جام زهر را سر بکشید

نویسنده

» محمد نوری زاد خطاب به ایت الله خامنه ای:

محمد نوری زاد، مستند ساز و نویسنده منتقد، این روزها را تلخ ترین روزهای زندگی رهبر جمهوری اسلامی خوانده و از او پرسیده است: من در حیرتم چرا جناب شما نمی توانید از کشور خود پای بیرون بگذارید؟ وچرا حتی نمی توانید برای بجای آوردنِ مناسک حج به عربستان سفرکنید؟

او در تازه ترین نامه اش که دوازدهمین نامه خطاب به آیت الله خامنه ای است خود در پاسخ به همین سوال نوشته است: شاید به این دلیل که هم در داخل و هم در خارج، چهره عبوس و تند ما وشما افزون تر از چهره ی متبسم وفهیمانه ی ما به باور مردمان جهان راه یافته است! و بازبه این دلیل که درجمهوری اسلامی ایران، هیچ امری استحقاقِ ثبات ندارد الا این که امضای ثباتش را از بیت حضرت شما دریافت کرده باشد.

آقای نوری زاد در این نامه اش آیت الله خامنه ای را به “نوشیدن جام زهر” دعوت کرده، جام زهری که به گفته او عصاره اش، امیخته ای از 6 اصل است: آزادی بی قید وشرط زندانیان سیاسی و دلجویی از آنان و از خانواده های آنان، ادغام سپاه در ارتش و جلوگیری از ورود سپاهیان به مواضع پولی و سیاسی و اطلاعاتی کشور، گفتگو با سازمان های بین المللی و رعایت خط قرمزهای بین المللی، بازگردادند ازادی به صدا و سیما و رسانه ها و دادن حق اعتراض به مردم، پایبندی به همه ی تعهدات بین المللی معقول و منطبق با منافع ملی، به سرانجام رساندن داستان دستیابی به انرژی هسته ای را بنحوی آبرومند و با بهره مندی از ظرفیت های معمول جهانی.

این نویسنده و فیلمساز منتقد خطاب به رهبر جمهوری اسلامی افزوده است: اتکای شما به سپاهیان، برای شما اطمینان، و برای آنان حاشیه ی امن ایجاد کرده است. این حاشیه ی امن، آنچنان بلایی برسرمقدرات کشور آورده است که مگر جناب شما با سرکشیدن این جام زهر و با مجاهده ای به یاد ماندنی، بتوانید سرسپاهیان را از سفره ی بلعیدن اموال مردم پس بکشید.

او با طرح این سوال که “چرا باید وهابی های عربستان سعودی به مردم معترض خود اجازه ی اعتراض بدهند و ما اما لجوجانه و البته ناشیانه، همه ی راههای نقد و اعتراض را که حق قانونی مردمان ماست، از آنان دریغ کنیم”؟ نوشته است: این همه ترس از فریاد اعتراض مردم، اولین تعبیر بایسته اش، نابحق بودن خود ماست. به مردم اجازه بدهیم اعتراض کنند. فریاد بکشند. ما را با صراحت نقد کنند. اصلاً اجازه بدهیم خواستار سرنگونی ما باشند. مردم اگر امروز اجازه ی فریاد و اعتراض پیدا نکنند، فردا چشم به راه مجوز از دیوار بتنی وزارت کشور نخواهند ماند. اگر آنها امروز با ما به مسالمت سخن می گویند، فردا جور دیگر سخن خواهند گفت. آزادی را به صدا و سیما وسایر رسانه ها بازگردانید. اجازه بدهید مردم همه ی حرف های درگلو مانده ی خود را برسر ما و شما فرو بریزند. حرفشان که تمامی گرفت، حالا به میانه ی میدان بروید و به مردم بگویید: من همه حرف های شما را شنیدم و به تأسی از علی (ع) و به تأسی از دنیای عقل، آینده ی کشور را به تصمیم خود شما وامی نهم. اگر مرا بخواهید، می مانم و این باقیِ عمر را به جبران مافات می پردازم. وگرنه، این شما و این هرچه که اراده ی آن دارید.

 

سخت بدهکاریم

تاکنون هیچ یک از 12 نامه آقای نوری زاد پاسخی از سوی آیت الله خامنه ای نداشته و او پس از انتشار نامه سومش بازداشت و زندانی شد. اقای نوری زاد که مدتیست از زندان ازاد شده پیش از این به “روز” گفته بود که “این نامه ها را برای مردم و ثبت در تاریخ می نویسد تا آیندگان بدانند در دورانی که خفقان بیداد میکرد و فضای امنیتی حاکم بود کسانی هم با رهبرشان با چنین ادبیاتی حرف زدند و پاسخی نگرفتند”.

او اکنون در نامه دوازدهم اش به آیت الله خامنه ای با اشاره به سرنوشت صدام حسین و معمر قذافی که “گرچه خود با خفت به دَرَک واصل شدند و ذخایر کشورشان را به تاراج اشقیا سپردند، اما همزمان مردمشان را درچشم مردمان جهان، حقیرو سرشکسته کردند”. نوشته است: همین امروز، به برکت جمهوری اسلامی، یکی از حقیرترین مردمان جهان ما ایرانیان هستیم. اگر این ادعای مرا باور ندارید و نمی خواهید به حال و روز جاریِ مردم بنگرید، یک نگاهی به آمارهای جهانی بیاندازید تا بدانید جمهوری اسلامی ایران حتی از نظر اخلاقی درکجای جدول بداخلاقان و تربیت ناشدگان و ورشکستگان تاریخ لمیده است.

آقای نوری زاد افزوده: شما نیک تر از همه ی ما به اوضاع اسفبار این روزهای کشورمان واقفید. این اوضاع اسفبار یک واقعیت بی تردید است. و نه یک سیاه نمایی مغرضانه. ما: ورشکسته ایم ای عزیز. دستمان از آرزوها و آرمانهای انقلاب تهی ست. افق پیش روی ما تیره و تاراست. نه تنها تحریم ها، که هجومی از جهل های آذین یافته ما را محاصره کرده اند. اگر اکنون دهان گشوده ی تحریمها ما را بدهکار خود کنند، جهالت این روزهای ما، مدت هاست که ما را بدهکار نسل های بعدی مان کرده است.

او با طرح این سوال که “چرا باید نسل های بعدی ما بدهکار خسارتهایی باشند که ما با ندانم کاری های امروزینِ خویش آن ها را ببار آورده ایم”؟ توضیح داده: چه کسی گفته ما مالکِ دار و ندار این سرزمینیم؟ که مرتب از کیسه ی دارایی های روبه اتمام مردم و نسل های بعدی خویش، برداریم و به دیگران ببخشیم و برای هرچه که خود می پسندیم خرج کنیم و جز خسارت و افسوس به آن کیسه ی تهی شده بازنگردانیم؟ نسل های بعدی ما بی بروبرگشت از ما مطالبه ی حق خویش را خواهند کرد. ما از همین امروز، سخت بدهکارآنانیم.

این نویسنده سپس به امیر قطر اشاره کرده که “اگر پای به هرکجای دنیا گذارد، همگان برای او و برای دلارهای نفتی اش آغوش می گشایند”

او با تاکید بر اینکه “ایکاش در ستیز با آمریکا بقدر سالهای بی خبریِ خود صادق بودیم” خطاب به رهبر جمهوری اسلامی نوشته است: ما و شما راه را به خطا طی کرده ایم. پرچم دشمنی با آمریکا تنها فایده ای که برای ما و شما داشته و دارد، درهمان کوفتن برسرمخالفان و منتقدان خودمان است. که: خاموش! ما درحال جنگ با آمریکاییم! از باب نمونه به این سخن خام و تکراری وزیر اطلاعات خودمان که اخیراً درقم و درارتباط با انتخابات اسفندماه آتی افاضه فرموده اند، توجه بفرمایید: “احیای مجدد فتنه برنامه جدی آمریکا علیه ایران است.” می دانید کارکرد همین یک جمله ی کوتاه در چیست؟ یعنی: هرکه به ابروی بالای چشم ما اشاره کند، آمریکایی است و ما خوب می دانیم با آنها چه بکنیم!

 

اوج اقتدار نیروهای امنیتی!

آقای نوری زاد در بخش دیگری از نامه اش به جزئیات تازه ای از برخوردهای نیروهای امنیتی اشاره کرده و از دو ماموری سخن گفته که سوار ماشین او شده و “اوج قاطعیت و اقتدار و سربازی امام زمان را، یا نهایتِ درایتِ پاسداری از انقلاب را باید از سخنان همین نفر پشت سری دریافت که یا زیپِ تو می کشی، یا هم ترتیب خودتو می دیم هم ترتیب زن و بچه تو…”

او توضیح داده: آن دو با تهدید به این که: ما بلدیم چطور پودرت کنیم و بلدیم چگونه داغ به دل تو و زن و بچه ات بنشانیم و توی صدتا سایتِ خبری وغیرخبری آبرو برایت نگذاریم، از خودروی من پیاده شدند و رفتند تا از فیض نماز جماعت اداره ی آسمانیِ خود بی نصیب نمانند. این واقعه را از این روی برای جناب شما بازگفتم تا اگر فردا روزی مرا پودر کردند و داغ مرا به دلِ خانواده ام، و داغ آنان را بردل من نشاندند و در یکصد سایت فراگیرشان مرا به خاک انداختند، هم شما و هم مردم ما شاهد باشید که در این مُلک، پاداش خیرخواهی و امربه معروف و نهی از منکر، چه گزاف و چه چشمگیراست.

این نویسنده سپس با اشاره به علاقه رهبر جمهوری اسلامی به جلال آل احمد، نوشته: من در زندان دو الفِ سپاه، با جوانی هم بند بودم که اتفاقاً زندگی اش مثل زندگی جلال بود. درنوشته های جوانی اش هم به نعل زده بود و هم به میخ. برای کسب تجربه، به کارهایی دست برده بود که به گرد پای کارهای جلال نمی رسید. ما اما با او چه کرده بودیم؟ او را از میانه ی راه کسب تجربه، گرفته بودیم و بعد از ماهها انفرادی و تهدید و فشارهای ویرانگرِ روانی، تلاش کرده بودیم از او جاسوسی چند جانبه بسازیم. بلافاصله درهمان چند ماه نخست برایش حکم اعدام صادر فرموده بودیم ولابد به اسم این که او جاسوس است و عمله ی دستگاه استکباری، او را از بدیهی ترین حقوق انسانی اش باز داشته بودیم. کمی که گذشته بود، دستگیرمان شده بود که نخیر، او جاسوس نیست و ما باید سروته این حکم اعدام را یکجوری به هم آوردیم. با چه؟ با نوشته های سالهای دور اوگشته بودیم و یک الفاظی در نوشته های دور او پیدا کرده بودیم تا چیزی در مجاورت اعدام برای او دست و پا کنیم. من کاری به سستیِ این احکام عهد عتیق ندارم، بلکه روی سخنم به این است که چرا ما مسیر تجربه کردن را به روی زنان و مردان و بویژه به روی جوانمان بسته ایم؟ و چرا برای برقراری خودمان، از خود خدا در تعریف دین او جلو زده ایم؟

به نظر می رسد اشاره آقای نوری زاد به حسین درخشان است، وبلاگ نویس ایرانی که ساکن کشور کانادا بود و پس از بازگشت به ایران بازداشت و متهم به جاسوسی شد. او ابتدا محکوم به اعدام شده بود و در دادگاه تجدید نظر به 15 سال حبس تعزیری محکوم شد.

آقای نوری زاد در این نامه به سفر جلال آ ل احمد به اسرائیل اشاره کرده، سفری که توسط حسین درخشان نیز انجام شده و او نیز به این کشور سفر کرده است.

آقای نوری زاد از آیت الله خامنه ای دعوت به مطالعه “احکام بُهت آوری که ما برای هنرمند نام آشنایی چون جعفر پناهی تحکم فرموده ایم” کرده و نوشته همین اکنون، چه بسیار زنان و مردانی که می خواسته اند بعدها جلال آل احمد سرزمینشان شوند، زندانیِ بد فهمی ما هستند و به حکم های خنده داری چون تبلیغ علیه نظام و اقدام علیه امنیت ملی و توهین به سران نظام و احکامی اینچنینی، گرفتار ماهها و سال ها حبس بی دلیل اند.

او نوشته است: من با اطمینان می گویم اگر جلال آل احمد در زمان ما بود و برای فهمیدن و تجربه کردن و برگزیدن بهترین ها، به همان راهی می رفت که رفته بود، و مثلا از دین برمی گشت و می رفت و کمونیست می شد تا بعدها هوشمندانه تر به مسلمانی بازآید، یا در نوشته های آوارگونش برمفاسد جاریِ ما انگشت می نهاد، حتماً به دست خود ما دودمانش به باد می رفت و ما تلسکوپِ افشاگرانه ی خود را برهمان مسائل شخصی اش تنظیم می کردیم و آبرویش را برطبقِ بی آبرویان می نهادیم. چه برسد به این که خبردار شویم جلال آل احمد برای فهمیدن و تجربه کردن دو بار به اسراییل سفر کرده است و در کتاب “سفربه عزراییل”، موشه دایان و امثال او را در ردیف پیامبران بنی اسراییل وبلکه برتر از آنها اسم برده است. که در این صورت ما ابتدا پوستش را می دریدیم و سپس باقیمانده اش را تا خود جهنم فرو می تپاندیم.