دارم عکس ها را نگاه می کنم که تلفن در غروب بارانی غربت زنگ می زند. هوگوچاوز سخت و گرم صدام را در آغوش دارد. هم او که “نوکر امپر یالیسم” بود و “دیکتاتور” بود …. ومثل موش از سوراخ بیرونش کشیدند و پای چوبه اعدام هم کینه به عجم در آخرین نفس هایش جاری بود.
گوشی رابر می دارم. صدای جوانش خسته است. شکسته. می فهمم چیزی شده. تلفن از ایران یا خبر مرگ نازنینی است، یا دستگیری عزیزی، اعدام دوستی، خود کشی رفیقی. صدای مرگ است. بله صدای مرگ است. دم غروب سرد غربت که شب تاریک و دم کرده تهران است، خبراعدام دیگری در گوشم زوزه می کشد:
- هم میهن توقیف شد…
با زهم کمرم می گوید: تق. تکیه می دهم. به صدائی که خبراعدام را می دهد گوش می کنم و تصاویر سرنوشتی سی ساله از مقابل چشمانم می گذرد. صبحی که چاق وچله ها “کیهان” را اشغال کردند. ظهری که حکم توقیف “گزارش فیلم” آمد و آن دخترک فقیر حروف چین به نماز ایستاد وزار زد. عصری که بساط “جامعه” را به خیابان می ریختند و “شمس” و “داور” اشک می ریختند.
- الان مرتضوی زنگ زد وگفت: حاجی تمام …
تصاویر تازه ای روی صفحه می آید. صدام حسین کافر دارد هوگوچاوز کمونیست را می بوسد. کاسترو باآغوش باز به استقبال چاوز می رود.
- بازهم بیکار شدیم…
تصاویر را روی صفحه اینترنتی ورق می زنم. چاوز کمونیست دارد احمدی نژاد رئیس جمهور مقدس را می بوسد، گرمتر از “ صدام حسین کافر”. هر دو چنان بلند می خندند که صدایشان از تهران به اینجا هم می رسد وابرها را می پراکند.
- بچه ها عزاگرفته اند. توی تحریریه روی زمین نشسته اند.
چاوز دارد خندان خندان تهران را ترک می کند . آنقدرقرار داد بسته که نمی داند با آنها چکار کند. احمدی نژاد در گوشش چیزی می گوید:
حراجه… آتیش زدم به مالم…
صدام بامرسدس بنز ضد گلوله می رسد وسوارش می کند. کاستروبا کلاه بره قرمز چه گوارا به استقبالش می آید.
همکارم دارد تلفنی باکرباسچی مصاحبه می کند. صدای او، از دور می آید. از گرداب های زاینده رود از ته چاه تهران:
- نمی دانم…. قانون… بله…. توقیف… الان…
تصاویر درهم می ریزد. صدام احمدی نژاد را می بوسد. کاسترو بااحمدی نژاد دست می دهد. مرتضوی وضو می گیرد. چاوز سرخپوستی می رقصد و برای روزنامه نگار غمگین جوانی که پشت خط اندوهش را می گرید، شعارهای ضد امپر یالیستی می دهد.
- ما درحیاط خلوت آمریکا با دلارهای نفتی شما امپریالیسم جهانی رابه سیخ می کشیم.
تصاویر همراه چاوز می رقصند. هم میهن توقیف می شود. میهن دستگیر می شود. هم میهن را می زنند. خاک میهن را توبره توبره می برند. هم میهن را دستنبد می زنند. میهن را می فروشند. می برند. می زنند. می کشند. پسره لوس دارد پشت خط گریه می کند.
صدای” سیاوش” است. از دور، از دور، از گور سردش در وین می آید، در صدای مولینا مرکوری می پیچد و بازخمه تئوداراکیس همراه می شود:
- قلب من زندانی است
میهنم قلب من است