب واقعات اتفاقیه ثبت گردیده سندی است به خط میرزا که مدارس را راه تساوی و برابری همه افراد ملت با هر مرام ‏عقیده و مذهب و دین می داندکه این از ارمانهای مشروطه بوده است که همان اصل مساوات می باشد. و از اصول حریت ‏یاد می کنددر ازادی عقاید و قلم و بیان و احزاب.‏

برداشت دوم: از اولین کتابهای دوران کودکیم راه دشوار ازادی اثری جاوید از رهبر مبارزه با تبعیض و اپارتاید نلسون ‏رولیهلاها ماندلا بود؛ شرح زندگی او حماسه ای بلند از بیست و هفت سال زندان و مبارزه امیدها و شکست ها است.زندان ‏برای ماندلا نه خط پایان بلکه همواره شروعی بود.او می گوید زندان درگیری بین وجدان و اصولی است که پیروی از انها ‏باعث سر افکندگی خواهد بود و حاصل ان یک عنصر تغییر ناپذیر است. کابوس شبهای فرزندان افریقا یعنی اپارتاید.همه ‏مردمان با وجدان و کسانی که می اندیشند و احساسات عمیق دارند در تمام کشورها دچار چنین کشاکشی هستند. باید به ‏قوانین دور از عدالت اعتراض کرد و عارضه ان یعنی زندان را پذیرفت.کسی که نتواند به ظلم و استبداد اعتراض کند نمی ‏تواند برای میل به جامعه دلخواه موثر باشد.پرشی میکنم به تعریف چندی قبل شیخ محسن کدیور از زندان؛ می گفت زندان ‏دانشگاه است ولی ازادی در ایران محدودیتش به اندازه همین اتاقک انفرادی.‏

برداشت سوم:دانشگاه در ایران زندان است زیرا دانشگاه در ایران مستقل نیست در جایی که استقلال نباشد هر سلیقه ای هر ‏چه خواست می تواند بکند و سپس ان را در ویترین افتخارات خود قرار بدهد. برای همین انقلاب فرهنگی در دانشگاه افتخار ‏است. یا محروم التحصیل کردن دانشگاهیانش نجات نظام و ملت می باشد. اما نبرد ازادی و استبداد در ایران مجال تفکر را ‏مخدوش کرده است، دانشگاه در ایران زیست مدنی ندارد و دائما در تقابل و تمایل با دولت ها قرار دارد. دانشگاه باید در ‏مسیری قرار بگیرد که زیست دولتها به حضورش ضربه نزند. راه پر فراز و نشیبی که از امیر کبیر ها و رشدیه ها گذشته ‏است در یک دورباطل نهفته گردیده که یک سر ان ازادی و انتهای ان استبداد فرهنگی در ایران است و خروج از این بن ‏بست نیازمند خوش فکری در انتخاب ها با ضریب حد اقل اشتباهات می باشد. رشدیه می خواست اموزش مستقل از جمود و ‏حاکمیت باشد که ان دغدغه تا به حال معتبر است و حاصلش ان می شود که گاهی کام امیر کبیر دشنه میشود و حاصل ‏رشدیه تحقیر تبعید و نتیجه امروزش تعلیق مداوم و زندانهایی پر از ستاره.نلسون ماندلا حاصل زندان رفتن را خوب متوجه ‏می شود و تلاش افریقا را به سمت کار بیشتر و ابادانی سوق می دهد اما در ایران مسیر زندان به ستاره شدن و بعد غروب ‏است. زیرا بر خلاف ماندلا فعالان ایرانی زیست مدنی ندارند و مبارزه خود را در کشکمش با دولت ها جستجو می کنندلذا ‏پردازش عملکرد در ان صورت نمی گیرد.و مجالی برای گفتمان سازی وجود ندارد زیرا جامعه مدنی در ایران قدرتمند ‏نیست فارغ التحصیلان ان مستقل نیستند. اصناف ان استقلال ندارند و در یک کلام، زایش اندیشه استقلال ندارد و لذا افراد ‏اجتماعی نمی شوند، هویت مستقل پیدا نمی کنند و در نهایت هنجار های نا صحیح شکسته نمی شوند. ‏

برداشت اخر: انقلاب فرهنگی در ایران به دنبال دانشگاه اسلامی بود. در واقع به دنبال ان بود تا در دل دانشگاه حوزه های ‏علمیه را طراحی کند و مدلی نا متقارن به سود حوزه بسازد. با این دیدگاه که دانشگاه ها هرگز حوزه علمیه نگردند زیرا ‏حوزه ها تا ان زمان و بخصوص اوایل انقلاب مستقل از دولت بودند.در واقع حوزه ها در ابتدای انقلاب بیشتر به شیوه امام ‏صادق اداره می شد نه شیوه مصباحی و ملا احمد نراقی. در واقع متولیان انقلاب فرهنگی به دنبال ان بودند تا دانشگاه تا حد ‏ممکن متمایل به دکترین شیخ فضل الله نوری باشد؛ وقتی چنین دیدگاهی با شکست در نظر و اجرا روبرو گردید سعی شد ‏علوم بخصوص علوم انسانی بی محتوا گردد. دانشگاه ما شبیه دبیرستانها و دبیرستان ها شیبه مکتب خانه ها با یک سری ‏بدیهیات و کلیات گردیده است. این چنین می گردد که مکتب خانه را شنوای مخالفت و رشد اندیشه نباشد. درد اور است در ‏دانشگاهی که متزین است به نام علامه طباطبایی ـ عالمی که سنت هستی را در نوردیدـ در قلب تهران اجازه تحصیل را می ‏گیرند و نتیجه اعتراض زندان است و همان شد که باید می شد. افتخار باید کرد به زندانی که میرزا حسن رشدیه و هزاران ‏جوان ازاد اندیش را در خود دارد. در مملکتی که دانشگاهش زندان و زندانش دانشگاه است.‏