ادبیات نفرت

مهرانگیز کار
مهرانگیز کار

بحث ادبیات نفرت و زیان های اجتماعی و سیاسی آن در آفریقای جنوبی گسترده شده است، جا داشت ما در این 33 سال از ادبیات نفرت و آثار زیانبارش در کشورمان بیشتر می گفتیم. هرچند گوش شنوائی پیدا نمی کردیم.

اغلب می دانیم ادبیات نفرت با ما و نسلهای پس از انقلاب ایران چه کرده است، ولی شاید ندانیم ادبیات نفرت تا چه اندازه نتایج درخشان ترویج دهندگان ادبیات دوستی و سازگاری در آفریقای جنوبی را به خطر انداخته است . به منظور درک این اهمیت لازم است ببینیم جوانی که مروج ادبیات نفرت در آفریقای جنوبی شده و پرچمدار آن است کیست، چه می گوید، چه می خواهد و با نلسون ماندلای منادی ادبیات دوستی و سازگاری چه نوع خویشاوندی سیاسی و فکری دارد؟

اسمش ژولیوس مالما ست. 30 ساله است. از 20 سالگی وارد فعالیت حزبی شده و در کنگره ملی آفریقا به عضویت در آمده است. این کنگره سازمانی است که در مبارزات خشونت آمیز ضد آپارتاید و سپس مبارزات بی خشونت و هدایت جریان گذار به رهبری نلسون ماندلا نقش بزرگی ایفا کرده است. او چندی است ریاست شاخه جوانان کنگره را که یک مقام انتخابی است به دست آورده و کسانی که خطرات نهفته زیر تناقض های جامعه آفریقای جنوبی را خوب می شناسند، او را خطری جدی برای صلح و سازگاری مردم با مردم می انگارند و از اینکه با ادبیات نفرت از آرزوهای عدالت خواهانه برای سیاهان حرف می زند سخت به هراس افتاده اند. زبان مالما همان زبانی است که ماندلا و توتو و نسلی از رهبران خردمند، از سیاه و سفید و قهوه ای، آن را مهار کردند تا در برابر خونریزی سد بسازند.

مالما تفکری را نمایندگی می کند که البته در آن کشور فقرزده که عدالت در دسترس سیاهان نیست و دموکراسی در پی قرن ها دیکتاتوری و چپاول غرب تازه 17 ساله شده، خریدار دارد. این تفکر بر آن است تا به سیاهان فقر زده بباوراند که با مصادره ی اموال سفیدها و استرداد املاک و کارخانه های آنان، سیاهان به نوائی می رسند. مالما با این شگرد جماعتی از جوانهای سیاه را همچون لشگری پشت سر دارد. استادش نلسون ماندلا نیست، بلکه رابرت موگابه رئیس جمهور زیمبابوه است که روزگار جوانی قهرمان استقلال خواهی در سرزمین خود بود و در میانسالی تبدیل شد به دیکتاتوری بیرحم که به چیزی جز انحصار قدرت در دستهای خود پایبندی ندارد. سیاهان را گرسنه نگاه داشته، به جای تامین عدالت اجتماعی، ادبیات نفرت را بر ضد سفیدها و جهان غرب تقویت می کند. با مصادره ی سفیدها جامعه را پر تناقض کرده و سیاهان را به آب و نان نرسانده است. مالما هرچند وقت یک بار می رود به پابوس این قهرمان ادبیات نفرت و فرازی از ادبیات دوران خشونت ورزی در آفریقای جنوبی را در مراسم رسمی بر می خواند و اهل خرد و تدبیر را در آفریقای جنوبی نگران می کند. با این دیپلماسی، بر هیجان و غلیان سیاهان طرفدارخود دامن می زند و به آنها القا می کند اگر سفیدهائی که در آن کشور زندگی می کنند از هستی ساقط بشوند، سیاهان به نان و آبی می رسند. گوئی نلسون ماندلا عقلش نمی رسید و مالما آمده است تا خطاهای اورا جبران کند و گوئی رابرت موگابه با مصادره و متواری کردن سفیدها گلی به سر سیاهان زده و آنها را به آب و نان رسانده است.

از قضای روزگار در شهر کیپ تاون بودم که ادبیات نفرت را مالما در سال 2010 سر میز شام رابرت موگابه در زیمبابوه زنده ساخت؛ ادبیاتی که پس از گذار از آپارتاید و در پناه تفکر درخشان و صلح جویانه نلسون ماندلا دیگر کسی به خود اجازه نمی دهد آن را زنده کند. این ادبیات به تاریخ خونبار مبارزه با آپارتاید چسبیده و هرگاه پس از گذار از آن دیگر بار به ادبیات نفرت مجال بدهند تا هیجان آفرینی کند، دموکراسی بر آمده از نیروی عقل و خرد، رنگ می بازد و دو نژادی که تحولات یک تاریخ کهن، سرنوشت آنها را به هم پیوند زده، هردو امنیت از دست می دهند و قانون اساسی دموکراتیک شان از پایه فرو می ریزد. آقای مالما هم مانند دیگر رهبران شعاری جهان که می خواهند با این کلک ها محبوبیت کسب کنند و مدیریت سیاسی را درادبیات نفرت می جویند، دیر یا زود از صحنه خارج می شود، اما آشفتگی و خشونت و دشمنی های نژادی که با بی خردی آنها تشدید شده باقی می ماند و به فرو پاشی اجتماعی منجر می شود. این است که دستگاه مستقل قضائی آفریقای جنوبی عزم جزم کرده تا مالما را در ترویج ادبیات نفرت متوقف کند و با یک اقدام نمادین که صدور حکم محکومیت مالماست، تکرار آن را اجازه ندهد.

 ماجرا اینگونه بود که شنبه اول مارس 2010 اقای “ترر بلانچ” مزرعه دار سفید پوست را دو کارگر سیاه پوست در مزرعه اش به قتل رساندند. این شخص با فعالیت های سازمان یافته خود برای حفظ نظام اپارتاید، بخش عمده ای از تاریخ اخیر مبارزات را به خود اختصاص داده است. شگفتی من لحظه به لحظه فزونی می گرفت. شنیدم حزب و سازمان او که خود بنیانگذارش بوده و برای حفظ نظام آپارتاید فعالیت می کرده، هنوزبه صورت قانونی در جای یک تشکل که حق خشونت ورزی ندارد، بر جای خود باقی است. همچنین شخص آقای بلانچ در سالهای پس از آپارتاید از امنیت برخوردار بوده و سیاهان که عموما اورا می شناخته اند زیر نفوذ کلام مسالمت آمیز رهبران گذار بی خشونت و بخصوص نلسون ماندلا مزاحمتی برایش ایجاد نکرده اند. حال سفید و سیاه از این قتل غیر منتظره به خشم آمده و آن را بر ضد منافع ملی و ثبات کشورشان ارزیابی می کردند. وقتی نگرانی ها بیشتر شد که کاشف به عمل آمد آقای مالما دو سه شب پیش از آن در ضیافت شام رابرت موگابه در زیمبابوه سرود “بکشید مزرعه دار سفید” را که سرود تظاهرات در مبارزات ضد آپارتاید بوده خوانده و جامها به سلامتی این فرمان خشونت آمیز بالا رفته است. انتشار خبر، واکنش های سیاسی را متوجه کنگره ملی کرد. گفته شد این قتل را مالما با تکرار ادبیات نفرت دوران آپارتاید باعث شده است. محافل حزبی اورا پاسخگو خواستند و دستور اکید دادند که این ادبیات نفرت در محافل حزبی تکرار نشود. تشکل آقای ترو بلانچ به رهبری شخص دیگری در مجموعه ی جامعه مدنی باقی ماند. رئیس جمهور سیاه پوست تلفنی به دختر او تسلیت گفت. قوه قضائیه از باب کنترل ادبیات نفرت وارد شد و اینک حکمی بر محکومیت آقای مالما صادر شد ه است که طرفداران او را برانگیخته تا تظاهرات اعتراضی بی خشونت داشته باشند. از این رو بحث خطرات ادبیات نفرت که به همت قوه قضائیه مستقل در آفریقای جنوبی گسترده شده، جای مهمی از بحث های مرتبط با مهار خشونت و رفع تناقض های اجتماعی را به خود اختصاص داده است و دستمایه ای است تا ایرانیان نیز به تبعات ادبیات نفرت که منبع خشونت ورزی حکومتی خود محور است و با کمال تاسف در ادبیات اپوزیسیون بازتاب پیدا کرده اندیشه کنند و ازخطرات آن بیشتر بگویند.

در مقایسه با ایران، شانس و فرصتی نمی یابیم تا قوه قضائیه با ترویج دهندگان ادبیات نفرت برخورد کند. قوه قضائیه ایران مستقل نیست. نیروی مدیریتی خردمند و شجاعی هم آن را اداره نمی کند تا با آینده نگری پای مقابله با ادبیات نفرت بایستد و با مدیران فاسد مطبوعات مرتبط با حکومت که ادبیات نفرت را مثل زهر چکه چکه در سه دهه به کام مردم ریخته اند رویارو بشود. مدیریت قوه قضائیه با خط مشی حمایت از ادبیات نفرت و تغذیه ی آن خود پاره ای است و تابعی است از ادبیات نفرت. آن را اجرائی می کند. کم نیستند کسانی از تبار فکری ما که در بازجوئی ها به چشم یا از زیر چشم بند دیده اند بازجو از روی ادبیات نفرت منتشره در روزنامه کیهان، آنها را بازجوئی می کند. شخصا یکی از قربانیان این ادبیاتم که با بازجو برخورد کردم. صفحه ی روزنامه کیهان روبرویش بی رو در بایستی و در کمال وقاحت گشوده بود. با ماژیک جاهائی را برجسته کرده بود و سئوال ها را از روی آنها به اوراق بازجوئی منتقل می کرد. از جا برخاستم و روی نکته های علامت گذاری شده در کیهان که نفرت از من را تبلیغ می کرد، انگشت گذاشتم و به این شیوه ی بازجوئی غیر قانونی و مسخره اعتراض کردم. بازجو جا خورد. انتظارش را نداشت. تا چند روز من را از اوین به دادگاه انقلاب برای بازجوئی احضار نکردند. پس از چند روز که احضار شدم دیدم میرزا بنویسی پیدا کرده اند که عینا از روی کیهان مطالب بر ضد من و خانواده ام را رونویسی کرده بود و از روی آن اوراق بازجوئی می شدم. اما دیگر اثری از روزنامه ی کیهان نبود. کلک مرغابی زده بودند. به این همه استقلال قوه قضائیه در دل آفرین گفتم و به ریش نداشته ی خودم خندیدم که پس از 22 سال وکالت در آن سیستم، حال که چادر به سر در جای متهم نشسته بودم هنوز خیال می کرد م علی آباد هم شهری است!

صدها مالما در تحریریه های ادبیات نفرت در ایران به کارخود مشغول اند . دریغ از یک قاضی مکلا و بی کلاه تا دل و جراتی برای محاکمه شان داشته باشد و محکومشان کند . ایران، کشوری با آن همه سابقه ی مبارزاتی، به نام انقلاب و اسلام در منجلاب ادبیات نفرت غرق شده و بیم آن می رود که هرگاه رانت خواران صاحب منصب که از این ادبیات ثروت اندوزی می کنند، از اریکه ی قدرت پائین بیافتند، ادبیات نفرت به شکلهای دیگری باز سازی بشود. وزارت ارشاد اسلامی و شورای عالی انقلاب فرهنگی تا هستند از تناور شدن ادبیات عشق و دوستی در حوزه های هنری و مطبوعاتی جلوگیری می کنند و قوه قضائیه گوش به فرمان آنان است و شکایات کسانی را که قربانی این ادبیات شده اند بایگانی می کند و چشم بر نشر اکاذیب که بر ضد کرامت انسانی شهروندان، بی ترس از مواخذه در جریان است فرومی بندد. از آن بیش مدیران و پادوهای ادبیات نفرت، پیش از آنکه اساسا معلوم بشود متهم را کجا نگهداری می کنند، اقاریر او را انتشار می دهند. دسترسی ترویج دهندگان ادبیات نفرت به محرمانه ها جائی باقی نمی گذارد تا به این قوه قضائیه که توی مشت آنهاست احترام بگذاریم و از آن عدالت گستری بخواهیم.

ادبیات نفرت در ایران ملتی را اسیر کرده. محمود احمدی نژاد روزگاری شیفته ی ادبیات نفرت شد و از نردبان این ادبیات که می خواست سر به تن اصلاحات نباشد بالا آمد. ترتیب جامعه ی مدنی مبتنی بر دوستی و حقوق شهروندی و حقوق انسانی را داد. ترتیب اجرائی کردن اصل 44 قانون اساسی را به گونه ای که هم به ظاهر خصوصی سازی را تداعی کند، هم منابع ثروت را در انحصار دستجات حکومتی بگذارد داد، اما خود با کله در لجنزار ادبیات نفرت فرو رفته و دست و پا می زند. عجالتا و تا اطلاع بعدی همین که تریبون مهم ادبیات نفرت “کیهان شریعتمداری” از او به نام “رئیس جمهور محترم و فریب خورده” یاد می کند و از رئیس دفترش در جای فریب دهنده و سرکرده ی جریان انحرافی. هنوز احمدی نژاد خشنود است. البته آنقدر ها با هوش است که می داند اگر نجنبد، زود پسوند “محترم” که از صد تا فحش چارواداری بدتر است، در حروفچینی ادبیات نفرت از دست حروفچین خارج می شود و ادبیات نفرت، او را لخت و عور و محروم از حمایتهای سطح بالا زیر چنگال رهبران ادبیات نفرت می اندازد.

تا پیش از آن، احمدی نژاد از مجلسی که پیاپی برایش خط و نشان می کشد نمی ترسد. آسوده خاطر دست وزیر اقتصادش را می گیرد و برای پرس و جو می برد به مجلس. وزیر به مجلس می گوید آن قدر نماز شب می خواند تا خداوند از سر تقصیراتش بگذرد. رئیس مجلس حتما می داند اگر کوتاه نیاید پای دار و دسته ای از نمایندگان در این حساب کشی به میان می آید. از مجلس می خواهد اعتبار آقای وزیر خیانتکار را به صورت مشروط صحه بگذارند. و داستان قدیمی تکرار می شود، قانونمندی پوششی است بر قانون شکنی! و ادبیات نفرت فرصت ها در اختیار دزدان می گذارد تا سر زیر آب فرو کنند و از یاد بروند. ولی قصه همین جا ختم می شود؟ درست است که قوه قضائیه مستقل نداریم. درست است که مالما فراوان داریم، اما این هم روشن است که دست بالای دست بسیار است و جمهوری اسلامی به پرتگاهی که به دست خود ساخته نزدیک می شود. ایکاش پیش از یک سقوط پر حادثه و خونبار، فرمان را با مهارت می چرخاند و دستکم در برخورد با شهروندان تجدید نظر می کرد. صدور احکام حبس دراز مدت برای فعالان مدنی و محرومیت های مادام العمر از فعالیت های اجتماعی، نشانه ای است از خوش خیالی مدیرانی که تاریخ را نخوانده اند و اتفاقا تاریخ اسلام را که شده است عصای دستشان اصلا نخوانده اند. اکر خوانده بودند که بر صدارت خود مهر ابد مدت نمی زدند. اگر خوانده بودند که می فهمیدند امنیت ملی کشور را خود شان به خطر انداخته اند و امثال سعید لیلاز و احمد زیدآبادی و دیگرانی که به این اتهام دارند زجرکش می شوند یا قبلا شده اند، فقط خواسته اند به آنها هشدار بدهند. آنها را به خطرات آگاه کنند تا شاید زود بجنبند و کار به این جاها نکشد. افسوس که سرازیری تند پیش رو را نمی بینند و در عوض با انواع قاضی صلواتی و همکاران می خواهند بر جهل تاریخی خود سرپوش بگذارند.