درمان در جای دیگریست

تقی رحمانی
تقی رحمانی

سر نهادن برای آزادی اگر همواره نتیجه‌اش در برگرفتن آن برای مردم باشد، ارزشمند است. حدیث مشروطه ‏‏‌خواهی و جمهوری‌خواهی این سامان که با سلطنت و اسلامیت همراه شد، مسیر کامیابی نداشته است. اما مشکل نه ‏نهاد سلطنت است و نه نهاد دین، چرا که در جوامعی با همین سلطنت، مشروطه را دارند و در جوامعی با همین ‏نهاد دین، جمهوری را در دسترس دارند.‏

اما چرا در جامعه ما این چنین نیست. جمعی قدرتمند طوری جلوه می‌دهند که سلطنت مخالف مشروطه و یا اسلام ‏مخالف جمهوری است. این جلوه دادن در عمل خود را موفق نشان می‌دهد اگر چه منطبق بر حق نیست.‏
با این حال زمانی که هم سلطنت و هم نهاد دین بر مشروطه و جمهوری قید یکسان می‌زنند در این حالت باید ‏طرف‌های مشترک معادله حذف گردد تا به حل صحیح مسأله یاری رساند. از همین روست که با حذف مشترکات ‏دو طرف معادله مشخص می‌شود مشکل جامعه ما در جای دیگری است. در این‌جاست که خواست قدرت پدیدار ‏می‌شود.‏

خواست قدرت میل به مطلقه شدن دارد. قدرت رقابت ناپذیر است. سر آن دارد که سکندری کند و در نتیجه از هر ‏نوع نظارت پذیری گریزان است. این اصل ماجرا است و سپس این قدرت نقد ناپذیر، خود را با مرام و عقیده‌ای ‏توجیه می‌کند. در هر جامعه‌ای آن باور، فرهنگ، عقیده و نهادی که در میان مردم نفوذ دارد، برای توجیه نقد ‏ناپذیری قدرت به کار گرفته می‌شود. به‌عبارتی علت العلل بحران دموکراسی در ایران، قدرت‌های حاکم و ‏به‌خصوص جناح راست افراطی است که در اشکال مختلف و با مرام‌‌های متفاوت و حتی در نظام‌های گوناگون ‏مانع دموکراسی است.‏

‏ تا این‌جای بحث شاید اختلاف چندانی میان دموکراسی‌خواهان نباشد. اما مسأله مهم پرداختن به جریانات ‏دموکراسی‌خواه در ایران است که می‌خواهند با ناخدای استبداد مصاف دهند. سنجش این مصاف به ما می‌گوید ‏دموکراسی‌خواهان زمانی که از اصلاح قدرت ناامید شده‌اند یا زمانی که امیدوار بوده‌اند، فقط دولت محور بودند ‏یعنی اصلاح دولت یا تغییر دولت (حکومت) را راهبرد خود می‌دانستند.‏

از قضای روزگار در جامعه ما این هر دو عمل همانا منجر به رفتار انقلابی است یعنی یا منجر به انقلاب شد یا ‏منجر به اصلاح‌انقلابی. منتها نه در ساختارها، بلکه در تغییر افراد و اشخاص. به عبارتی چون قدرت بخصوص ‏جناح راست حکومتها نقد نمی‌پذیرد و در عمل، برانداز همه جریان‌های منتقد، مخالف و معاند خودش می‌شود و در ‏این مسیر همه را به شمشیر حذف می‌زند، عاقبت کار روشن است و دیگر امیدی برای اصلاح نمی‌ماند.‏

در نتیجه در آخر کار باید یکی برود، این رفتن بیشتر به رفتن رقیبان منجر می‌شود و گاهی حاکمان نیز رفتنی ‏می‌شوند، اما این رفتن به معنی آمدن آزادی و دموکراسی نیست.‏

مسأله اینجاست که انگار در جایی کار ما می‌لنگد و این لنگیدن، دیگرِ حلقه‌ها را می‌لنگاند. مقصر تاریخی هم ‏مشخص است یا شاید مقصرها از پیش معین شده‌اند؛ مردم آگاه نیستند، قدرتمندان دموکرات نیستند یا سرکوب ‏گرند، احزاب وابسته‌اند یا بد عمل می‌کنند و روشنفکران دچار آرمان‌گرایی هستند ….‏

این ایرادات درست یا غلط موجب گم شدن صورت مسأله اصلی می‌شود. اما صورت مسأله چیست؟

مسأله این است که احزاب وابسته، جریانات با راهبرد غلط، راست غیر دموکرات و غیره در حکومت‌ها و جوامع ‏دارای دموکراسی هم هست. اما در آن جوامع، دموکراسی وجود دارد، پس باید به چیز دیگری اندیشید. آن هم ‏دولت محوری در جامعه ما و احزاب است. اشخاص اعم از انقلابی و اصلاح‌طلب و حاکم، در عمل، برانداز ‏می‌شوند. چون بعد از مدتی همه‌چیز قفل می‌شود و گفتمان تبدیل به کوفتمان می‌شود و ناگهان کلام آتشین می‌گردد ‏و تصفیه‌ی طرف دیگر در دستور کار قرار می‌گیرد.‏

اما در این مواجه آن‌چه رخ می‌دهد. این است که برنده کامیاب نیست. تجربه دموکراسی‌خواهی زمان پهلوی دوم را ‏به‌عنوان مشت نمونه خروار مرور کنیم. نهضت ملی و سال‌های 1338 تا 1341 موقعیتی بود که اصلاح‌طلبان ‏خواستار آن بودند که شاه سلطنت کند و دربار پهلوی پا از گلیم خود درازتر نکند. اصلاح‌طلبان در کش و قوسی به ‏جلو آمدند. اما راست حکومتی، فقط اصلاح‌طلبان را سرجای خود ننشانید بلکه آنان را حذف هم کرد. در حالی‌که ‏اصلاح‌طلبان می‌خواستند راست حکومت و شاه را سر جای قانونی خویش بنشانند. اما نتوانستند و نتیجه آن شد که ‏همه می‌دانیم.‏

در سال 1356 و 1357 اوضاعِ زمانه دیگر شد. در امریکا عمر عبدالعزیز گونه‌ای حاکم شد و به شاه و دربار ‏سخت گرفت. زمانی که شاه و راست حکومتی عقب نشست اما نه به‌درستی و به موقع بلکه با سرسختی و ‏دیرهنگام، دولت محوریِ اپوزیسیون و پوزیسیون کار را به انقلاب کشاند. انقلاب ضرورت زمانه بود و نتیجه‌ی ‏سرسختی حکومت پهلوی در برابر اصلاحات مردم. اما نتیجه کار چه شد، بعد از 30 سال آیا دموکراسی در بر ‏ملت ماست یا هنوز دموکراسی امری لوس، اضافی و ناکار آمد و نیز آزادیِ رسانه و بیان چیزی مزاحم در نزد ‏راست حکومتی قلمداد می‌گردد. درحالی‌که این راست با راست پهلوی تفاوت دارد این تفاوت منجر به حذف راست ‏پهلوی شد. اما چرا دستاورد محقق نشد و آن‌چه که انقلاب می‌خواست، اجرا نشد؟ آزادی، شاه بیتِ استقلال و ‏جمهوریت است. “اسلامی” تضمین کننده این آزادی و استقلال است نه قیدی بر این عناصر.‏

کجای کار عیب دارد؟ لااقل در یکصد سال اخیر سه نوع حکومت متفاوت، با قهر، یکدیگر را سرنگون کردند که با ‏یکدیگر تفاوت دارند، اما نتیجه کار راه را برای دموکراسی هموار نکرد.‏

حالا موضوع را در نزد آن‌ها و این‌ها می‌شکافیم.‏

آن‌ها یعنی حاکمان بعد از مدتی به این می‌رسند که اصل، حکومت کردن و در قدرت ماندن است. راست حکومتی ‏به همه می‌آموزد که یا باید حذف کرد یا حذف شد. پس دولت و حاکمیت، خانه دائمی حاکمان فرض می‌شود.‏

این‌ها یعنی مخالفان و بخوانید طرفداران و مدعیان آزادی در مواجه با حکومت یا “فدایی” می‌شوند مانند مجاهدین ‏و فداییان در قبل از انقلاب. یا حجت و دلیل مخالفت با حاکمان دیکتاتور می‌شوند، مانند جبهه ملی و نهضت آزادی ‏و حزب ملت و حزب ایران و روحانیت مخالف رژیم پهلوی که در ردیف “حجتی” قرار می‌گیرند. نتیجه‌ی مواجهه ‏بر دو نوع است:‏

اگر مردم بیایند و استقامت کنند، این‌ها بر آن‌ها پیروز می‌شوند، مانند انقلاب 1357 یا 30 تیر 1331 یا نهضت ‏مشروطه که نظام کهنه اسقاط می‌شود. اما اگر مردم نیامدند یا استقامت طولانی نشد، آن‌گاه همانند سال 1360 یا، ‏‏15 خرداد 1341 و 28 مرداد 1332 حاکمان جناح راست حکومت مخالفان را حذف می‌کند. در چنین شرایطی ‏معدودی قهرمان، جمعی مقاوم و اکثریتی خاموش می‌شوند. تا اطلاع ثانوی که باز در بر روی پاشنه دیگری ‏بچرخد و آن‌گاه خشم بر حاکمان، نتیجه بدهد.‏

سوال این است که این دور حلزونی را سر ایستادن نیست؟ چرا نیست. می‌توان این دور را تغییر داد و به مسیر ‏مستقیم یا مارپیچ به سمت دیگری متمایل کرد. اما این تغییر شرطی دارد و این شرط آن است که حامیان تغییر ‏بدانند چه می‌خواهند. منجنیق آه مظلومان، صبح ظالمان را در فشار می‌گیرد اما این آه کشیدن کافی نیست، باید به ‏تدبیری ختم گردد که به تغییر کامیاب منتهی شود.‏

مبارزان و به‌خصوص نیروهای صادق به جای تأکید بر مشعل راه بودن، نقشه درست تهیه کنند. تدارک این نقشه ‏چندان سخت نیست. هم عمل فدائی و هم کنش حجتی نیاز به قدرت دارد؛ قدرت در همراهی مردم است. اما این ‏همراهی توده‌وار چه برسر صندوق رأی رفتن و یا در خیابان آمدن، برای تحول مثبت کافی نیست. این قدرت را ‏باید سازمان داد. اما نه فقط در سازمان حزبی یا سازمانی برای زنده‌باد و مرده باد گفتن. چرا که اکثریت افراد ‏جامعه، عضو احزاب نمی‌شوند. اما عضو صنف و نهاد می‌شوند، چون با نان شب آن‌ها پیوند دارد. این قدرت را ‏باید در جامعه مدنی و در نهادهای صنفی سازمان داد و آنگاه خود با احزاب و حکومت‌ها به تعامل یا تقابل خواهند ‏پرداخت.‏

در چنین حالتی، تحول‌خواهی به هر صورت نتیجه مثبت می‌گیرد. می‌دانیم این سوال پیش می‌آید که چگونه؟ مگر ‏حاکمان می‌گذارند که جامعه مدنیِ قوی شکل بگیرد. اما مسأله فعلی نگارنده مسأله دیگری است. آیا ‏دموکراسی‌خواهان، واقعاً جامعه مدنی و الویت نهاد مدنی بر حزب و سامان دادن جامعه مدنی را باور دارند؟ یا ‏این‌که آن‌ها هم دولت محورند؟

تجربه نگارنده نشان می‌دهد که هنوز دولت محوری، رسم دیرینه ماست. البته می‌دانم که مقبولیت این‌ رسم، دلایل ‏گوناگون دارد. اما به‌عنوان کسی که یک انقلاب و یک جریان اصلاحی را دیده‌ام، تأکید بر تقدم نه برتریِ تقویت ‏صنف بر تقویت حزب را دارم. قبول ذهنی این تقدم در میان آزادی‌خواهان، قدمی به‌جلو برای عدم تکرار دور ‏حلزونی می‌باشد. چون این باور جدید بر اقدامات آزادیخواهان تأثیر‌گذار خواهد بود. این‌که جامعه مدنی محوری بر ‏دولت محوری مقدم است.‏

نتیجه‌ی این باور این می‌شود، که حتی رفتن در دولت، باید به‌خاطر جامعه مدنی باشد. محوریت با جامعه مدنی ‏است. این محوریت، صنف را بر حزب تقدم می‌بخشد. در این حالت احزاب نیز باید اصناف و نهاد‌های صنفی ‏مستقل را تقویت کنند و از آنان حمایت کنند.‏

هر مواجهه و تعاملی یا تقابلی با حکومت هم به حجت بودن و عمل فدایی بودن نیاز دارد، اما حجت و فدایی بودن ‏شرط لازم این‌گونه اعمال است. شرط کافی این است که باید مردم در نهاد مدنی سازمان داده شده و آن‌ها را همراه ‏خود داشت. و الّا رأی سر صندوق یا حضور مردم در خیابان لازم است اما کافی نیست.‏