دین: عقب ماندگی و پیشرفت

جواد موسوی خوزستانی
جواد موسوی خوزستانی

» شرح/ کالبد شکافی یک کتاب

این روزها در تهران حال و هوای خاصی حکومت می کند انگار همه منتظرند؛ انتظاری همراه با تردید از قریب الوقوع بودن یک اتفاق مبارک! اتفاقی که قرار است یا آرزو می کنیم بیفتد و فرجی شود بلکه سیر پر شتاب گرانی مایحتاج روزانه مان بالاخره در ایستگاهی، متوقف گردد. صعود قیمت اجناس، و بی تناسبی آن با سطح پایین دستمزدها، حیرت آور است و بدتر از آن، هر روز شایعه پشت شایعه ذهن مردم را مشوش می سازد: شایعه ی نرسیدن کشتی هایی که مایحتاج خوراکی ما را تا خرخره بار زده اند، شایعاتی مبنی بر نایاب شدن برخی دیگر از کالاها، خالی بودن انبارها، و جز آن. واقع این است که تا دیروز اضطراب برخورد نظامی با جهان خارج بود و امروز پس از انتخابات ریاست جمهوری، تشویش افزایش مداوم و لحظه ای قیمت اجناس و مایحتاج روزانه!…  

در این میان نسل جدید انگار تازه دارد متوجه “وابستگی” اش به “واردات” می شود و تکرار زنگ گوشخراش دلایل این وابستگی،و از همه آزار دهنده تر، دور ماندن از اقتصاد مولد. بنابراین در دوره معاصر نیز ای بسا که پرسش “چرا امروز ایران ما، کشوری که روزگاری مهد یکی از تمدن های بزرگ جهان بود، با وسعتی برابر با 5164 میلیون هکتار، یعنی سرزمینی برابر با مجموعه ی خاک کشورهای انگلستان، فرانسه، آلمان، ایتالیا، بلژیک، هلند، و دانمارک، و جمعیتی بالغ بر 67 میلیون نفر حتی از عهده ی تولید مواد غذایی مورد نیاز خود بر نمی آید؟”[ 1 ] همچنان از مهم ترین پرسش های تکرار شونده و عمومیت‎‎یافته در میان ما ایرانیان باشد. گفتن ندارد که طی یکصدسال اخیر، متفکران و اندیشمندان نام‎‎آشنایی بوده و هستند که پژوهش‎‎های معتبر و تأثیرگذاری در حوزه های گوناگون فرهنگی به منظور شناخت تاریخ ایران و اسلام، و یافتن پاسخی قانع کننده برای عقب ماندگی ایران به انجام رسانده‎‎اند که: عبدالحسین زرین‎کوب، عباس زریاب خویی، عزت‎الله سحابی، ذبیح‎‎الله صفا، احسان طبری، فریدون آدمیت، پرویز ناتل خانلری، احمد اشرف، هما ناطق، یحیی آرین‎‎پور، مرتضی راوندی، مهرداد بهار و… از جمله‎‎ی پیگیرترینِ این پژوهندگان به‎شمار می‎‎روند. با وجود این میراث ارزشمند اما می دانیم که عطش جامعه ی بحران زده برای یافتن پاسخ عقب ماندگی همه جانبه کشور و گرایش روز افزون به تحقیقاتی از این دست، عمدتاَ پس از انقلاب و خاتمه جنگ هشت‎‎ساله است که ناگهان به طرز چشمگیری در جامعه ما افزایش می‎‎یابد.

پس از انقلاب سال 57 و استقرار حکومت اسلامی در ایران بویژه از سال‎‎های آغازین دهه‎‎ی هفتاد خورشیدی بدین‎‎سو، افکار عمومی جامعه و بویژه اندیشمندان ایرانی، سمت‎‎گیری خود را به آثار و پژوهش‎‎های تاریخی شتاب بخشیدند، در نتیجه ما از یک‎سو شاهد افزایش تقاضا برای خرید کتب تاریخی هستیم و از دیگرسو، گسترش و اعتلای نظریه‎پردازی درباره‎ی تاریخ ایران را مشاهده می‎‎کنیم. آثار و نوشته‎های تحلیلی از: سیدجواد طباطبایی، محمدعلی همایون کاتوزیان، منصوره اتحادیه، کتایون مزداپور، محمدرضا شفیعی کدکنی، علی میرسپاسی، حمید روحانی، رسول جعفریان، ماشااله آجودانی، علی رضاقلی، حسین بشیریه، حبیب الله پیمان، عبدالکریم سروش، پرویز اذکایی، حسن قاضی‎‎مرادی، حاتم قادری، حمیدرضا جلایی پور، عباس امانت، صادق زیباکلام، علی بلوک‎‎باشی، افسانه نجم‎‎آبادی، ناصر فکوهی، مهرزاد بروجردی، یرواند آبراهامیان، ابراهیم رزاقی، حسین عظیمی، عباس میلانی، آرامش دوستدار، محمدرضا نیکفر، خسرو شاکری ، و… از نمودهای مثال‎‎زدنی این رویکرد به تاریخ اجتماعی و اقتصادی ایران در فرهنگ مکتوب ما است. در این سال‎‎ها همه شاهد بوده ایم که گرایش به تاریخ، با چه شتابی حتی مرزهای ادبیات داستانی ما را نیز در می‎‎نوردد. شاید از رهگذر این موج گسترش یابنده است که بسیاری از نویسندگان جدی ادبیات را به ریشه‎‎‎کاوی تاریخ و جستجوی هزارتوی آرزوها، روحیات و عادت‎‎‎های گذشته‎‎ی ایرانیان (و انعکاس این یافته‎‎ها در رُمان‎‎های‎‎‎شان) ناگزیر ساخته است. گرایش به ژانر تاریخی در ادبیات باعث شده که حتی چاپ و انتشار متن های عامه پسند از جمله کتابهای پُر فروش (شبیه آثار ذبیح الله منصوری) نیز همچنان تداوم یابد.

از میان مجموعه‎‎ی پژوهش‎‎های تحلیلی و جذاب درباره‎‎‎ی تاریخ ایران و اسلام، کتاب “چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت” با نگرش جامعه شناسی سیاسی و تاریخی به قلم دکتر کاظم علمداری نیز با استقبال کم‎‎سابقه‎‎ای مواجه شده است و به تازگی چاپ هجدهم این اثر در بازار کتاب، همچنان مورد استقبال خوانندگان و علاقمندان به تاریخ معاصر ایران است. این اثر در سال اول انتشارش جزو پرفروش ترین کتابهای سال درآمد به طوری که در آغاز سال دوم به چاپ ششم رسید و نقدهای مثبت زیادی گرفت و همین امر به فضای گفتگو در زمینه دلایل عقب‎‎ماندگی ایران دامن زد. کاظم علمداری که استاد جامعه‎‎شناسی دانشگاه است در این کتاب تلاش دارد سطوح مختلفی از تاریخ ایران و اسلام را با منطقی تحلیلی ـ تطبیقی، به واکاوی و نقد بکشد. ترجیهات نویسنده در کاربست روش جامعه شناسی انتقادی در شناخت تاریخ ایران به این اثر، ویژگی خاصی بخشیده است.

 تأمل برانگیز است که به رغم مشکلات مالی، آثار و کتابهایی مانند “چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت” همچنان پُرمخاطب است. طبعاَ چاپ هجده‎بارۀ این اثر می تواند نشان‎‎ از طرح پرسش درست توسط نویسنده، و خواست پاسخ یابی ذهن های کنجکاو و علاقمند به رهیافت های نو و علمی در زمینه عقب ماندگی ایران به ویژه برای دانشجویان باشد. نویسنده در پاسخ به این پرسش تاریخی و استراتژیک، از بیان احکام کلی می پرهیزد. توضیحات وی که متکی و مستند به شواهد معتبر تاریخی است نه تنها پاسخی قانع‎‎کننده، بل‎‎که رهنمودی کارگشا برای مطالعه در زمینه شناخت عمیق‎‎تر تاریخ معاصر ایران است. همچنین این اثر حجیم تاریخی صرفاَ به توضیح پدیده‎‎ها و رخدادها بسنده نمی کند بل‎‎که به تحلیل چرایی آنها نیز می‎پردازد. به عبارت دیگر این کتاب، نه توصیفی بلکه تحلیلی و انتقادی است. به همین دلیل خواننده در این کتاب با ده‎ها نظریه جدید که برخی از آنها برای نخستین‎بار منتشرشده، آشنا می‎‎گردد. نگرش و رویکرد دکتر علمداری در این متن، رویکردی ساختاری، و شیوه پژوهش وی برای شناخت دلایل عقب ماندگی ایران (و دیگر ممالک شرقی)، انتقادی ـ تطبیقی است. نویسنده در تحلیل مؤلفه های بنیادین عقب ماندگی، برخی از علل ایستایی و خمودگی اجتماعات انسانی را فراتر از مرزهای جغرافیایی تبیین می کند برای نمونه می نویسد: “در تاریخ، چه شرق و چه غرب، زمانی که نهاد دین و یا نظامیان بر ساختار قدرت سیاسی چیرگی یافتند، جوامع از رشد و پیشرفت و نوگردانی خود بازایستادند و درمواردی نیز به تخریب کشیده شدند…”[ 2 ]

دکتر کاظم علمداری در آثار و نوشته هایی که پس از انتشار کتاب چرا ایران عقب ماند به دست چاپ سپرده است همواره به نمونه‌های برجسته‌ای از این تجارب تاریخی و موارد گوناگون ایستایی جوامع بشری ارجاع داده است. بویژه تقسیم کردن جوامع انسانی بر مبنای عقاید مذهبی را به نقد می کشد و این نوع تقسیم بندی صوری را فاقد مبنای علمی و عینی می داند. او در کتاب دیگر خود “بحران جهانی و نقدی بر نظریه برخورد تمدنها” می افزاید: “تفاوت انسان ها و جوامع را نباید در شکل و در ظاهر آنها خلاصه کرد بل‎‎که باید به محتوای متغیر جهان و تنیدگی و پیچیدگی اقتصادی و فرهنگی عصر جهانی شدن (و در کنار آن به رسمیت شناخته شدن تفاوت ها) توجه کرد. میلیون ها انسان سبزه‎‎رو، سیاه‎‎مو از خاورمیانه گرفته تا هند و چین، از آمریکای لاتین تا آفریقا در میان انسان های انگلوساکسون، اهداف مشترکی یافته اند، در نتیجه، تقسیم این گروه ها در پس ظاهر شرقی یا دینی‎‎شان خطای بزرگی است که زمینه ساز بروز برخوردها و تعصب های خشونت بار است…”[ 3 ] مبتنی بر این نگرش و عینیت‎‎گرایی در پژوهش است که نویسنده چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت ضمن نقد نظریه‎‎های تعصب آلود رسمی و شبه دولتی، عقب‎‎ماندگی ایران را اتفاقاَ پدیده‎‎‎ای “نسبی” دانسته و برای درک دلایل آن، فصل هایی را به چرایی پیشرفت غرب اختصاص داده است: “ابتدا آنچه باید مورد توجه و حساسیت بیشتر قرار گیرد و توضیح داده شود نه عقب ماندگی ایران، بل‎‎که پیشرفت غرب است که می تواند ما را به درک واقع‎‎بینانه از عقب‎‎ماندگی جامعه‎‎مان و جایگاه ایران در تاریخ معاصر جهان، رهنمون شود. و دوم این که: بدون شناخت از معنای پیشرفت و علل و اسباب آن در غرب، تعریف و بررسی عقب‎‎ماندگی ایران بی‎‎معنی و عقیم می ماند.” به همین دلیل نویسنده در آغاز کتاب با ابهام‎زدایی معنایی از کلیشه ها و تفسیرهای رسمی، خواننده را با نظریه‎‎های مختلف توسعه آشنا می‎کند: “هیچ کشوری نسبت به خود، عقب‎‎مانده و یا پیشرفته نیست. عقب‎‎ماندگی ایران تنها در برابر پیشرفت غرب معنا می‎‎یابد. ایران نسبت به کشورهای همسایه خود نه تنها عقب مانده نیست بل‎‎که پیشرفته‎‎تر نیز هست…” به همین قیاس، تأکید نویسنده بر آن است که توضیح دهد چرا ایران مانند غرب پیشرفت نکرده است: “حال آن‎‎که تا قرن 16 میلادی ایران از غرب عقب‎‎تر نبود.”[ 4 ] به عنوان یک خواننده کنجکاو و علاقمند، گمان می کنم این استدلال، یکی از ویژگی‎‎های برجسته‎‎ی کتاب است.

 وی ضمن تأکید بر نقش شخصیت‎‎های فرهنگ‎‎ساز و ارزش‎ساز در تاریخ اما روند تحولات اجتماعی را عظیم‎تر ـ و در نتیجه فراتر ـ از اراده افراد و شخصیت ها می‎داند و می نویسد: “بسیاری در پاسخ علل عقب‎‎ماندگی شرق و پیشرفت غرب، صرفاَ به عوامل انسان‎‎ساخته‎‎‎ای مانند ارزش‎‎های فرهنگی و دین، تکیه می‎‎کنند و به نتیجه نادرست دین‎‎‎محوری می‎‎‎رسند.” سپس می افزاید: “اگر دین را پدیده‎ای مکمل بر ویژگی های زندگی اجتماعی انسان بدانیم، آنگاه متوجه می شویم که تنوع ادیان (به طور مثال دوگانگی اسلام در عربستان و در بنگلادش) به ویژگی های ساختاری و حتا طبیعی جوامع بر می‎‎‎گردد. در حالی که بسیاری از نظریه های رایج این واقعیت ملموس را، باژگونه می‎‎‎بینند و نتیجه می‎‎‎گیرند که اسلام مانع رشد ایران، و مسیحیت عامل رشد غرب بوده است.” با این استدلال است که دکتر علمداری در کتاب خود، تحلیل های رایج را سخت به چالش کشیده و می افزاید: “برآیند این نظریه نادرست نه تنها وارونه دیدن نقش جامعه و دین است بل‎‎که سر آخر ـ و به ناگزیر ـ به نژادپرستی هم می‎‎‎رسد و پدیده طبیعی، تاریخی، اقتصادی، سیاسی و دینی را به ذات انسان نسبت می دهد”. علمداری سپس اضافه می کند که “گذشته از این خطای بینشی، اینگونه نظریه‎‎ها قادر نیستند که علل عقب‎‎‎ماندگی بسیاری از کشورهای مسیحی‎‎‎نشین آفریقا و آمریکای لاتین، و عقب‎‎ماندگی کشورهای غیرمسلمان در شرق از یک سو، و پیشرفت عظیم جوامع اسلامی را بین سده‎‎های دوم تا هفتم هجری را از دگر سو، توضیح دهند.” و در ادامه می افزاید: “دین را نباید ورای مناسبات انسان ها و کنش و واکنش میان آنها دید. واقعیت این است که دین بدون انسان دیندار وجود ندارد. همانقدر که دین انسان ها را می سازد، انسان ها نیز دین را می سازند. این رابطه تاریخی و دیالکتیکی – دو جانیه - میان دین و انسان است. به همین دلیل نه یک نوع اسلام دیده می شود و نه یک نوع مسیحیت.”[ 5 ]

با این حال اما نویسنده‎‎ی “چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت» نسبت به نقش دین در عقب‎‎ماندگی جامعه نه تنها بی‎‎‎توجه نیست بل‎‎که اتفاقاَ تمرکز بر این موضوع را یکی از تکیه‎‎گاه‎‎‎های کتاب خود می‎‎‎داند ولی نه آنطور که رایج است. زیرا علمداری معتقد است که: “اسلام را در ایران نه عرب ها، بلکه ایرانی ها ساختند و گسترش دادند. و در مصر و الجزایر و اندونزی مردمان آنجا. یعنی برای پذیرش اسلام در این مناطق، اعراب نمی‎توانستند 1400 سال بی‎وقفه شمشیر بکشند. همین ترکیب به تنوع تفسیرهای مختلف و ضد و نقیض از اسلام کمک کرده است…” دکتر علمداری نشان داده است که: “اسلامی که در شبه جزیره عربستان همراه با قهر و خشونت رشد کرد با اسلامی که در اندونزی توسط تجار به آنجا برده شد یکسان نیست. به طور مثال پوشش زنان مسلمان در عربستان ناشی از فرهنگ آنها طوری است که هیچ اجزایی از بدن‎شان دیده نمی شود. در تر کیه و ایران به گونه دیگر است، اما در بنگلادش نیمی از بدن زنان عریان است. با این حال همه آنها خود را مسلمان می نامند!”[ 6 ] به عبارت دیگر نویسنده بر آن است تا نشان دهد دین پدیده‎ای است که در مناسبات اجتماعی ساخته و پرداخته می شود، نه برعکس؛ و عقب ماندگی و پیشرفت، پدیده‎ای مرکب است و دین بخشی از آن! چنانچه می‎بینیم که امروز با تحول جامعه ایران، تفسیرهای نو و متناسب زمان از دین که منطبق با نیازمندی‎های جامعه باشد، پیدا شده است. دکتر علمداری در همین رابطه ی مشخص، در کتاب “بحران جهانی و نقدی بر نظریه برخورد تمدنها” به نقل از جان اسپوسیتو اسلام شناس برجسته ی آمریکایی می نویسد: “سراسر جهان اسلام از آفریقای شمالی تا جنوب شرقی آسیا، مسلمانان در حال تولید تفسیرهای تازه و الگوهای کثرت گرا و مداراگر بر اساس پذیرش برابر انسان ها و اعتقاد و ارزش های مشترک و همچنین پذیرش تفاوت های دینی و فرهنگی ـ نه لزوماَ توافق با آن ها ـ هستند”[ 7 ]

به اعتبار مجموعه ی این شواهد و فاکت هاست که علمداری بر خلاف بسیاری دیگر از پژوهشگران تاریخ، مهم ترین عامل ناکامی ایران در دستیابی به توسعه را نه دین بلکه ادغام دین و قدرت سیاسی می بیند و اتفاقاَ آن را مختص جوامع شرقی هم نمی داند. و یا در زمینه توسل به خشونت توسط دولت های دینی در نقاط مختلف دنیا، می نویسد: “آمیخته شدن دین با سیاست و قدرت دولتی نه تنها عامل مناقشه‌های برون دینی، بلکه درون دینی نیز شد که هنوز و همچنان ادامه دارد. سراسر تاریخ مسیحیت و اسلام با اینگونه مناقشه‌ها و کشمکش‌های خشونت بار همراه بوده است. در اسلام همزمان با جنگ‌های برون دینی، مناقشه‌های خونین درون دینی نیز پس از فوت پیامبر بالا گرفت و هنوز ادامه دارد. این خشونت‌ها نه ناشی از دین، بلکه ناشی از سیاسی کردن دین و ادغام آن با قدرت دولتی بوده است.”[ 8 ] با این که علمداری دوره طولانی قرون وسطا را در غرب ناشی از همین پدیده ادغام دین و قدرت سیاسی و سلطه قباپوشان کلیسای کاتولیک بر جامعه ارزیابی می کند و مسیر برون رفت از این وضعیت در اروپا را بسیار طولانی، خونین و پرهزینه می داند اما این فراگرد را برای دیگر جامعه ها لزوماَ طولانی، تکرارشونده و این همه پُر هزینه و خونفشان نمی بیند: “برخی از کشورهای غیرغربی در دهه‌های اخیر با شناخت درست از مکانیزم‌های رشد اقتصادی و پیشرفت، و با بهره گیری از دست آورد‌ها بشری که در غرب شکوفا شده است، در زمانی بسیار کوتا‌ه‌تر از غرب به پیشرفت‌های چشم‌گیر مشابه آن‌ها دست یافتند. اما این واقعیت ارزشمند در ایران نا‌شناخته ماند و یا در حاشیه قرار گرفت.[ 9 ]

با مطالعه این مجموعه گفتارها می توان نتیجه گرفت که دکتر علمداری نه اسلام، بل‎‎که دین دولتی یا دولت دینی را، عامل عقب‎‎ماندگی تاریخی سرزمین‎‎های شرق می‎‎‎شمارد که خود معلول وضعیت اقلیمی و ساختار متمرکز قدرت سیاسی (استبداد) در این سر زمین‎هاست که در وحله نخست از اراده افراد، خارج است. این که “دور رودخانه عظیم دجله و فرات در سرزمین کنونی عراق عامل پیدایش اولین تمدن برجسته بشری در “میان دو رود” شد، و یا وجود ذخایر عظیم نفت در عربستان کنونی، سرآخر به انباشت ثروت کلان در دست حکام این کشور منتهی گردید، نه ناشی از اراده فردی انسانها بل‎‎که تصادف تاریخی است که پی‎‎‎آمدهای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و دینی داشته و دارد.”[ 10 ]. به طور کلی دکتر کاظم علمداری در کتاب “چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت” کوشیده است تا نتایج این عوامل تاریخی و تعیین‎‎کننده در پیدایش تمدن های انسانی ـ و پیشرفت و عقب‎ماندگی جوامع ـ را با زبانی روشن و جذاب با خوانندگان کتاب به اشتراک بگذارد. وی در مقاله “آیا ایران بار دیگر عقب می ماند؟” نیز پس از استناد به موارد متعدد تجربه جوامعی که با دین دولتی و سلطه کلیسا مواجه شدند این پرسش تأمل برانگیز را بار دیگر با خوانندگان آثارش به میان می نهد که: “با توجه به این تجارب تاریخی، آیا تجارب منفی چیرگی نهاد دین و حکومت نظامیان بر ساختار قدرت دولتی در جوامع دیگر در ایران نیز تکرار خواهد شد، و بار دیگر در تاریخ، و این بار به دلایل دیگر، ایران از رشد و پیشرفت جهانی در قرن بیست و یکم باز خواهد ماند؟”

 

پانوشت ها:

[1] چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت؟ کاظم علمداری، چاپ هجدهم، تهران، نشر توسعه، مهرماه 1392.

[2] آیا ایران بار دیگر عقب می ماند؟ کاظم علمداری، ایران امروز، 25 مهرماه 1392.

[3] بحران جهانی و نقدی بر نظریه برخورد تمدنها، کاظم علمداری، چاپ دوم، تهران، نشر توسعه، اسفند 1381.

[4] چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت. کاظم علمداری، چاپ هجدهم، تهران، نشر توسعه، مهرماه 1392.

[5] همان.

[6] همان.

[7] بحران جهانی و نقدی بر نظریه برخورد تمدنها،…

[8] آیا ایران بار دیگر عقب می ماند(بخش دوم)، کاظم علمداری، ایران امروز، 8 آبانماه 1392

[9] همان.

[10] چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت،….