می گویند روزی محمد علیشاه در صاحبقرانیه به مصدق می گوید چون شما با اقا سید عبد الله بهبهانی مربوط هستید و او حرف شما را می خواند، ایا ممکن است میانه او را با من گرم کنید؟ مصدق می گوید شاه چه احتیاجی به ایشان دارد؟ شاه گفت، مگر نمی بینی عده ای دور ایشان جمع شده اند و امروز حرف او در سیاست موثر است، مصدق خنده ای می کند و می گوید، آسید عبدالله امروز دکانی باز کرده اند و در آن متاعی را می فروشند که به آن مشروطیت می گویند که از قضا مشتریان زیادی هم دارد، شما هم اگر چنین دکانی باز کنید من تردید ندارم که دکان ایشان تخته می شود و همه مشتریان ایشان در مقابل دکان شما صف می بندند.
حال حکایت احمدی نژاد است که دکانی سه نبش در سیاست امروز کشورمان باز کرده که نه تنها باعث نگرانی سران نظام گردیده بلکه گروهی از مردم را هم با متاع ملی گرایی و مقابله با رهبری به درب دکان خود کشانده است تا با یک تیر دو نشان زده باشد که اولین مقصود و نیت از این بلواهای جنگ زرگری، شکستن تابوی رهبری نظام است و دومی کسب مقبولیت نزد مردم برای انتخابات پیش رو تا مراد و یار غارش مشایی را بجای خود بر تخت بنشاند.
آنچه مسلم است در این کشاکش قدرت آنکه بازنده است، شخص رهبری نظام است هر چند اگر با حکم حکومتی مجلس را وادار به خلعیت احمدی نژاد از ریاست جمهوری کند. این شکست از همان روزی آغاز شد که بنا به خواست و توصیه ی فرزند دلبند خود آ سید مجتبی، علیرغم مخالفت چهره های متنفذ و شناخته شده اصول گرایان مانند عسگر اولادی و باهنر و برادران لاریجانی و دیگر گروه ها و افراد نزدیک به بیت خود، فرد بی نام و نشانی را از صندوق های رای بیرون کشید که هرگز گمان نمی برد روزی این فرد انتخابیش با سلاح اصل 53 قانون اساسی که صراحتا می گوید هیچ کسی در عزل و نصب وزرای دولت حق دخالت ندارد، نه مجلس و نه شخص رهبری نظام، عرصه را بر او تنگ نماید.
از سوی دیگر انکه نقش اول این شعبده را دارد با همه به ظاهر جهالتی که از خود نشان می دهد از همان روز اول پوشیدن ردای ریاست جمهوری که بر تنش زار می زند، با نمایش عملی نمادین که نامه نوشتن به صاحب الزمان بود و آن را در چاه جمکران انداخت، به همه آنهائیکه او را سر دست گرفته بودند و چون خار در چشمان ملتی فرو می کردند، به صراحت گفت که خط و ربطش از جایی دیگرست نه بیت رهبری؛ اما همه آن مریدان و طرفداران خود را به نشنیدن زدند و امروز که از خواب پریشانی که برای مردم دیده بودند برخاسته اند، خود را اسیر آن می بینند و با تکذیب ها و اقرار به مخالفت با رئیس جمهور شدن احمدی نژاد، قصد تبرئه خود را دارند؛ مثل مصباح یزدی که همین چند روز پیش از بیخ و بن منکر هر گونه تائید احمدی نژاد شده است.
اما در این میان آنانکه احمدی نژاد را هدایت می کنند، با نگاه به گذشته سی ساله نظام جمهوری اسلامی که در هر دوره برای جلب آرای مردم متوسل به صدها ترفند شده است، حیله ای اندیشیده اند تا با شعارهای ناسیونالیستی و ملی گرایی که خوشایند ملت دلزده از حکومت دینی است، ضمن پایان دادن به حکومت سی ساله ی روحانیت، خود جایگزین روحانیت شوند و این ریشه تمامی ماجرای اختلافی است که امروز تیتر اول، نه تنها اخبار ایران، بلکه توجه رسانه های خارجی را هم بخود جلب کرده است. عجبا که در این میان حتی جنبشی ها هم چنان محو تماشای این شعبده شده اند که تا به امروز آنها هم ناخود آگاه در تاثیرگذاری این شعبده بر اذهان عمومی نقش فعالی داشته اند.
بی شک پایان این شعبده با برکناری احمدی نژاد از ریاست جمهوری خواهد بود و برای پیشگیری از عواقب این خلعیت، باز هم موج دستگیری ها، و بگیر و ببندها اوج خواهد گرفت، اما این بار کسانی در مظان اتهام خواهند بود، که از سینه چاکان احمدی نژاد و جریان منتسب به جریان مشایی هستند.
با چنین تصویری که صاحب این قلم از این شعبده ترسیم کرده است آیا آنانکه در فعال نمودن حرکت مردم برای رهایی از استبدادی که هر روز دامنه آن فراگیرتر می شود، نقش دارند، حداقل به فرض حتی سی درصد از درست بودن این فرضیه، نباید برای پیشگیری از انفعال جنبش تدبیری بیاندیشند تا هر روز شاهد نا امیدی مردم از جنبش نگردیم تا بدانجا که گروهی از سر نا امیدی، حتی دستبندهای سبز رنگی که بعنوان حمایت از جنبش بر دست داشتند، باز کرده و به یکدیگر می گویند، این جنبش هم مثل همه جنبش های آزادیبخشی که در طول تاریخ این آب و خاک برپا شد ولی نافرجام ماند به چنین سرنوشتی مبتلا گردید.