صداهای تازه

نویسنده
مرضیه حسینی

نگاهی به “شیوه‌های دلپذیر آوریل”، سروده‌ی “رویا زرین”

من دوستت دارم سلیمان

 

“شیوه‌های دلپذیر آوریل” بعد از “زمین به اوراد عاشقانه محتاج است”، “من از کنار برج بابل آمده‌ام” و “می‌خواهم بچه‌هایم را قورت بدهم”، چهارمین دفتر شعر “رویا زرین” است و گویا دفتر “به نام پدر، پسر و من که زیتونم” که در “می‌خواهم بچه‌هایم را قورت بدهم” وعدهٔ انتشارش داده شده بود، هنوز نتوانسته بعد از پنج سال “قیچی‌سرا” ی وزارت ارشاد را پشت سر بگذارد. “شیوه‌های دلپذیر آوریل” در سال ۸۹ از جانب انتشارات “آهنگ دیگر” منتشر شده است. رویا زرین در این دفتر هم دلبستهٔ اسطوره‌های عهد عتیق است و کاراکترهای پررمز و راز آن را در زندگی روزمرهٔ امروزی و به وضوح در تهران به خطاب می‌گیرد:

 ”سرگردان‌تر می‌شوم از/ رفتار این کلمات سرگردان/ سرما هلم می‌دهد به کوچه‌های تنگ اسفند/ کجایی سلیمان؟” یا: “درخت‌ها را که می‌دوند صدا می‌کنم: سلیمان! سلیمان!” و در پاورقی در توضیح سلیمان می‌نویسد: “پایش روی مورچه نمی‌رود. غذای گیاهی می‌خورد و ضمن جویدن به آزادی اراده فکر می‌کند.” یا: “تو نمی‌فهمی اسماعیل/ سربازخانه/ گلخانه نیست/ کتابخانه نیست/ چایخانه نیست…”

با وجود علاقهٔ زرین به استفاده از متون کهن و تلمیحاتی که به حکایات عهد عتیق دارد، باید او را شاعر اجتماعی امروز بنامیم. زبان، لحن و تصاویر شعری او زنانه است و شاعر به تاکید،‌‌ همان زنی است که ما هر روز در پیرامون خود می‌بینیم؛ بدون روتوش و بدون هیچ ادای روشنفکرانه‌ای؛ “صورتم صورتی نیست/ گاهی لکه‌های تیره‌ای هست/ که پیدا می‌شوند/ رازم را نگه دار تا بگویم: / زیر پوستم/ یک پلنگ زخمی دارم سلیمان.” یا: “تو نمی‌فهمی/ من دوستت دارم/ و دوستت دارم/ مثل آب‌های شور نقشهٔ اطلس/ ادامهٔ تقدیر آدمی است.” یا: “یادداشت کوچکی می‌چسبانم روی تلفن/ روی در: / آن‌قدر نیامدی عزیزم…” که تلفن زنگ زد…” زرین از کنار اتفاقات سیاسی اجتماعی جامعه بی‌اعتنا نمی‌گذرد و به شکلی هنرمندانه آن را بیان می‌کند: «غلغله‌ای بود سلیمان/ من انقلاب ندیده بودم تا هفت سالگی از هفت سالگی/ مردم ایستاده بودند/ در صفوف مستحکم/ ایستاده بودیم/ مرد‌ها با چانه‌های لرزان و / زن‌ها/ با بادهای موسمی در زنبیل خالیشان…” که به صراحت، اعتراضات مردم ایران را در سال هشتاد و هشت نشان می‌دهد؛ هفت‌سالگی شاعر مصادف است با انقلاب ۵۷ و از آن هفت‌سالگی تا همین سال‌ها که شبه‌انقلابی در حال شکل‌گیری بوده است. شاعر به فضای امروز جامعهٔ ایران اعتراض دارد و این اعتراض‌گاه خودش را به این صورت نشان می‌دهد: “شهید زندنژاد/ شهید زمان پور/ شهید… / اجاره‌های یک‌ساله سر می‌روند/ و من با شهدای بیشتری آشنا می‌شوم! / آسانسور تا اطلاع ثانوی بسته است/ به درک/ من شکستنی ندارم/ و برادران کُردم از پله‌ها/ با جعبه‌های موسیقی/ با جعبه‌های کتاب/ بالا می‌روند.” اجاره‌نشینی شاعر، او را سالانه از خانه‌ای به خانهٔ دیگر می‌کشاند و چون اسم تمام کوچه‌های شهر به نام اموات است، در هر اثاث‌کشی، او با مردگان تازه‌تری آشنا می‌شود. خراب بودن آسانسور و برادران کُردی که شغل شریفشان حمل اثاثیه و لوازم منزل است هم ملزومات فضای آشنا و تکراری ایران امروز ماست. یا در این شعر: “همیشه ربطی هست/ میان اشک‌های ما/ و دست‌هایی که روی ماشه می‌روند/ میان من / و کلاغی که سعی می‌کند مرا ندیده بگیرد/ میان بازوان سلیمان که رفته است/ و من درخت‌ها را که می‌دوند/ صدا می‌کنم: سلیمان! سلیمان! / و درخت‌ها تمام می‌شوند/ بشوند…”

روی هم رفته، “شیوه‌های دلپذیر آوریل”، فضای عمیقن استعاری و پر رمز و راز دفترهای پیشین زرین را ندارد. برای نمونه در “می‌خواهم بچه‌هایم را قورت بدهم”، کارکرد استعاره به شکلی است که یک‌سره مخاطب شعر را در گرهی از رمز و زبان رمزی گرفتار می‌کند؛ “گوش کن عوبدیا! / خرچنگی بزرگ/ در آسمان‌های هفت‌گانه قدم می‌زند/ رویا‌هایتان را قیچی می‌کند و کلماتتان را/ و با صدای زنگوله‌اش تعقیبم می‌کند آنجا، / همه‌جا/ این‌جا، همه‌چیز اب‌تر است/ شما نمی‌دانید/ و این را نوشته‌ام که چیزی نگفته نماند.” یا: “شنیدی؟ / صدایم می‌کنند/ از باغچه‌های شمالی‌ام که بوی برنج می‌دهد/ و از باغچه‌های جنوبی‌ام که بوی درختان وحی/… / پسرانم آب می‌خورند/ و غرق می‌شوند در پیاله‌های توفانی…” و در “شیوه‌های دلپذیر آوریل”: “شهر مردمانی که با کلاه‌های “چه” / و کفش‌های چینی/ به خیابان‌ها می‌روند/ تهران تب‌دار/ تهران هذیان‌های بی‌انت‌ها…” و اگر کلی‌گویی نکرده باشیم، این مسئله نشان می‌دهد که ذهن شاعر این شعر‌ها چقدر در سال‌های اخیر درگیر مسائل اجتماعی سیاسی جامعه بوده است.

نکتهٔ جالب دیگر دربارهٔ “شیوه‌های دلپذیر آوریل”، استفادهٔ خلاقانهٔ شاعر از پاورقی به عنوان شکلی از بینامتنیتی است که در حاشیه به طور مستقیم برملا می‌شود. پانوشتی که خودشعری جداگانه و تفصیلی است؛

 ”دنیا دو کلمه است

 (کلمات هم‌خانواده

کلمات متضاد)

و تو بیرون پرانتز ایستاده‌ای محبوب من

تا کلمات هم خانواده خانه تکانی کنند

تا کلمات متضاد به خانه برگردند

و دنیا کلمه‌ای شود

خانواده‌ای دور میز شام:

پدری که خمیازه نمی‌کشد

مادری با ناخن‌های نقره

و ملاقه‌ای

که عدالت را بلد است.

‌‌ ربطش به پرچم است و پرچم عبارت از تکه‌پارچه‌های رنگی است- از ادوات جنگ. به درد فضل‌فروشی عصبی می‌خورد و به درد سرباز مرده‌ای که دستش به ویزای شنگن نمی‌رسد.

 

چهار شعر از دفتر شیوه‌های دلپذیر آوریل

۱

همین که نباشی

مرگ نه افتخار بزرگی است نه آرزوی کوچکی

همین که نباشی

راهم را کج می‌کنم سمت جنگل‌های گیلان

 و گونه‌ای پلنگ کمیابی می‌شوم

 که فقط خسته است

باد که می‌وزد

قوطی‌های خالی زیتون تلو تلو می‌خورند

و بوی شور قوطی‌ها

شبیه چیزی است

در بوسه‌های ما.

۲

نشست

و مثل مرگ

نگاه روشنی داشت

چشم‌های آدم از نمی‌دانم است که بسته می‌شود

که باز می‌شود

و ماه می‌رود پشت تنها پنجره‌ای که نیست

ناخن‌های آدم از نمی‌دانم است

که اعماق ریشه را حدس می‌زنند

برادران جان آدم از نمی‌دانم است

 که نفس می‌کشند

نشست

و مثل تمام اهالی غرق

دهان روشن‌اش را بست.

۳

کلمات

راه دهان را گم می‌کنند

دارم لال می‌شوم سلیمان

چیزی بگو.

دهانت بوی پسته نمی‌دهد

زبانت را به من بده تا قورت بدهم

و کلماتم را پس بگیر از دهان گنجشک‌ها.

کلاغ‌های خاکستری

راه آسمان تهران را بلدند

هی دور می‌زنند بالای خیابان بهشت

و ساختمان دادگستری دچار سرگیجه می‌شود

تو نمی‌فهمی!

من دوستت دارم

 سلیمان.

۴

خیلی طبیعی‌ست

که این قطعهٔ لئوناردو کوهن

ادامهٔ باغ گمشده‌ای باشد از اریبهشت

یا ادامهٔ متروی حسن‌آباد که سعی می‌کند برسد به آزادی

ما خجالت می‌کشیم از مردمی که هلمان می‌دهند

و لئوناردو ادامه می‌دهد دانس می‌

نه من انگلیسی بلدم

نه محبوب من چیزی سر در می‌آورد از دانس

ما خجالت می‌کشیم از لئوناردو که پافشاری می‌کند

و تا پیاده شویم

هی شیفته‌تر می‌شوم از رایحهٔ لباس محبوبم.