[به بهانه فروخفتن مهندس سحابی]
چون نیست هیچ مردی در عشق یار مارا
سجاده زاهدان را درد قمار مارا
جایی که جان مردان باشد چو گوی گردان
آن نیست جای رندان با آن چه کارمارا
گر ساقیان معنی با زاهدان نشینند
می زاهدان ره را، درد و خمار ما را
درمانش مخلصان را دردش شکستگان را
شادیش مصلحان را غم یادگار مارا
ای مدعی کجایی تا ملک ما ببینی
گرهرچه بود درما، برداشت یارما را
دگر بار دست تقدیر، عزتی را زما گرفت، او که خود سراپا عزت بود و شصت سال برای عزت این سرزمین مغضوبین، ره پیمود. سحابی سترگی بود که والاترین هدفش در این وادی، اهتزاز درفش دمکراسی و استقلال ایران بود، او همه را باهم می طلبید، دینداربود، اما ایرانی بودن و احترام به سایر دین ورزان سر لوحه صراحت اندیشه اش مینمود، ارتباط اجتماعی مهندس سحابی با دگر اندیشمندان از جنس و سنخ خاص خودش بود، مسلک و عرف عزتمند اش در رفتار با سایرین تا کید بر این نهیب نغز ما ندلای ماندگار بود که “بگذار عشق خاصیت تو باشد، نه رابطه خاص تو با کسی”.
سحابی در این وادی چون سلفش دکتر سحابی پدر، بازرگان بزرگ و شریعتی شرافتمند به خوبی آموخته بود که برای رهایی از یوغ هرنوع استبدادی، اولین گام خودسازی و به عبارتی خودسوزی در رهایی از هرگونه اندیشه استبداد آلود است. به واسطه همین منش منصفانه و منتقدانه بود که او در برخورد با استبدادیان نیز از اعتدال خارج نمی شد. برخورد مدنی اورا از واکنش احساسی برحذر می داشت، به بیان دیگر سحابی ها از جنس مردانی اند که با شرارت ها می ستیزند، اما به شروران پاسخ شرورانه نمی دهند، چه شر را با شر ستردن، محصولش چیزی شر سازی و استبداد افرینی نیست.
سحابی متفکری است از جنس اهل علم، زمانی نابغه ای چون انیشتین از فاشیزم در رنج و تعب فغان می کند که: “دنیا جای خطرناکی است برای زندگی، نه به خاطر مردمان شرور، بلکه به خاطر کسانی که شرارت را می بینند و کاری در مورد آن انجام نمی دهند”. اما امثال سحابی ها تمام هستی خویش را نثارجامعه خود کردند تا با شروران بستیزند .
مهندس سحابی درست به واسطه همین حساسیت بی شائبه اش بود که به قهر دو دژخیم، پانزده سال از حیات خویش را درزندان سپری نمود، اما زندان ازاو یک انتقام جو نساخت، چرا که او از جنس مصدق بود و مهاتما گاندی که تمام عمرمفید خویش را در زندان بسر برد، سرانجام به این درس بزرگ نائل می شود که: “از گناه تنفر داشته باشید نه از گنه کار!”
تمام تلاش سحابی به ویژه در سال های اخیر در این خلاصه می شد که در ایرا ن یک جنبش مدنی شکل بگیرد؛ حرکتی که در آن ازحس انتقام جویی و برخورد فانتزیک و ایدئولوژی صرف خبری نباشد. درست بواسطه همین بعد فکری و رفتاری اش بود که متاسفانه گاها ازسوی برخی از همفکرانش نیز مورد بی لطفی قرار می گرفت. درجریان حمله به کوی دانشگاه در سال 78 عده ای جوان او را به باد استهزا گرفتند و متهم به سازشکار بودن، اما سحابی باهمان عزت و متانت همیشگی اش آنان را دعوت به آرامش و تجهیز به مبارزه مدنی نمود.
پاسخ زیبنده وی به دانشجویانی که او را خطاب قرار دادند که چه کسی تورا مامور به حضور در اینجا نموده!؟ با این لحن که “تجربه پنجاه ساله ام مرا موظف به آمدن نمود” موید نمونه ای از اقتدارعزت منشانه اش در تقابل با دیگران بود.
اما شاید بزرگترین شاخص شخصیت عزت الله سحابی را باید در صداقتی جستجو کرد که ازسیاسیون و یاران مبارزش چون مهندس بازرگان، طالقانی، سحابی پدر و شریعتی طی سال ها مبارزه به ارث برده بود؛ صداقت پیشگی سحابی به این معنی است که مبارزه سیاسی برای این نبوده که از او یا یارانش قهرمان یا بعضا بتی بسازد، برای امثال او سیاست ابزار است نه هدف، اما درشکل ابزاری خویش نه وسیله ای برای بزرگداشت او یا دامنه محدود کسانی که با وی می زیند و مبارزه می کنند، بلکه بواسطه تکریم ارزش های انسان پروری، خود سازی و نه خود محوری، چراکه وقتی یک اهل مبارزه، مجموعه محدود یاران و دوستان خویش را فقط می تواند ببیند، آنگاه در کورا ن مبارزه حداکثر می تواند به نقطه ای نیل کند که هدف مبارزاتی اش نابودی و بر اندازی خصم استبداد باشد و البته برای یک مرد و اندیشه سترگ این به تنهائی افتخاری نیست؛ آ نچه می تواند عزت و آزاد منشی را در جریان یک مبارزه تضمین کند، نبرد با نفس عداوت و خیره سری است، چراکه درغیر این صورت با برافتادن هر دیکتاتوری صرفا مهره ها می روند و منش استبدادی می ماند، فرعون می رود اما تکریم تفرعن ماندگار می گردد.
سحابی به خوبی ایران را می شناخت، سرزمینی را که باید از جهل جهان سومی بودن به سمت توسعه سوق داد. زمانی پروفسور حسابی نابغه این پیام را برای این دنیای سوم به گوش می رساند که: “جهان سوم جایی است که هرکس بخواهد مملکتش را آباد کند، خانه اش خراب می شود وهر کسی بخواهد خانه اش آباد گردد، باید درتخریب مملکتش بکوشد!”
امثال سحابی درست به واسطه همین کلام نغز حسابی عمری بود که در خراب خانه ای به عزلت اما زهی با عزت ایستادند؛ درخانه خراب با خانواده ای خسته از جراحت ها با امید به آبادی ایرانی آزاد در فردایی که حتی خود به دوری یا نزدیکی آن وقوف نداشتند.
اما درد سحابی فراتر از اینهانیز هست؛ شب پرستان از هاله او هم در نگذشتند. حال و هوای هاله در بستر مبارزه نشات گرفته از منش سحابی بود؛ فرزندی دلبند که درد و دغدغه پدر را در چند روزی که موقتا از زندان رهایی یا فته بود، این چنین توصیف می کرد: “بزرگترین دغدغه او برای ایران بود و اعتقاد داشت که اگر ما فقط به یک اصل آزادی اعتقاد داشته باشیم، باید تا آخر می ایستادیم، اما وقتی چند اصل داشتیم و هم به عدالت و آزادی و ترقی هم زمان توجه کردیم، آن وقت باید همه اینها را برای یک اصل بالاتر محدود کنیم و آن ایران است.”
سحابی پس از نیم قرن مبارزه بی وقفه در راه ایران، نستوه پیش تازید، سرانجام عصا به دست گرفت، اما هرگز دست به عصا حرکت ننمود؛ همو که هستی اش در عصای عصیان تجلی می گشت، اما در مقابل اندیشه های غیراستبدادی نهایت کرنش را به نمایش می گذاشت، سال هاپیش به بهانه سالگرد دکتر سحابی در حسینیه ارشاد اینگونه مردم محوری را تکریم نمود: “من خودم فردی مذهبی هستم، اما می گویم محور وحدت ایران نه می تواند مذهب باشد و نه زبان چراکه ایرانیان مذاهب مختلف دارند و عقاید گوناگون نیز به زبان های مختلف سخن می گویند، تا کید بر محور قراردادن این ها خود به اختلاف و تفرقه دامن می زند، آنچه می تواند محور وحدت مردم باشد، خود ایران است و رشد و سربلندی و اعتلای آن.”
یکی از حرکات بزرگ مهندس سحابی در اجتناب از ایجاد فضای اختناق مذهبی درایران بعد ازانقلاب که به نوبه خود موید صداقت و صراحت سیاسی وی بود، مخالفت سحابی با اصل ولایت فقیه در الحاق آن به قانون اساسی بود که به آن رای منفی داد، مجددا در سال 68 که ده سال ازرای منفی اولش می گذشت، در بازنگری قانون اساسی به افزودن ولایت مطلقه رای مخالف داد.
مخالفت های سحابی با صریح ترین ابزار ابقای اختناق به نام دین باعث شد تا او بهای گزافی بپردازد؛ تاوانی که نه تنها او پرداخت، بلکه با آن هاله اش را هم از خانواده ربودند. مستبدین ازمرده بزرگمردان کم تراز زنده شان واهمه ندارند، قربانی گشتن هاله مهرتاییدی است براین هراس.
یک سال پیش سحابی عزیز درکوران برخورد های کور دژخیمان با مردم معترض، با تمام وجود خویش این نجوا را سر داد که: “ای خدای بزرگ یا حال و روز ما را دگرگون کن، یا مرگ مرا برسان “زهی جای زجر و تاسف است که این گونه در کوته زمان خدایش، لقایش را مستجاب نمود، و دگر بار ستاره ای سترگ در آسمان اندیشه آزادمنشی ایران زمین، خاموش گشت.