صلح یا بیگانه ستیزی

حسین لقمانیان
حسین لقمانیان

در مملکت ما این پندار حاکم است که “بیگانه و دشمن” عامل اوّل خرابی ها و مصائب است. این پندار برای مسئولیّت و اثر گذاری خودمان جایی نمی گذارد، بلکه همیشه و در هر امری “بیگانه” را تعیین کننده ی سرنوشت ما می داند؛ پس بجای تحلیل وضع موجود و تلاش برای جستن چاره، و تبدیل وضع موجود به وضع مطلوب، باید “بیگانه و دشمن” را هدف تیر کرد. بحث ما بر سر این است که چنین عقیده یی در شخص یا ملّتی، و در صحنه ی رقابت و نزاع های جهانی، چه پیامد ها و آثاری خواهد داشت. اما اگر ما از عامل بیگانه نامی نمی بریم و نقش اوّل را به آنها نمی دهیم این به معنی انکار جنایت و اعمال جاسوسی و حیله های دشمنان خارجی نیست، و نقشه هایی را که قدرتهای استعماری و استیلا گر برای اسیر کردن و استثمار کشورهای ضعیف و خفه کردن مبارزات آزادیخواهانه و انقلاب های رهایی بخش آنها داشته و دارند، نادیده نمی گیریم، بلکه در هر دو سوی، عامل گمراه شدن و بیراهه رفتن است، اشتباه در شناخت ریشه ها و اعراض یا انحراف از زمینه و عامل اصلی است. طمع و تهاجم نظام های زورمند، رسم طبیعی و همیشگی در تاریخ بوده و هست و هر قدرتی که زورش برسد، و اگر شرایط جهانی اجازه دهد ما را می بلعد، ولی ما نباید با سرمایه ها و امکانات و وظایفی که بعهده داریم و بی آنکه خود را موثّر و مقصّر بشناسیم، کنار بکشیم و چشم بر افق تاریک، سرنوشت مشئوم محتوم خویش را منتظر باشیم.

نفوذ بیگانه از وجود یا ایجاد پایگاههایی است که در درون ماست، یعنی در هرگونه دست اندازی و اعمال نفوذ خارجیان، یک طرف قضیّه خود ماییم و در حقیقت نقش و نفوذ بیگانه، سوء استفاده از نقاط ضعف ما، و تابعی طبیعی از زمینه های درون جامعه ما است. پس در هر حال عامل تعیین کننده در خود ما است، نه بیگانه. اگر ما باتوجّه به خود و کژیها و کاستی ها و انحرافات، داخل را سالم و منسجم کنیم، و ریشه ها ی نا هنجاریها و جریانهای مخالف را بشناسیم و به دفع آنها بپردازیم، خلل نفوذ دشمن را مسدود می کنیم، و آنگاه بر دفع و رفع نا ملایمات و ناخواسته ها توانا خواهیم شد. آری، اگر در یک کشور سلامت و انسجام باشد، دشمن خارجی مجال نفوذ و نیاز به جنگ نخواهد داشت. طبیعی است که بها دادن به عامل بیگانه و دست اندازی دشمن، نفی عوامل داخلی و ارزشهای ملّی است. کمترین زیان این گمراهی نپرداختن به بد و خوب اعمال و افکار خودمان است. این موضوع، خود، پدید آورنده یا تقویت کننده ی جریانها و گروههای مخالف می شود، و راه پیشگیری از خطا را بر ما می بندد و زیان بزرگتر آن، پاره پاره کردن ملّت و خنثی کردن این نیروی عظیم بدست اقلیّت به قدرت رسیده است، که خود را “خادم” و اکثریّت مردم و معترضان و صاحبنظران راستین را “خائن” می نامد. لذا از هم پاشیدن وحدت و نیروی ملّی که اهرم اصلی پیروزی بر بیگانگان خارجی و دفع مشکلات داخلی است، خود، راهگشای نفوذ و دست اندازی قدرتهای خارجی و بد تر از آن، زمینه ساز جنگ و نزاع داخلی است و آری این خواسته ی دشمن است.

حقانیّت و درستی این امر، مورد تایید قرآن است از آیات اندیشه انگیز یکی این است که: انّ اللّه لا یغیّر ما بقوم حتی یغیّروا ما بانفسکم… تفسیر و برداشت از این آیه، بسیار است و برای آنکه بن بست درمعنی آن سبب بن بست در کار برد و باور نگردد، باید در آن تامّل بیشتر کرد، تا موضوعیّت و انطباق آن پاسخگوی عصر ما بشود، که بشر امروز، کنجکاو و پرسا است.

بشر امروز خود بخود و در برخورد با مسائل کهنه یا نو، جویای سبب و علّت است و دلیل می خواهد، و حق با اوست زیرا هر شوند و روندی در تاریخ، زمینه ی علّی دارد. پس امروز انسان با بیان جزمی و قاعده ی “همین است و جز این نیست” قانون نیست، همه ی مسائل را در گردونه ی فلسفه و در دیالوگ تحلیلی و انطباقی می جوید.

امروز، اندیشه و مطالعه و اکتشاف بشر تا جایی است، که دیگر هیچ چیز در پشت پرده و جایگاه نهان رانمی پذیرد. پس گرچه در قران – بظاهر – همه چیز منحصر در دایره ی قدرت و مشیّت خدا متجلّی است، امّا تفسیر و برداشت، منحصر نیست، و شگفتا که در خود قرآن گذرگاه هایی برای گشودن این انحصار هست؛ بشر امروز همه چیز را در زندگی و در گستره ی اندیشه و دانش خود می خواهد و یکی، از کلید ها در همان آیه است که: دگرگون کننده ی احوال بشر، خود بشر است چون علّت ومعلول در دست اوست، پس خدا دگر گون کننده ی او نیست. حرف ناصبه ی “حتّی” گشاینده ی ابهام معنی است و دقّت در آن، لبّ مطلب را نشان می دهد، و این خود دامنه ی پیام قرآن را در زمان و مکان گسترش می دهد: “ خدا هیچ قومی را دگر گون نمی کند، تا اینکه آنها خود احوال خویش را دگر گون کنند ” پس خدا ی دارای قدرت و جبروت و مشیّت، انسان را با توان دگرگون کردن احوال خویشتن و به زبان امروز دارای حق و قدرت تعیین سرنوشت خود می نمایاند؛ تا آنجا که زمینه ی درد، و راه درمان درد در خود اوست، یعنی همه چیز در زمین است و دگر گونی احوال انسان و جهان، معلول زنجیره ی زمینه و سبب و علّت است، و اینها همه در زندگی بشر است و این بشر است که: یغیّروا مابانفسهم، یعنی خود، خویشتن را دگر گون می کنند. در اینجا تا تعارضی نفی کننده با کلام اسلامی پیش نیاید که: لا موثّر فی الوجود الّا اللّه- درهستی جهان، عامل موثری جز خدا نیست – و باید گفت: اوّلاٌ “وجود” به معنی آفرینش و پیدایش و هستی بشر است. ثانیاٌ اگر بشر پس از پیدایش، دارای قدرت احوال و تغییر احوال خویشتن است، این نافی قدرت خدا نیست بلکه از قدرت اوست.

علی بن ابیطالب که در زمینه ی اندیشه ی کلامی خود صاحب اندیشه ی بلند است در خطاب به انسان می گوید: داؤک منک و دواؤک فیک – درد تو از تو، و درمان تو در توست…

 این معنی در شعری که آن نیز منسوب به گوینده ی جمله ی پیشین امام علی(ع) است، گفته شده است:

دواؤک فیک و لا تشعر

و داؤک فیک و لا تبصر

اتزعم انّک جرم صغیر

و فیک انطوی العالم الاکبر؟!

درد تو در توست و نمی دانی

درمان تو نیز در توست و نمی بینی

آیا تو خود را چیزی نا چیز، می پنداری

 در حالیکه جهان بزرگ در تو گنجیده است؟!

پذیرفتنی است که بشری که خود جزئی از جهان هستی است، آنقدر بزرگ است که جهان با همه ی عظمتش در اوست.

مولوی بزرگ، که خود فقیه و عارف است عجیبترین بیان را در این زمینه، و در تصویر ارزش انسان دارد، و او را در مرکز همه قدرت و توان، و حتی نقطه ی پر گار هستی و دگرگونی می داند::

ای نسخه ی نامه ی الهی که تویی

وی آینه ی جمال شاهی که تویی

بیرون زتو نیست هر چه در عالم هست

 از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی

با این اشارت، جان کلام، شناختن توان و ارزش انسان است. هر فردی و هر قومی که این توان و ارزش بشری را، و در حقیقت خود را نشناسد خود باخته است. این تعریف شامل نوع بشر است و استلزام معنیش با مصادیق زندگی، آنست که هر انسان و هر قوم نیرویش را بکار گیرد. امّا نکته ی باریکتر از مو اینجاست که نباید کژ و کاستی خویش را در فرای خود ریشه یابی کرد، تا طبعاٌ راهکارهایی را نیز در فرای خویش جستن. پس شرط ماندن و راز پیروزی و سر فرازی در اینست که انسان خود را یعنی مطلق انسان را در مرکز ثقل دایره ی تاریخ بدانیم، و در مسایل مملکتی کژی و کاستی خود و کشور خود را نیز ببینیم نه آن را به گردن بیگانه و دشمن بیاندازیم، که در اینحال اوّلاٌ ناراستی و نادانی خویش را همچون پوسیدگی و پارگی جامه، با مردم فریبی پینه می کنیم و ثانیاٌ در خطّ تاریخ نقطه یی تنها و ایستا خواهیم ماند.

 صاحبان قدرت که دچار چنین خبطی هستند چاره را تنها در استبداد و زور می جویند و این آغاز فاجعه و مصیبت بزرگ است. چرا؟ چون سرپل داخلی، پلی که استعمار کهن و نو از آن می گذرد، و سرپل خارجیش را خود از بیرون زده هم اینک در داخل زده شده است و راه، بی مانع و خانه بی دفاع است! این تجربه ی تلخ و ننگین، و تکرار شوم و نکبت بار تاریخ است که قدرتهای جهانخوار برای دست یافتن بر کشورهای ضعیف از زمینه ی درونی بهره می برد.

آری، حافظه ی تاریخ به یاد دارد که خبط های صاحبان قدرت و نبودن یک دستگاه سالم و خردمند در راهبرد کشورها، چه سان بلا و نکبت بر سر مردم ریخته، و چرخ پیشرفت را باز داشته است. کودتای شوم بیست و هشت مرداد سی دو نشان داد عوامل و عناصر داخلی چه نقش مخربی در تسلّط استعمار داشتند و چه کمکی به استعمار کردند و چه بلای بزرگی بر سر ملّت آوردند. هم اینک آنچه بر سر لیبی آمد و آنچه در سوریه می گذرد،نمونه هایی از این کژ و کاستی و نابخردی است.امّا در برخی از کشورها مانند کوبا دستگاه رهبری واقع بین و خردمند آن، در بیخ گوش آمریکا، ضرورت دگرگونی را دریافتند و دست به تغییراتی زدند، از جمله آزاد کردن زندانیان و انتخابی کردن ریاست جمهوری با آراء مردم که در دو سال آینده پس از پایان رهبری رائول کاسترو انجام خواهد گرفت، همچنین است تغییراتی در مالکیّت شخصی و مسائل اقتصادی،. نیز با ایجاد فضای باز سیاسی اینک فیدل کاسترو چنان دست بالا در این زمینه دارد که می گوید: ما در زمینه ی حقوق بشر و دیگرمسائل جهانی آمریکا را به چالش می گیریم، و با این روش، او هم ملّت را در پیمودن مسیر طبیعی تکاملی از آسیب مصون داشته است و هم نظام کشور را حفظ کرده است.

در همین حال سیاست های جاری کشور ما و روشهای نا بجا، ایران را در تنگنای تاریخی نهاده است و ملّت را بسوی اضمحلال می کشد.

در دورانی که کشور را بحران فرا گرفته و ما به توسعه ی مناسبات بین المللی و حمایت کشورهای دیگر نیاز داریم تند روی و امتناع از مذاکره خیانت به منافع مردم ایران است. ولی شکّی نیست که باید راه حل ّ شرافتمندانه و معقول برای خروج از این بن بست، که عمداٌ ایجاد شده است یافت.با این همه، بعضی ها عقیده دارند که مذاکره به معنی معامله و سازش است و به هر نوع مذاکره ای انتقاد دارند. آنها در پس این انتقادهای غیر مسئولانه تمایل آشکار به حفظ وضع موجود وجود دارند، و طبیعتاٌ از منافعی بهره مندند، اما آنان که مذاکره را خیانت می دانند می توانند به یک پرسش ابتدایی پاسخ دهند: آیا در وضعیّت دیروزین و امروزین ایران ملّتمان می تواند فشار های تحریم ها را بدون خرد شدن تحمّل کند؟ ما که از بودجه و اوضاع اقتصادی و مالیمان باخبریم، می دانیم خطر یا طوفان تورّم ممکن است، کار را به جایی بکشاند که بحران را تبدیل به فاجعه کند. این دیدگاه در اندیشه ی شکستی نیست که خطر اقتصادی و نظامی برای ملّت ببار می آورد.

چند دهه ی قبل مسئله ی تحریم از جانب جامعه ی بین المللی که خود بر اثر کشمکش و عداوت، از هم گسیخته بود ممکن نبود. اما در زمانی که نظم جهانی نوی بر اساس همکاری و همیاری و ویژگی های خاص منطقه یی و جهانی شکل گرفته است اقدام به رفتار و سخنان افراطی عین خودکشی است. بی تردید، بعضی ها اگر پیوسته وجود دشمنانی را پیرامونشان احساس نکنند نمی توانند تنفس کنند.

آری می توان کسانی را به رها کردن اعتقادات قبلیشان متهم کرد، می توان مصالحه بر سر اصول را مطلقاٌ مردود شمرد، ولی سرسختی بعضی ها در چسبسدن به مواردی که اصول می نامند ولی جزء اصول نیست و مرده، با جوهر زندگی و اصل احیای دایم آن در تضادّ است.

قدرت وقتی با ظرافت، حتی ظرافتی ساده اعمال نشود محکوم به شکست است. ممکن است گفته شود قدرت با ظرافت نا سازگار است، بسیار خوب، اگر ظرافت را نمی پذیرید، فراست را بپذیرید.

به هر حال برای استقرار نظم و فضای رشد اقتصادی و دفع تهدید های همه جانبه ما نیازمند شیوه های تازه ایم و بیش از هر چیز اعتماد داخلی و اطمینان خارجی را باید بخود جلب کنیم.باید تدابیر داخلی اتّخاذ کرد که اقتصاد مردمی سر و شکلی پیدا کند، محیط سیاسی و حقوق مناسبی برای سرمایه گذاری فراهم شود. راه رسیدن به قلّه یکی نیست، این درست است، از این رو، هر کسی حق دارد راهش را با توجه به ذوق و امکاناتش بر گزیند، ولی برای آنکه سریعتر و با صرف هزینه ی کمتر به قلّه برسیم باید نیروها و منابعمان را گرد آوریم و بهترین راه را مشخٌص کنیم و یکدیگر را یاری دهیم.در سیاست خارجی ما باید مردم جهان را متقاعد کنیم که خطری از جانب ما متوجه هیچ ملّتی نیست. باید صمیمیّت و حسن نیّت خود را باثبات رسانیم و اطمینان جهانی را جلب کنیم و این اصل نمی شود مگر با حسن تدبیر دیپلماسی و پذیرش حقوق بشر.

روشها و سیاستها ی امروز در ایران پارادوکس هایی پدید آورده است که هم اکنون کشور ما، نظام حاکم و دستگاه رهبری را یکباره در پیله ی بی سرو سامانی انداخته است، این سیاستهای آشفته و سر گردان براستی ما را از اهداف انقلاب دور کرده است. ما به کجا می رویم و آینده خود را چگونه رقم خواهیم زد؟ پرسش هایی مطرح است:

 1ـ آیا ما خواستار کشوری هستیم با فرهنگ انسانی و تمدّنی پیشرفته، که مردم آن در سایه ی قوانین بین المللی، و برخوردار از حقوق شهروندی و کرامت انسانی و ایمنی و آسایش بزیند؟

2- آیا می خواهیم وطنمان را با استفاده ی عقلانی از ثروت های طبیعی و بکار انداختن توان هایش در خدمت مردم، در ردیف کشورهای پیشرفته ی خاور میانه و آسیا، و شایسته ی همسویی با جهان امروز جا دهیم؟

3- آیا می توانیم باورمند شویم که مملکت بتواند در تضمین صلح و امنیّت، و پایداری در برابر تهدید های کنونی و آینده، بلکه آنچه همه ی کشورهای در حال پیشرفت را تهدید می کند نقشی بیابد و خود در راه بالندگی و تعالی گام نهد؟!

ما می خواستیم از انقلاب و کشورمان الگو بسازیم، انسانی تر و پیشرفته تر از غرب، اما با روشها و سیاستهایی که به ویژه در سالهای اخیر بکار گرفته ایم از آرمان خود دور افتادیم. امروز مردم و ملّتها از جنگ و روشهای خشونت آمیز و افراطی بیزارند و گرایش حاکم در جهان، صلح و آشتی است. در حال حاضر جوّ حاکم بر جهان بدینگونه است و ما نیز باید این راه را بپیماییم در غیر اینصورت در همین وضعی که هستیم باقی خواهیم ماند و یا شاید هم بدتر. چاره در تغییر است و اجرایی کردن تغییر با آزادی زندانیان سیاسی و برگزاری انتخابات آزاد است و این همان تعیین حق سرنوشت است که خدا اختیارش را تنها به خود انسان داده است.