قصه ی تلخ میم

محمد رهبر
محمد رهبر

زندگی فیلم هندی نیست، با آن رقص های بی خیال و تصادف های خوشایند و معجزاتِ بزرگ تقدیری و عاقبتی خوش که همراهیش با تخمه ی آفتاب گردان باشد. زندگی کوره راهی است سرشار از حادثه که دو راهی می سازد و بر سر هر راهی، باید در لحظه ایستاد و تصمیمی درست گرفت و پیش رفت.

 سه سال پیش در همان شب 22 خرداد سال 88، میر حسین موسوی تصمیمی گرفت که سرنوشتش را دگرگون کرد. نقاش جَریده رویی که بیست سال را کناره ی قدرت گذرانده بود، می توانست باز به همان کنج عُزلت بازگردد و نظام هم 12 میلیونی رای به حسابش می ریخت و ارج و قربی می یافت که با سکوتش، پرده بر سیاهکاری ولایت کشیده است.

 آن شب که این دو راهی عافیت و نِقمت به روی موسوی گشوده بود، میرِما، دل به دریای توفانی زد بی اینکه بداند 25 خردادی در پیش است و خیابان با خانه ی اوست.

 سه سال از آن انتخاب و یکسال از حصر موسوی و کروبی می گذرد. دومیلیون نفری که 25 خرداد تهران را آزاد کردند، هنوز هم هستند و آنها که رای به میر حسین و کروبی دادند و حقشان پامال شد، در چهار گوشه ایران نفس می کشند. اما گویا چنان سمومی بر طَرف چمن بگذشت و دستِ مغول وار استبداد، چنان تازیانه ای زد و پریشانی و بی برنامگی اهالی سبز فرصت هایی را از دست داد که حالا از خاطره ی آن روزهای سبز، تن رنجور زندانیان مانده که یادمانِ استقامت است.

بعضی فکر می کنند که جنبش سبز، ماهیتی نمیرا دارد و بی هیچ کوششی پیش می رود و عاقبت کاری کارستان می کند و عده ای هم عطای جنبش به لقایش بخشیده اند و شاید در دل و گاهی به زمزمه می گویند، شیخ و میر تند رفته اند و حالا باید آهسته گام برداشت، حتی آنقدر آرام که به چشم نیاید.

جنبش سبز پدیده ای است ساخته ی انسان ایرانی و همین ایرانی، می تواند شعله اش روشن نگاه دارد یا بگذارد که خاموشی گیرد و آرامگاه خاطراتِ خانوادگی شود.

از بد حادثه “ما” ایرانی ها در وصف حال خود ، آنجا که میانِ میدان هستیم و کارها به نظر سامانی دارد و افق روشنی، ضمیرِ “ما” داریم و آن وقت که افتاد مشکل ها، به لاکِ سوم شخص مفرد فرو می رویم و عقل توجیه گر به انتقاد از همان چند صباح “ما” شدن، فعال می شود و بعد هم سکوت و فراموشی اختیاری.

 راه که سخت شد، گاهی همراه قدیمی را فراموش می کنیم و به دنبال کس دیگری می افتیم که ممکن است در جاده ی خاکی باشد، مثلا نگاه کنید که این روزها عده ای جنبش سبز را کناری گذاشته اند و به دنبال دیگرانی با اسمها و رسمهای دیگر می دوند و نمی دانند که اگر این شاهراه سبز به جایی نرسد، شاهزاده که پیش تر هم نرسیده است.

بیماری فراموشی اختیاری را دیگرانی هم دارند که می روند و رای می دهند بی اینکه پس و پیش ببیند که این رای بی قابلیت به کجا می رود و آن مُنتخُب بر آمده از آخرین رای با شکوه ملت به کجاست.

قصه ی “میم” غمبار میر حسین، اولین بار نیست که روایت می شود. محمد مصدق ازسال 32 که با کودتایی ننگین به حصر رفت تا سیزده سال بعد و اسفند سرد سال 45 که جانش آزاد شد، در حصر ماند. در 13 سال بعد کمتر گروه سیاسی هدفش را آزادی مصدق گذارد، بگذریم که سیاسیون پس از سال 32  گاه مصدق را عمدا فراموش کردند تا خاطر شاه نیازارند. در نهضت اسلامی آیت الله خمینی هم که اصولا کسی جز آیت الله مطرح نبود و سال 42 آیت الله تازه آمده، یادی از آن پیرِ ستم دیده نکرد.

نکند با میر حسین موسوی همان کنیم که پدرانمان با مصدق کردند. جنبش سبز با انتخاب میر حسین در یک شب تو فانی جوانه زد، هر اتفاقی در عرصه ی سیاست ایران بیفتد، آن رییس جمهور منتخب مظلوم باید و باید نقش آفرین باشد.

میر حسین در خانه ای حصر است، همین. زنده است و نفس می کشد، حصر بودن نمی تواند بهانه ای باشد تا کسی به نام نامی اصلاح طلب بودن ،به راه عافیت رود و نسخه ی بی خاصیت بپیچد و نمی توان با طرح تئوری های جنبش بی رهبر و سیالیت راهبری، میر حسین و کروبی را در حصر باقی گذاشت. برای احیای جنبش، راهی جز شکستن حصر نیست، اگر قرار است اهالی سبز بر یک خواسته متفق شوند، شکستن حصر می تواند هم  تاکتیک باشد و هم استراتژی.