وداع ساراماگو با جهان کور
ژوزه ساراماراگو از آن دسته نویسندگانی است که دیر کشف شد؛ اما قدر دید. او وقتی با ناشر خود مشکل پیدا کرد، برای سال های طولانی رمان نویسی را کنار گذاشت و تا این که در سال 1982 «بالتازار و بلموندا» به چاپ رسید و ترجمه انگلیسی آن در سال 1987 او را به شهرت جهانی رساند و در سال 1998 جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کرد.
ساراماگو در سال 1922 در دهکده کوچک «آزین هاگا» در چند صد کیلومتری شمال لیسبون در پرتغال به دنیا آمد. دو سال بعد آنها به لیسبون نقل مکان کردند و پدرش به عنوان پلیس مشغول به کار شد، اما چند ماه بعد، ژوزه برادرش را که دو سال از او بزرگ تر بود، از دست داد. او معمولاً برای تعطیلات به آزین هاگا برمی گشت و زمانی که پدرش بزرگش از بیماری رنج می برد و آنها قصد داشتند او را برای درمان به لیسبون بیاورند، خداحافظی دردناک او با تک تک درختان و گیاهان و گل ها، تاثیر زیادی بر ژوزه بجا گذاشت. او میانه چندانی با تحصیل نداشت. خیلی زود رهایش کرد و ابتدا به کار مکانیکی، بعد مترجمی و بعد روزنامه نگاری پرداخت. دستیار سردبیر در یک روزنامه شد، اما در وقایع سیاسی پرتغال 1975 مجبور به ترک این پست شد.
ساراماگو در سال 1969 عضو حزب کومونیست پرتغال شد و تا پایان عمرش عضو این حزب ماند. نشانه های ایدئولوژیک را می توان در آثار او جست و جو کرد، اما ساراماگو هیچ گاه به نویسنده ای ایدئولوژیک بدل نشد و تنها به انتقادهای اجتماعی و انتقاد تند و تیز از مذهب بسنده کرد. در سال 1992 دولت پرتغال به نخست وزیری آنیبال کاواکو سیلوا، کتاب او با عنوان «انجیل به روایت عیسی مسیح» را به دلیل توهین به مذهب، از فهرست جایزه ادبی اروپا حذف کرد. ساراماگو در اعتراض به سانسور پرتغال را ترک و تا آخر عمرش در جزایر قناری اسپانیا زندگی کرد.
کمونیست و ضد مذهب بودن ساراماگو، باعث نشد که نگاه دولتی در ایران به این نویسنده منفی باشد، برعکس به دلیل بارها حمله آشکار به اسرائیل به ویژه در سال 2002 و مقایسه وضعیت رام الله با اردوگاه های مرگ نازی، مورد توجه دولت ایران هم بود.
اما مشهورترین کارش با عنوان «کوری» که تاکنون سه بار توسط سه مترجم(اسدالله امرایی، مینو مشیری و مهدی غبرائی) به فارسی برگردانده شده و بارها و بارها تجدید چاپ شده است، او را در میان قشر کتاب خوان ایران هم محبوب کرده است.
این رمان قصه تلخ بشر و رابطه اش با قدرت را در فضایی استعاری و تمثیلی بیان می کند: بیماری مسری ای شایع می شود و آن بیماری کوری است. همه مردم در اثر برخورد با یکدیگر کور می شوند و رفته رفته همه چیز به هم می ریزد. همه به فکر تامین غذا و زندگی کردن هستند و در عین حال دسته های مختلف انسانی شکل می گیرد و قتل و تجاوز عادی می شود.
مساله اصلی رمان بحث قدرت است: کوری انگیزه ای می شود برای آشوبی که نتیجه اش عیان شدن چهره پست انسانی و تمایل او برای کسب قدرت و احاطه دیگران است. هر چند رمان پایان خوشی دارد، اما فضای اثر به شدت تیره و تار است و از کوری عمومی انسان هایی حرف می زند که چشم شان را به پلیدی های جاری بر زندگی در جهان بسته اند.
هر خواننده ای با خواندن رمان، احتمالاً به فیلمی بر اساس آن فکر خواهد کرد؛ چرا که فضای اثر به شدت سینمایی به نظر می رسد. حتی زمانی بهروز افخمی سعی داشت فیلمی بر اساس این رمان خلق کند.
زمانی که رمان در سال 1995 چاپ شد، ساراماگو اعلام کرد که قصد ندارد امتیاز فیلم شدن آن را بفروشد چرا که :«کتاب پرخشونتی است درباره حقارت اجتماعی و تجاوز و من نمی خواستم که به دست آدم نااهل بیفتد.» او به کارگردان برزیلی فرناندو میرلز که شدیداً به این رمان علاقه مند شده بود، نه گفت؛ همین طور به ووپی گلدبرگ و گائل گارسیا برنار.
اما سرانجام سال ها بعد فرناندو میرلز امتیاز ساخت فیلم را به دست آورد و با بازی جولین مور، ستاره مشهور، و با همین عنوان معروف کتاب، روانه سینماها کرد. نمایش فیلم به عنوان افتتاحیه جشنواره کن سال 2008 همه را نومید کرد و نشان داد که شاید «کوری» از آن دسته رمان هایی است که شدیداً به ادبیات وابستگی دارد و به رغم لحظات سینمایی، چندان قابل فیلم شدن نیست.
با این حال ساراماگو از سینما دور نبود و در سال 2006 داوری جشنواره سن سباستین در اسپانیا را پذیرفت.
وی قرار بود امسال در نمایشگاه بین المللی کتاب ادینبورگ شرکت کند، اما اجل مهلت نداد و در هجدهم ژوئن در سن هشت و هفت سالگی در خانه اش در اسپانیا درگذشت.
نوشته های او به بیش از 25 زبان مختلف ترجمه شده اند. از ساراماگو به فارسی، به غیر از کوری، آثار زیر منتشر شده است: بلم سنگی(مهدی غبرائی)همه نام ها(عباس پژمان)، بالتازار و بلموندا(مصطفی اسلامیه)، سال مرگ ریکاردو ریس(عباس پژمان).