این روزها در تهران حال و هوای خاصی حکومت می کند انگار همه منتظرند؛ انتظاری همراه با تردید از قریب الوقوع بودن یک اتفاق مبارک! اتفاقی که قرار است یا آرزو می کنیم بیفتد و فرجی شود بلکه سیر پر شتاب گرانی مایحتاج روزانه مان بالاخره در ایستگاهی، متوقف گردد. صعود قیمت اجناس، و بی تناسبی آن با سطح پایین دستمزدها، حیرت آور است و بدتر از آن، هر روز شایعه پشت شایعه ذهن مردم را مشوش می سازد: شایعه ی نرسیدن کشتی هایی که مایحتاج خوراکی ما را تا خرخره بار زده اند، شایعاتی مبنی بر نایاب شدن برخی دیگر از کالاها، خالی بودن انبارها، و جز آن. واقع این است که تا دیروز اضطراب برخورد نظامی با جهان خارج بود و امروز پس از انتخابات ریاست جمهوری، تشویش افزایش مداوم و لحظه ای قیمت اجناس و مایحتاج روزانه!…
در این میان نسل جدید انگار تازه دارد متوجه “وابستگی” اش به “واردات” می شود و تکرار زنگ گوشخراش دلایل این وابستگی،و از همه آزار دهنده تر، دور ماندن از اقتصاد مولد. بنابراین در دوره معاصر نیز ای بسا که پرسش “چرا امروز ایران ما، کشوری که روزگاری مهد یکی از تمدن های بزرگ جهان بود، با وسعتی برابر با 5⁄164 میلیون هکتار، یعنی سرزمینی برابر با مجموعه ی خاک کشورهای انگلستان، فرانسه، آلمان، ایتالیا، بلژیک، هلند، و دانمارک، و جمعیتی بالغ بر 67 میلیون نفر حتی از عهده ی تولید مواد غذایی مورد نیاز خود بر نمی آید؟”[ 1 ] همچنان از مهم ترین پرسش های تکرار شونده و عمومیتیافته در میان ما ایرانیان باشد. گفتن ندارد که طی یکصدسال اخیر، متفکران و اندیشمندان نامآشنایی بوده و هستند که پژوهشهای معتبر و تأثیرگذاری در حوزه های گوناگون فرهنگی به منظور شناخت تاریخ ایران و اسلام، و یافتن پاسخی قانع کننده برای عقب ماندگی ایران به انجام رساندهاند که: عبدالحسین زرینکوب، عباس زریاب خویی، عزتالله سحابی، ذبیحالله صفا، احسان طبری، فریدون آدمیت، پرویز ناتل خانلری، احمد اشرف، هما ناطق، یحیی آرینپور، مرتضی راوندی، مهرداد بهار و… از جملهی پیگیرترینِ این پژوهندگان بهشمار میروند. با وجود این میراث ارزشمند اما می دانیم که عطش جامعه ی بحران زده برای یافتن پاسخ عقب ماندگی همه جانبه کشور و گرایش روز افزون به تحقیقاتی از این دست، عمدتاَ پس از انقلاب و خاتمه جنگ هشتساله است که ناگهان به طرز چشمگیری در جامعه ما افزایش مییابد.
پس از انقلاب سال 57 و استقرار حکومت اسلامی در ایران بویژه از سالهای آغازین دههی هفتاد خورشیدی بدینسو، افکار عمومی جامعه و بویژه اندیشمندان ایرانی، سمتگیری خود را به آثار و پژوهشهای تاریخی شتاب بخشیدند، در نتیجه ما از یکسو شاهد افزایش تقاضا برای خرید کتب تاریخی هستیم و از دیگرسو، گسترش و اعتلای نظریهپردازی دربارهی تاریخ ایران را مشاهده میکنیم. آثار و نوشتههای تحلیلی از: سیدجواد طباطبایی، محمدعلی همایون کاتوزیان، منصوره اتحادیه، کتایون مزداپور، محمدرضا شفیعی کدکنی، علی میرسپاسی، حمید روحانی، رسول جعفریان، ماشااله آجودانی، علی رضاقلی، حسین بشیریه، حبیب الله پیمان، عبدالکریم سروش، پرویز اذکایی، حسن قاضیمرادی، حاتم قادری، حمیدرضا جلایی پور، عباس امانت، صادق زیباکلام، علی بلوکباشی، افسانه نجمآبادی، ناصر فکوهی، مهرزاد بروجردی، یرواند آبراهامیان، ابراهیم رزاقی، حسین عظیمی، عباس میلانی، آرامش دوستدار، محمدرضا نیکفر، خسرو شاکری ، و… از نمودهای مثالزدنی این رویکرد به تاریخ اجتماعی و اقتصادی ایران در فرهنگ مکتوب ما است. در این سالها همه شاهد بوده ایم که گرایش به تاریخ، با چه شتابی حتی مرزهای ادبیات داستانی ما را نیز در مینوردد. شاید از رهگذر این موج گسترش یابنده است که بسیاری از نویسندگان جدی ادبیات را به ریشهکاوی تاریخ و جستجوی هزارتوی آرزوها، روحیات و عادتهای گذشتهی ایرانیان (و انعکاس این یافتهها در رُمانهایشان) ناگزیر ساخته است. گرایش به ژانر تاریخی در ادبیات باعث شده که حتی چاپ و انتشار متن های عامه پسند از جمله کتابهای پُر فروش (شبیه آثار ذبیح الله منصوری) نیز همچنان تداوم یابد.
از میان مجموعهی پژوهشهای تحلیلی و جذاب دربارهی تاریخ ایران و اسلام، کتاب “چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت” با نگرش جامعه شناسی سیاسی و تاریخی به قلم دکتر کاظم علمداری نیز با استقبال کمسابقهای مواجه شده است و به تازگی چاپ هجدهم این اثر در بازار کتاب، همچنان مورد استقبال خوانندگان و علاقمندان به تاریخ معاصر ایران است. این اثر در سال اول انتشارش جزو پرفروش ترین کتابهای سال درآمد به طوری که در آغاز سال دوم به چاپ ششم رسید و نقدهای مثبت زیادی گرفت و همین امر به فضای گفتگو در زمینه دلایل عقبماندگی ایران دامن زد. کاظم علمداری که استاد جامعهشناسی دانشگاه است در این کتاب تلاش دارد سطوح مختلفی از تاریخ ایران و اسلام را با منطقی تحلیلی ـ تطبیقی، به واکاوی و نقد بکشد. ترجیهات نویسنده در کاربست روش جامعه شناسی انتقادی در شناخت تاریخ ایران به این اثر، ویژگی خاصی بخشیده است.
تأمل برانگیز است که به رغم مشکلات مالی، آثار و کتابهایی مانند “چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت” همچنان پُرمخاطب است. طبعاَ چاپ هجدهبارۀ این اثر می تواند نشان از طرح پرسش درست توسط نویسنده، و خواست پاسخ یابی ذهن های کنجکاو و علاقمند به رهیافت های نو و علمی در زمینه عقب ماندگی ایران به ویژه برای دانشجویان باشد. نویسنده در پاسخ به این پرسش تاریخی و استراتژیک، از بیان احکام کلی می پرهیزد. توضیحات وی که متکی و مستند به شواهد معتبر تاریخی است نه تنها پاسخی قانعکننده، بلکه رهنمودی کارگشا برای مطالعه در زمینه شناخت عمیقتر تاریخ معاصر ایران است. همچنین این اثر حجیم تاریخی صرفاَ به توضیح پدیدهها و رخدادها بسنده نمی کند بلکه به تحلیل چرایی آنها نیز میپردازد. به عبارت دیگر این کتاب، نه توصیفی بلکه تحلیلی و انتقادی است. به همین دلیل خواننده در این کتاب با دهها نظریه جدید که برخی از آنها برای نخستینبار منتشرشده، آشنا میگردد. نگرش و رویکرد دکتر علمداری در این متن، رویکردی ساختاری، و شیوه پژوهش وی برای شناخت دلایل عقب ماندگی ایران (و دیگر ممالک شرقی)، انتقادی ـ تطبیقی است. نویسنده در تحلیل مؤلفه های بنیادین عقب ماندگی، برخی از علل ایستایی و خمودگی اجتماعات انسانی را فراتر از مرزهای جغرافیایی تبیین می کند برای نمونه می نویسد: “در تاریخ، چه شرق و چه غرب، زمانی که نهاد دین و یا نظامیان بر ساختار قدرت سیاسی چیرگی یافتند، جوامع از رشد و پیشرفت و نوگردانی خود بازایستادند و درمواردی نیز به تخریب کشیده شدند…”[ 2 ]
دکتر کاظم علمداری در آثار و نوشته هایی که پس از انتشار کتاب چرا ایران عقب ماند به دست چاپ سپرده است همواره به نمونههای برجستهای از این تجارب تاریخی و موارد گوناگون ایستایی جوامع بشری ارجاع داده است. بویژه تقسیم کردن جوامع انسانی بر مبنای عقاید مذهبی را به نقد می کشد و این نوع تقسیم بندی صوری را فاقد مبنای علمی و عینی می داند. او در کتاب دیگر خود “بحران جهانی و نقدی بر نظریه برخورد تمدنها” می افزاید: “تفاوت انسان ها و جوامع را نباید در شکل و در ظاهر آنها خلاصه کرد بلکه باید به محتوای متغیر جهان و تنیدگی و پیچیدگی اقتصادی و فرهنگی عصر جهانی شدن (و در کنار آن به رسمیت شناخته شدن تفاوت ها) توجه کرد. میلیون ها انسان سبزهرو، سیاهمو از خاورمیانه گرفته تا هند و چین، از آمریکای لاتین تا آفریقا در میان انسان های انگلوساکسون، اهداف مشترکی یافته اند، در نتیجه، تقسیم این گروه ها در پس ظاهر شرقی یا دینیشان خطای بزرگی است که زمینه ساز بروز برخوردها و تعصب های خشونت بار است…”[ 3 ] مبتنی بر این نگرش و عینیتگرایی در پژوهش است که نویسنده چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت ضمن نقد نظریههای تعصب آلود رسمی و شبه دولتی، عقبماندگی ایران را اتفاقاَ پدیدهای “نسبی” دانسته و برای درک دلایل آن، فصل هایی را به چرایی پیشرفت غرب اختصاص داده است: “ابتدا آنچه باید مورد توجه و حساسیت بیشتر قرار گیرد و توضیح داده شود نه عقب ماندگی ایران، بلکه پیشرفت غرب است که می تواند ما را به درک واقعبینانه از عقبماندگی جامعهمان و جایگاه ایران در تاریخ معاصر جهان، رهنمون شود. و دوم این که: بدون شناخت از معنای پیشرفت و علل و اسباب آن در غرب، تعریف و بررسی عقبماندگی ایران بیمعنی و عقیم می ماند.” به همین دلیل نویسنده در آغاز کتاب با ابهامزدایی معنایی از کلیشه ها و تفسیرهای رسمی، خواننده را با نظریههای مختلف توسعه آشنا میکند: “هیچ کشوری نسبت به خود، عقبمانده و یا پیشرفته نیست. عقبماندگی ایران تنها در برابر پیشرفت غرب معنا مییابد. ایران نسبت به کشورهای همسایه خود نه تنها عقب مانده نیست بلکه پیشرفتهتر نیز هست…” به همین قیاس، تأکید نویسنده بر آن است که توضیح دهد چرا ایران مانند غرب پیشرفت نکرده است: “حال آنکه تا قرن 16 میلادی ایران از غرب عقبتر نبود.”[ 4 ] به عنوان یک خواننده کنجکاو و علاقمند، گمان می کنم این استدلال، یکی از ویژگیهای برجستهی کتاب است.
وی ضمن تأکید بر نقش شخصیتهای فرهنگساز و ارزشساز در تاریخ اما روند تحولات اجتماعی را عظیمتر ـ و در نتیجه فراتر ـ از اراده افراد و شخصیت ها میداند و می نویسد: “بسیاری در پاسخ علل عقبماندگی شرق و پیشرفت غرب، صرفاَ به عوامل انسانساختهای مانند ارزشهای فرهنگی و دین، تکیه میکنند و به نتیجه نادرست دینمحوری میرسند.” سپس می افزاید: “اگر دین را پدیدهای مکمل بر ویژگی های زندگی اجتماعی انسان بدانیم، آنگاه متوجه می شویم که تنوع ادیان (به طور مثال دوگانگی اسلام در عربستان و در بنگلادش) به ویژگی های ساختاری و حتا طبیعی جوامع بر میگردد. در حالی که بسیاری از نظریه های رایج این واقعیت ملموس را، باژگونه میبینند و نتیجه میگیرند که اسلام مانع رشد ایران، و مسیحیت عامل رشد غرب بوده است.” با این استدلال است که دکتر علمداری در کتاب خود، تحلیل های رایج را سخت به چالش کشیده و می افزاید: “برآیند این نظریه نادرست نه تنها وارونه دیدن نقش جامعه و دین است بلکه سر آخر ـ و به ناگزیر ـ به نژادپرستی هم میرسد و پدیده طبیعی، تاریخی، اقتصادی، سیاسی و دینی را به ذات انسان نسبت می دهد”. علمداری سپس اضافه می کند که “گذشته از این خطای بینشی، اینگونه نظریهها قادر نیستند که علل عقبماندگی بسیاری از کشورهای مسیحینشین آفریقا و آمریکای لاتین، و عقبماندگی کشورهای غیرمسلمان در شرق از یک سو، و پیشرفت عظیم جوامع اسلامی را بین سدههای دوم تا هفتم هجری را از دگر سو، توضیح دهند.” و در ادامه می افزاید: “دین را نباید ورای مناسبات انسان ها و کنش و واکنش میان آنها دید. واقعیت این است که دین بدون انسان دیندار وجود ندارد. همانقدر که دین انسان ها را می سازد، انسان ها نیز دین را می سازند. این رابطه تاریخی و دیالکتیکی – دو جانیه - میان دین و انسان است. به همین دلیل نه یک نوع اسلام دیده می شود و نه یک نوع مسیحیت.”[ 5 ]
با این حال اما نویسندهی “چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت» نسبت به نقش دین در عقبماندگی جامعه نه تنها بیتوجه نیست بلکه اتفاقاَ تمرکز بر این موضوع را یکی از تکیهگاههای کتاب خود میداند ولی نه آنطور که رایج است. زیرا علمداری معتقد است که: “اسلام را در ایران نه عرب ها، بلکه ایرانی ها ساختند و گسترش دادند. و در مصر و الجزایر و اندونزی مردمان آنجا. یعنی برای پذیرش اسلام در این مناطق، اعراب نمیتوانستند 1400 سال بیوقفه شمشیر بکشند. همین ترکیب به تنوع تفسیرهای مختلف و ضد و نقیض از اسلام کمک کرده است…” دکتر علمداری نشان داده است که: “اسلامی که در شبه جزیره عربستان همراه با قهر و خشونت رشد کرد با اسلامی که در اندونزی توسط تجار به آنجا برده شد یکسان نیست. به طور مثال پوشش زنان مسلمان در عربستان ناشی از فرهنگ آنها طوری است که هیچ اجزایی از بدنشان دیده نمی شود. در تر کیه و ایران به گونه دیگر است، اما در بنگلادش نیمی از بدن زنان عریان است. با این حال همه آنها خود را مسلمان می نامند!”[ 6 ] به عبارت دیگر نویسنده بر آن است تا نشان دهد دین پدیدهای است که در مناسبات اجتماعی ساخته و پرداخته می شود، نه برعکس؛ و عقب ماندگی و پیشرفت، پدیدهای مرکب است و دین بخشی از آن! چنانچه میبینیم که امروز با تحول جامعه ایران، تفسیرهای نو و متناسب زمان از دین که منطبق با نیازمندیهای جامعه باشد، پیدا شده است. دکتر علمداری در همین رابطه ی مشخص، در کتاب “بحران جهانی و نقدی بر نظریه برخورد تمدنها” به نقل از جان اسپوسیتو اسلام شناس برجسته ی آمریکایی می نویسد: “سراسر جهان اسلام از آفریقای شمالی تا جنوب شرقی آسیا، مسلمانان در حال تولید تفسیرهای تازه و الگوهای کثرت گرا و مداراگر بر اساس پذیرش برابر انسان ها و اعتقاد و ارزش های مشترک و همچنین پذیرش تفاوت های دینی و فرهنگی ـ نه لزوماَ توافق با آن ها ـ هستند”[ 7 ]
به اعتبار مجموعه ی این شواهد و فاکت هاست که علمداری بر خلاف بسیاری دیگر از پژوهشگران تاریخ، مهم ترین عامل ناکامی ایران در دستیابی به توسعه را نه دین بلکه ادغام دین و قدرت سیاسی می بیند و اتفاقاَ آن را مختص جوامع شرقی هم نمی داند. و یا در زمینه توسل به خشونت توسط دولت های دینی در نقاط مختلف دنیا، می نویسد: “آمیخته شدن دین با سیاست و قدرت دولتی نه تنها عامل مناقشههای برون دینی، بلکه درون دینی نیز شد که هنوز و همچنان ادامه دارد. سراسر تاریخ مسیحیت و اسلام با اینگونه مناقشهها و کشمکشهای خشونت بار همراه بوده است. در اسلام همزمان با جنگهای برون دینی، مناقشههای خونین درون دینی نیز پس از فوت پیامبر بالا گرفت و هنوز ادامه دارد. این خشونتها نه ناشی از دین، بلکه ناشی از سیاسی کردن دین و ادغام آن با قدرت دولتی بوده است.”[ 8 ] با این که علمداری دوره طولانی قرون وسطا را در غرب ناشی از همین پدیده ادغام دین و قدرت سیاسی و سلطه قباپوشان کلیسای کاتولیک بر جامعه ارزیابی می کند و مسیر برون رفت از این وضعیت در اروپا را بسیار طولانی، خونین و پرهزینه می داند اما این فراگرد را برای دیگر جامعه ها لزوماَ طولانی، تکرارشونده و این همه پُر هزینه و خونفشان نمی بیند: “برخی از کشورهای غیرغربی در دهههای اخیر با شناخت درست از مکانیزمهای رشد اقتصادی و پیشرفت، و با بهره گیری از دست آوردها بشری که در غرب شکوفا شده است، در زمانی بسیار کوتاهتر از غرب به پیشرفتهای چشمگیر مشابه آنها دست یافتند. اما این واقعیت ارزشمند در ایران ناشناخته ماند و یا در حاشیه قرار گرفت.[ 9 ]
با مطالعه این مجموعه گفتارها می توان نتیجه گرفت که دکتر علمداری نه اسلام، بلکه دین دولتی یا دولت دینی را، عامل عقبماندگی تاریخی سرزمینهای شرق میشمارد که خود معلول وضعیت اقلیمی و ساختار متمرکز قدرت سیاسی (استبداد) در این سر زمینهاست که در وحله نخست از اراده افراد، خارج است. این که “دور رودخانه عظیم دجله و فرات در سرزمین کنونی عراق عامل پیدایش اولین تمدن برجسته بشری در “میان دو رود” شد، و یا وجود ذخایر عظیم نفت در عربستان کنونی، سرآخر به انباشت ثروت کلان در دست حکام این کشور منتهی گردید، نه ناشی از اراده فردی انسانها بلکه تصادف تاریخی است که پیآمدهای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و دینی داشته و دارد.”[ 10 ]. به طور کلی دکتر کاظم علمداری در کتاب “چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت” کوشیده است تا نتایج این عوامل تاریخی و تعیینکننده در پیدایش تمدن های انسانی ـ و پیشرفت و عقبماندگی جوامع ـ را با زبانی روشن و جذاب با خوانندگان کتاب به اشتراک بگذارد. وی در مقاله “آیا ایران بار دیگر عقب می ماند؟” نیز پس از استناد به موارد متعدد تجربه جوامعی که با دین دولتی و سلطه کلیسا مواجه شدند این پرسش تأمل برانگیز را بار دیگر با خوانندگان آثارش به میان می نهد که: “با توجه به این تجارب تاریخی، آیا تجارب منفی چیرگی نهاد دین و حکومت نظامیان بر ساختار قدرت دولتی در جوامع دیگر در ایران نیز تکرار خواهد شد، و بار دیگر در تاریخ، و این بار به دلایل دیگر، ایران از رشد و پیشرفت جهانی در قرن بیست و یکم باز خواهد ماند؟”
پانوشت ها:
[1] چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت؟ کاظم علمداری، چاپ هجدهم، تهران، نشر توسعه، مهرماه 1392.
[2] آیا ایران بار دیگر عقب می ماند؟ کاظم علمداری، ایران امروز، 25 مهرماه 1392.
[3] بحران جهانی و نقدی بر نظریه برخورد تمدنها، کاظم علمداری، چاپ دوم، تهران، نشر توسعه، اسفند 1381.
[4] چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت. کاظم علمداری، چاپ هجدهم، تهران، نشر توسعه، مهرماه 1392.
[5] همان.
[6] همان.
[7] بحران جهانی و نقدی بر نظریه برخورد تمدنها،…
[8] آیا ایران بار دیگر عقب می ماند(بخش دوم)، کاظم علمداری، ایران امروز، 8 آبانماه 1392
[9] همان.
[10] چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت،….