بی‌اندازه با وقار و مختصر

نویسنده

» نگاه/ در سوگ الن رِنه

برایان باکستر/ روزنامه گاردین

ترجمه: سیدمصطفی رضیئی

فیلمساز برجسته فرانسوی، نامی آشنا در سینمای آوان-گارد و با فهرستی از فیلم‌های پیچیده، مشهور برای فیلم‌های “شب و مه” ، “ عشق من هیروشیما” و “آخرین سال در مارِینباد” درگذشت. این مقاله برای انتشار در روزآنلاین، کمی کوتاه شده است.

الن رنه در 91 سالگی درگذشت. او کارگردانی از وقار و فاصله بود، به‌رغم اینکه عموماً مشغول نوشتن فیلمنامه برای دیگران بود اما توانست شهرتی برای فیلم‌های ساخت خود هم کسب کند. فیلم‌های او منفرد هستند، در لحظه به سبک خود در دید تماشاگر شناخته می‌شوند و همچنین مضمون‌ها و دلمشغولی‌هایی شایع دارند. بیشتر به موضوع جنگ، روابط جنسی و مضمون‌هایی آبستره‌تر از حافظه و زمان می‌پرداخت. شخصیت‌های داستانی او گسترده بالغ هستند (کودکان چون گذشته‌ای جامع ندارند از فیلم‌های او کنار گذاشته می‌شوند) و انسان‌هایی حرفه‌ای متعلق به طبقه متوسط. سبک او پیچیده بود، بر روش تدوین خود مشهور بود و اغلب – هرچند نه همیشه – شات‌های پیگیری داشت و مجموعه‌ای چند لایه از صدا را استفاده می‌کرد.

او محیط اطراف خودش را با هنرپیشه‌ها، موسیقی‌دان‌ها و نویسنده‌هایی پر کرده بود با استعدادهایی گسترده و درنتیجه توانست بدنه‌ای برجسته از آثار خود خلق کند که چندان توجه‌ای به رئالیسم نشان نمی‌دادند یا به اینکه از لحاظ اجتماعی یا روشنفکری آن‌گونه که باید درنظر گرفته نشده‌اند. حتی آثار علناً سیاسی او، “شب و مه”، “جنگ تمام شده است” و بخشی از “در دوردست ویتنام” که او ساخت هم از فضای جنگ‌هایی فاصله می‌گیرند که داستان را شکل داده‌اند. اما هرچه تاریخ اجتماع یا سینما در مورد رِنه در دهه‌های آتی بگوید، او جایگاه خود در این تاریخ‌ها را حداقل با دو کار متمایز خود حفظ کرده است.

یکی اکران فیلم سی دقیقه‌ای او “شب و مه” (1955) بود که در همان زمان نظرها را جلب خود ساخت و منتقد سینمایی فرانسوا تروفه آن را برجسته‌ترین فیلم دهه خواند. دهه‌ها بعد از آن همچنان این فیلم برجسته‌ترین فیلمی است که در به موضوع هولوکاست پرداخته است و هم‌سطح آن تنها اثر کلود لانزمان در یادبود این موضوع است، 556-دقیقه‌ای شوآ. هرچند همیشه او را نقد کرده‌اند به صدها هزار نفر همجنس‌گرایی اشاره نکرده است در هولوکاست درگذشته‌اند اما حتی همین اجحاف هم نتوانسته است از قدرت کار او بکاهد.

الن رنه، 1977. تصویر از جورج پیِر

در فیلم از فیلم‌های هولناک آرشیو نازی‌ها استفاده شده است و تصویرهای رنگی بعدازجنگ از آشویتز به آن اضافه شده است. خاطره‌های شبح‌گرفته در فیلم عیان می‌شوند، شات‌های پیگیری شخصیت‌ها را دنبال می‌کنند، ترکیبی از گذشته و حال کنار هم قرار می‌گیرند، وقار و فاصله‌ای که در آثار بعدی او هم خودی نشان می‌دهند. رنه پرهیز داشت تأسفی نشان بدهد و با عینیت‌گرایی خود تأکید بر وحشتی حقیقی و همچنین وضعیت عاری از انسانیت سوژه‌اش داشت. این فیلم جایزه ژان ویگو را در 1956 برد و شاهکاری باقی ماند، احتمالاً برجسته‌ترین فیلم او تاکنون همین است.

ادعای دیگر در مقایسه می‌گوید به تصویر کشیدن بی‌وجدانی در دومین فیلم او صورت می‌گیرد، “آخرین سال در مارینباد” (1961) و این فیلم در جایگاهی متمایز قرار گرفت چون بانی بحث‌ها و اختلاف‌نظرهایی بی‌پایان شد و موضوع فقط بحث بر موضوع فیلم نبود بلکه در نبود چنین موضوعی صحبت می‌شد، هرچند دلایلی سبک‌گرایانه و شخصیت و روایت گنگ فیلم، نکته‌های درخشان‌اش باقی می‌ماندند. بعدها به بحث درباره سانسور، کفر، خشونت‌های جنسی و دیگر موارد مشابه، مسائل زبانی و موادمخدر عادت می‌کنیم. مارینباد، به‌تنهایی در موضوع سبک و معنا باعث خشم، تحسین و تکفیر دیگران شد – در نوع خودش موفقیتی محسوب می‌شد.

آخرین سال در مارینباد، ساخته الن رنه، 1961

رنه در وان متولد شده بود. در بریتانی، از خانواده‌ای مرفه می‌آمد. این سابقه رفاه به او اجازه داد از کودکی به‌دنبال رویاهایش در سینما برود، با دوربین 8 میلی متری خودش تصویرهایی خارق‌العاده بگیرید و بعدها هم یک دوربین 16 میلی‌متری داشته باشد. او برای تحصیل در مدرسه فرانسوی سینما IDHEC در شهر پاریس انتخاب شد، ترجیح داد به اینجا برود تا وارد یک دانشگاه شود اما همینجا را هم نیمه‌کاره رها کرد و به ارتش ملحق شد.

بعد از جنگ جهانی دوم با بودجه‌ای شخصی چند فیلم کوتاه با دوربین 16 میلی‌متری‌اش ساخت و بعد هم سراغ استفاده از یک دوربین 35 میلی‌متری رفت. مطالعات آن زمان او در موضوع ون گوک (1948) باعث تغییری در مسیر حرفه‌ای او شد، در آن زمان 26 سال داشت. در 11 سال بعدی به ساخت فیلم‌های کوتاه ادامه داد و در میان آن پرتره‌هایی از هنرمندانی برجسته وجود داشت شامل بر “گوگین” (1950)، “مطالعه‌ای بر گورنیکا اثر پیکاسو” (1950) و عاقبت اثری کوتاه با اسپانسری دیگران – فیلمبرداری شده در سینمااسکوپ – درباره “لو شانت دو ستیرین” (1958) و بر آن تفسیری شاعرانه با صدای ریموند کوئِنو پخش می‌شد. در همین زمان اثر اگنس واردا به نام “La Point Courte” (1955) را تدوین کرد و نظارتی هنرمندانه بر “برادوی در روشنایی” (1958) اثر ویلیام کلین داشت.

بعد از این دوره ارزشمند نوشتن، کارگردانی و تدوین، رنه به این نتیجه رسید می‌تواند یک فیلم بسازد و “هیروشیما عشق من” (1959) را کارگردانی کرد بر اساس فیلمنامه‌ای نوشته مارگاریت دوراس. این فیلم تبدیل به تحسین‌شده‌ترین و متمایزترین اثر از زمان ساخت “همشهری کین” شد، چندین جایزه مختلف را در فستیوال‌های فیلم نیویورک و کن برنده شد. روایت پیچیده، تدوین‌های تکان‌دهنده، فلاش‌بک‌های ساکت، صحنه‌های جنسی پرسروصدا، همگی در خدمت رسیدن به بحث فیلم بودند. در کنار آن داستان هنرپیشه فرانسوی (امانوئل ریوا) بود که در طول رابطه‌ای با یک معمار ژاپنی (ایجی اوکادا) خاطرات عشق خود به یک سرباز آلمانی در طول جنگ جهانی دوم را مرور می‌کند.

فیلم بعدی او “آخرین سال در مارینباد” کمتر احساسی بود، روایت آن را نویسنده آوان-گارد الن رب گریه نوشته بود و توانست جایزه بهترین فیلم سال 1961 در فستیوال ونیز را از آن خود کند و دلفین سیریگ، هنرپیشه خود را تبدیل به یک ستاره سینما سازد. همین هنرپیشه ستاره فیلم موفق دیگر رنه، “موریل”(1963) شد و جایزه بهترین هنرپیشه نقش اول زن را همان سال در ونیز برنده شد. هرچند “موریل” به‌نسبت فیلم‌های قبلی خود پیچیدگی کمتری داشت اما همین فیلم هم متمرکز موضوع خاطرات بود، به روابطی گنگ می‌پرداخت، گذشته و زمان حال را کنار هم می‌چید و سطحی درخشنده و صداهایی غنی عرضه می‌داشت، عمیق‌ترین ویژگی‌اش هم موسیقی خارق‌العاده هانز وارنر هِنز بود. تدوین آن مانند توری دورتادور فرانسه بود و دو برابر حد مرسوم فیلم‌های زمانه‌اش طولانی شده بود.

تا اواسط دهه 60 میلادی رنه توانسته بود جایگاهی مشخص برای خود در میان جنبش چپ‌گرای سینما باز کند و در کنار هنرمندانی مانند واردا و کریس مارکر قرار بگیرد. هرچند سه فیلم نخست او – تحسین شده توسط بسیاری در نقش شاهکار – امکان حرکت برای ساخت آثار بعدی او را سخت ساخته بود.

“این جنگ تمام شده است” (1966) با درخشش یووس مونتاد در نقش یک انقلابی خسته اسپانیایی، مقیم پاریس و درگیر اینکه تلاش‌هایش تاثیری اندک بر گسترش فاشیست در کشورش گذاشته است. مونتاد به فیلم عمق و وقار می‌بخشد اما فیلم اثری خسته‌کننده و دیکته‌وار باقی می‌ماند.

در 1967 رنه و شش کارگردان دیگر (ژان-لوک گودار، واردا و مارکر در میان دیگر نام‌های حاضر) به ثبت بازتاب تراژدی جنگ در دوردست ویتنام می‌پرداخت. عکس‌العمل رنه دلمشغولی‌های یک روشنکفر است که نمی‌تواند به هیچ‌کدام از طرفین جنگ ملحق شود و این فیلم حداقل از لحاظ روشنفکری تکان‌دهنده بود. فیلم بعدی او، “عشقم، عشقم” (1968) از لحاظ تجاری یک شکست بود و نادیده انگاشته شد. داستانی عاشقانه بود در بافت پیچیده شخصیت‌هایش، بازتابی از ماشین زمان بود که در آن شخصیت مرکزی فیلم گیر افتاده است و دوره‌های مختلف زندگی‌اش را تجربه می‌کند.

در 1977 توانست مجدد نظر منتقدها را جلب خود سازد وقتی اولین فیلم خود به انگلیسی را ساخت، “مشیت” که فیلمنامه درخشان آن را دیوید مِرکِر نوشته بود و موسیقی‌اش ساخته میکولاس روزا بود. در آن جان گیلگاد نقش یک نویسنده الکلی را بازی می‌کرد که رمانی حول محور خانواده‌اش می‌نویسد. تنها در زمان ناهار روز تولد او متوجه می‌شویم شخصیت‌هایش، مخصوصاً دو پسرش، همگی غول‌هایی ادبی هستند. در فیلم درک بوگارد دستیار کارگردان رنه است. در فیلم گیلگاد جمله‌ای می‌گوید انگار حرف رنه باشد خطاب به منتقدهایش: “… به من می‌گویند آثارم در جستجوی رسیدن به سبک هستند و اغلب از رسیدن به احساسات ختم می‌شوند. من همین را طوری دیگر می‌گویم. می‌گویم سبک همان احساس است – در بیانی بی‌اندازه باوقار و مختصر.”

هیروشیما عشق من، 1959

در 1980 رنه توانست با نسخه‌ای طنز از زندگی امروزی فرانسویان، “عموی امریکایی من” به بزرگ‌ترین موفقیت تجاری خود دست یابد. فیلم نخل طلای کن را نیز برنده شد و شش جایزه سزار فرانسه و یک نامزدی اسکار برای فیلمنامه حیرت‌انگیز ژان گرالت را نیز در بر داشت. به‌دنبال آن اثری سبک‌تر عرضه شد، “زندگی بستری از گل‌های رُز است” (1983) و مجدد در نگاه خود به روشنفکران فرانسوی، طنز خود را عرضه می‌کرد.

به‌دنبال آن تغییری گسترده در حالت فیلم‌هایش بود با فیلم عبوس “عشق تا حد مرگ” (1984). به‌دنبال آن هم غریب‌ترین فیلم او، “مِلو” (1986) عرضه شد، چهارمین نسخه سینمایی از یک ملودرامای تئاتری متعلق به سال 1929 نوشته هِنری برن‌اشتاین. رنه خود فیلمنامه اقتباسی را نوشت و آن را در سه هفته فیلمبرداری کرد. داستان وزنی از حضور چنین کارگردانی یافت و دلمشغول زنی است که خودش را در نتیجه گیر افتادن در یک عشق مثلثی می‌کشد. هنرپیشه‌هایی عالی برای فیلم انتخاب شدند، فیلمبرداری درخشانی در فیلم وجود داشت و داستانی احساسی که همگی نشان‌دهنده موفقیت نهایی آن بودند.

پروژه بعدی رنه “می‌خواهم به خانه بروم” (1989) بود با فیلمنامه‌ای از کارتونیست و نویسنده ژولز فیفِر. هیچ‌کدام از آثار پیشین رنه نشان‌دهنده‌ پروژه بعدی او نبودند، دو فیلم بلند، “سیگار / بدون سیگار” (1993) برگرفته از گفتگوهای ردوبدل شده با الن هایکبورن. هرچند نیویورک توجه چندانی به شهرت نویسنده و کارگردان نشان نداد و فیلم بعد از اکران خود در فستیوال فیلم برلین از دیده‌ها کنار رفت.

پنج سال بعد همین فستیوال توانست بانی توجه‌ای مجدد به او با فیلم “همان آواز قدیمی” باشد. در فیلم هنرپیشه‌ها آوازهای قدیمی را بر زبان می‌آوردند تا بر وزن دیالوگ و اجرای خود بیافزایند و ترکیبی از طعنه و کمدی همراه فیلم شده بود. رنه با این فیلم خرس نقره‌ای برلین را برنده شد، هم برای همین فیلم و هم برای “یک عمر حضور در هنر سینما”.

از چپ به راست: دیوید وارنر، الن بروستین، جان گیلگاد و درک بوگارد در سر صحنه “مشیت” 1977

مکثی در فیلمسازی او بود تا در 2003 “نه بر روی لب‌ها” اکران شد. این موزیکال ملایم در اواسط دهه 1920 می‌گذرد و دلمشغول زنی است – که به‌رغم عشق خود به شوهرش – نمی‌تواند بر رابطه‌های دیگر خود چشم بپوشاند. رنه برای اثر بعدی خود سراغ ایکبورن بازگشت تا فیلمی بر اساس وحشت‌های شخصی در مکان‌های عمومی بسازند، قرار بود با عنوان “قلب‌ها” در 2006 عرضه شد هرچند بحث‌هایی در مورد عنوان جدی فیلم وجود داشت. بازتاب‌ها به این فیلم سردرگم بود، برخی آن را عمیق و برخی سطحی درنظر گرفتند، هرچند عموماً سبک فیلم را ستودند و آن را اثری مناسب درنظر گرفتند.

بدنبال آن سه سال سکوت بود و بعد با بودجه‌ای 10 میلیون یورویی، داستان “علف‌های وحشی” (2009) را عرضه ساخت: کیف زنی را می‌دزدند، بعد غریبه‌ای آن را می‌یابد و با پیچیدگی تمامی آن را پس می‌دهد. روایتی گیج‌کننده و سبکی که همگان آن را تحسین می‌کنند، هرچند فیلم با وجود بودجه بالای خود، به موفقیت تجاری دست نیافت.

بعد از پنجاه سال کارگردانی سینما، “هنوز هیچی را ندیده‌ای” را ساخت، کمی بر پایه نمایش “اوریدیس” نوشته ژان آنویل در 1941 بود و کمی قبل از تولد 90 سالگی الن رنه در جشنواره کن به نمایش گذاشته شد. آخرین فیلم او، “زندگی ریلی” یک اقتباس دیگر نوشته ایکبورن بود و ماه گذشته در فسیتوال فیلم کن به نمایش گذاشته شد. تا این زمان درخشندگی رنه متعلق به گذشته بود هرچند برخی آثار موخر او را نادیده انگاشتنی می‌پنداشتند و می‌گفتند نمی‌شود با شاهکارهای گذشته و کلاسیک‌های کوتاه‌اش که بانی شهرت‌اش شده‌اند، مقایسه‌شان کرد.

او ابتدا با فلورانس مالرو ازدواج کرده بود که در بسیاری از فیلم‌هایش دستیار کارگردان او نیز بود؛ هرچند عاقبت از همدیگر طلاق گرفتند. او تا پایان عمر با همسر دوم خود، سابین می‌زیست.