سلام خواهرم!
روزهای بهمنی ات مبارک!
بالاخره روز بیست و دوم بهمن هم رسید. بنا داشتم امروز نامه ام را خطاب به کس دیگری بنویسم اما سفر دو سه روزه ای که به توصیه همسرجان انجام شد و دلتنگی برای دخترها و بقیه خانواده ناگهان مرا به یاد تو انداخت خواهرجان! و ناگهان شرمنده شدم که وقتی تو و مهندس به هجر ناخواسته ای گرفتار آمده ودر عسرو حرج قرار دارید و ازجمله سه ماه است روی ماه جگرگوشه هایتان را ندیده اید و ایشان هم دل نازک و مهربانشان برای شما تنگ تنگ است، چرا باید افسردگی بر من غلبه کند و از دلتنگی عزیزانم بنالم. و این حس ملامت انگیز مهمان همه این روزهای من است که تا دلتنگی به سراغم می آید، یاد مادران شهدا و همسران شهدا و فرزندان شهدا و پدران شهدا می افتم که دیگر امیدی برای دیدار چهره بی مثال عزیزان سفرکرده شان ندارند! و یاد خانواده های زندانیان سیاسی در تبعید می افتم که از دیدار هفتگی عزیزانشان محرومند و یاد مادر ضیاء نبوی و مجید دری و یاد مادر مجید توکلی می افتم که سه سال است از دیدار فرزندش، پاره تنش، محروم است. و یاد زندانی هایی که فرزندان دور از وطنشان نه فقط از دیدار پدر بلکه ازشنیدن صدای دلنشین او نیز محرومند و یاد همسر زندانی دو رژیم قدیانی بزرگ می افتم که با تبعید وی و انتقال ناجوانمردانه و کینه توزانه وی به زندان قزل حصار، دچار مشکلات مضاعف برای دیدار یاددربندش شده است و ……
زهراخانم عزیز!
می دانم که تو هم در این حصر غیرقانونی و شرایط نوظهور تحمیل شده توسط کودتاگران و اقتدارگرایان خشونت طلب، همه دلتنگی هایت را برای نوردیدگانت با تصور مظالم و مصائبی که شهروندان مظلوم بدان دچار آمده و می آیند، به دست فراموشی می سپاری. می دانم که اگر دستت بسته نبود و قدرت رساندن صدایت را به ما داشتی، هر روز پیام مادرانه و خواهرانه مهربانی ات مرهم دل عزیز رنج کشیده ای می شد و می دانم که هم اینک همه وجودت از اندوه دردهای انبوه هم میهنانت مالامال است. اما پژواک همه پیام های آرام بخشت برای عزیزان دربند و خانواده های مظلومشان قبل از حصر غیرقانونی هنوز در گوش های ماست!
معلم عزیز و دوست نازنین!
روزهای بهمنی که از راه می رسند و ایام پیروزی انقلاب اسلامی که نزدیک می شود، یادها با خاطرات پیشین روزآمد می شود. و در میان این خاطرات چند نام است که می درخشد. نام تو “زهرا رهنورد” یکی از این نام هاست! زنی که نامش را و نام فامیلش را و راهش را و مرامش را آزادانه انتخاب کرد. زهرا شد و رهنورد شد و مبارز و مجاهد علیه ظلم و ستم رژیم شد و قلمش در خدمت نشر اندیشه های والای اسلامی قرار گرفت. “زهرا رهنورد”، هنرمند و روشنفکر و نویسنده بزرگ که آثار و نوشته های قبل از انقلابش در آن روزها دست به دست می گشت. و این گونه نام تو ماندگار شد تا روزهای پس از انقلاب و حضور در شورای فرهنگی – اجتماعی زنان و همه خدماتت در حیطه فرهنگ و هنر و همه همراهی هایت با مهندس، یار و شریک زنگی ات که درکی کامل از شأن والای تو داشت و به همراهی و همسری ات مفتخر بود.
بالاخره دوران اصلاحات رسید خواهرجان و از توان و ظرفیت علمی و فرهنگی تو بهره بیشتری برده شد: مشاور رئیس جمهور و رئیس دانشگاه الزهرا. ریاستت بر دانشگاه الزهرا را خوب به یاد دارم که با اکراه پذیرفتی و ما آن را به فال نیک گرفتیم و بچه ها آن را جشن گرفتند و ناگهان الزهرا شد خانه دوم دانشجویان و اساتید و همه همکارانت. درِ اتاق ریاست به روی همه مراجعین باز بود و آغوشت به روی همه دانشجویان باز بود و بی غلّ و غشّ بودی و مادرانه مشاوره می دادی به دخترکانی که نه در خانه دلی شاد داشتند و نه در جامعه و همه مشکلات دانشجوها شد مشکل تو و آرام و قرار نداشتی برای حل آن مشکلات. یادم نمی رود دغدغه هایت را برای فارغ التحصیلان. برای اشتغالشان، ازدواجشان، آینده شان و مشارکتشان در امور جامعه ای که توسعه اش مستلزم مشارکت نیمه دیگر جامعه انسانی، زنان، بود!
زهرای رهنورد!
در آستانه انتخابات دغدغه های تو بزرگ شد به وسعت ایران عزیز! دردهای زنان و مردان کشورت را، و نه فقط درد جوانان و نسل فیروزه ای، که خوب می شناختی شد درد تو و برای درمان این دردها شب و روز نمی شناختی. امیدوارانه در کنار همسر عزیزت قرار گرفتی که کاندیدای اصلاح طلب ها بود و کاندبدای رزمندگان و ایثارگران و دین داران و ارزشی ها و اخلاق مداران و ایران دوستان واقعی و خدمتگزاران صدیق مردم بود. ما حضور تو را در کنار شوی روشن ضمیر و صادقت به فال نیک گرفتیم. تصویرهایتان را که دست در دست هم گام بر می داشتید قاب کرده بر دیوارهای خانه هایمان آویختیم. به بودنتان در کنارمان دلخوش کردیم و منتظر ماندیم تا با رأی مردم مدیریت کشور را به دست گیرید. تا آن که شد آن چه شد! و باز هم در کنار مردم ماندنتان مایه دلگرمی بود. “ما همه با هم هستیم” شعار همه گیر ما بود و با هم ماندیم تا همین حالا که شما در حصر و عزیزانمان در بند و دیگران در کوچه و خانه و خیابان یک حرف دارند: بازگشت به قانون!
بانوی سبزمان!
ما مفتخریم به این که هنوز شعارهای اولیه انقلابمان را کارگشا می دانیم. استقلال کشورمان را می خواهیم. برای دست یابی به آزادی هزینه می پردازیم و اسلامیت را منافی جمهوریت نمی دانیم و جمهوریت نظام را در هیچ شرایطی و با هیچ توجیهی غیرممکن نمی دانیم. ما مفتخریم به این که صفمان را از صف طالبان اسلام طالبانی جدا کرده ایم. اسلام رحمانی را پاسخ گوی نیازهای امروز جهان می دانیم و از خشونت طلبی خوارجی – تکفیری ها برائت می جوییم. ما هنوز ۲۲ بهمن ۵۷ را روز از خود گذشتن و روز آزادی مان و روز نجات میهن می دانیم و نمی توانیم اجازه دهیم که نااهلان و نامحرمان با مصادره این مردمی ترین انقلاب جهان، چهره آن را ملکوک و خلوص اولیه انقلابیون اصیل را خدشه دار کنند. و از نمد این انقلاب برای خویشتن کلاه بدوزند و خون شهیدان را اکسیر حیات ننگینشان کنند و تن خسته ایثارگران و نام آنان را نردبان ترقی خویش نمایند. ما نمی توانیم از خواسته هایمان کوتاه بیاییم حتی اگر به بندمان بکشند و حصرمان کنند و تبعید و قرنطینه و انفرادی را برایمان تقدیر کنند و به خیال خام خویش ارتباطمان را با عالم و آدم قطع کنند.
بانوی سبز و صبور!
ما شما دوتن و شیخ شجاع را به خدایمان سپرده ایم و نگرانی نداریم اما دلتنگی های مادرانه تو را خوب می فهمیم و کینه مدعیان مسلمانی و عدالت پروری و قانون مداری را هیچ نمی فهمیم. این که چرا نرگس تو با همه مشکلاتش که به دست دژخیمان بی آبروی نامسلمان بر زندگی اش بار شده از دیدارت محروم است و کوکب تو که آغوش گرمت نیاز همیشه اوست از دیدارت محروم است و زهرایت که دست نوازشگرت آرام بخش دل بی قرار اوست، از دیدارت محروم است و نوه های کوچک که هیچ خانه ای برایشان رنگ خانه مادربزرگ و پدربزرگ را ندارد از دیدارتان محرومند. اف بر این آدم نماهایی که می خواهند حکومت استبدادی شان الگوی جهانیان شود و البته عبرت جهانیان شده اند!
خداوند به ما و شما صبر و اجر عطا فرماید
ان ربک لبالمرصاد
فخرالسادات محتشمی پور
همسر زندانی خاص بیت شریف
منبع: کلمه