آموزه های جنبش سبز برای اصلاح طلبان

روزبه میرابراهیمی
روزبه میرابراهیمی

معادلات قدرت در جمهوری اسلامی٬ پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ تغییر قابل ملاحظه ای کرده است. در آن تجربه سیستم جمهوری اسلامی با یکی از بزرگ ترین چالش های عمر خود روبرو شد اما نتوانست این چالش اساسی را مدیریت کرده و از آن فرصتی برای تقویت خود و بالا بردن مشروعیت و کارآمدی نظام بسازد. حال که به “سال انتخاباتی” دیگری نزدیک می شویم آن سطحی نگری ها و “ماله کشی” ها - از سوی حکومت- به دلیل عدم چاره اندیشی بنیادی در مورد موضوعات مبتلابه٬ بار دیگر بروز پیدا خواهد کرد.

جمهوری اسلامی در تجربه سال ۸۸ نتوانست توانایی خود در انعطاف پذیری و هضم بحران ها در درون خود را به اثبات برساند. جمهوری اسلامی حتی نتوانست چالش و بحران واقعی موجود٬ چه در سطح جامعه و چه در سطح قدرت و ساختارهای دورنی اش را مدیریت کند.

نظام حاکم در ایران بیش از آنکه فکر چاره اندیشی برای حل “ریشه ها” باشد٬ با بهره گیری از دستگاه های تبلیغاتی و امنیتی نظامی٬ به خودفریبی و دیگر فریبی پرداخت. میلیاردها تومان هزینه صرف بازی های روانی- تبلیغاتی کرد تا بگوید “فتنه گرانی بودند که قلب واقعیت کردند.” چندصد برابر هزینه های مالی٬ هزینه های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و روانی پرداخت کرد تا به تعبیر خود “سران فتنه را منکوب و عقبه اجتماعی شان را سرکوب” کند.

با همه این تلاش ها٬ حال که بار دیگر به ماه های انتخابات نزدیک شده ایم٬ مشکلات همچنان پابرجاست٬ پرسش ها همچنان بی پاسخ مانده اند٬ ناکارآمدی های سیستم ریشه ای تر شده اند٬ بازیگران عرصه قدرت محدودتر شده اند٬ روزنه های امید نیز بسته تر از همیشه هستند. در یک کلام جمهوری اسلامی ضعیف تر از هر زمان دیگری در عمر سی و اندی ساله اش قرار دارد.

با این وجود عرصه سیاسی ایران همچنان بازیگرانی را دارد که در ماه های منتهی به انتخابات٬ نفسی می کشند و تکاپویی برای سهیم شدن در قدرت دارند. نشانه های فعلی٬ حکایت از آن دارد که جمهوری اسلامی که قدرت تعیین کنندگی بازیگران بازی انتخابات را انحصارا در اختیار دارد٬ سهمی برای بخشی از نیروهای سیاسی فعلی داخل ایران که اصلاح طلبان و جنبش سبز است قایل نیست. اصلاح طلبان و جنبش سبز عملا در بازی انتخاباتی پیش رو تاکنون جدی گرفته نشده و در محاسبات قابل محاسبه نبودند. اما مانند همیشه از بخش هایی از اردوگاه این جریان گاها زمزمه های بگوش می رسد.

از منظر مشی عمل سیاسی اجتماعی٬ بین نیروهای موسوم به “اصلاح طلب” و جنبش سبز تفاوت قایل هستم. تفاوت هایی که شاید در بسیاری از اهداف٬ اشتراک نظرهای استراتژیک قابل تاکید و منطقی وجود داشته باشد اما به لحاظ تجربه تاریخی و همچنین مرام رهبری اختلاف های فاحشی این دو را از هم متمایز می کند. بر منبای همین رویکرد علاقمند هستم تا در ادامه برخی از آموزه های جنبش سبز برای “اصلاح طلبان” را یادآور شوم. آموزه هایی که در “فرصت انتخاباتی” پیش رو می تواند به پیشبرد اهداف کلان در مسیر حاکمیت مردم به نیروهای فعال یاری رساند.

 

ایستادگی برسر اصول:

پایداری بر روی اصول مبتنی بر حقوق ملت٬ حتی با وجود تحمل هزینه های سنگین٬ یکی از بزرگ ترین دستاوردهای جنبش سبز بوده و هست که هرچند شاید در نگاه برخی دستاوردهای حقوقی دربرنداشته اما مهم ترین دستاوردش ارتقای سرمایه اجتماعی است که نقشی کلیدی در مقاطع حساس آینده بازی خواهد کرد. هرچقدر که دوران هشت ساله ریاست جمهوری سید محمد خاتمی٬ در نهایت به تقلیل این سرمایه حیاتی برای تغییرات اجتماعی٬ انجامید٬ جنبش سبز و نقش میرحسین موسوی و مهدی کروبی در چند سال اخیر به فربه تر شدن این سرمایه انجامیده است. درس بزرگی که این نتیجه برای اصلاح طلبان می تواند داشته باشد الگو برداری از ایستادگی عملی برسر اصول٬ به قیمت پرداخت هزینه٬ برای تقویت سرمایه اجتماعی و حفظ اعتبار و هویت یک جریان سیاسی است.

جنبش سبز و عملکرد میرحسین موسوی و مهدی کروبی٬ سطح توقع و تصویر اصلاح طلبی مبتنی بر اصول جمهوریت و “حقوق ملت محوری” را ارتقا داده که بازگشتی از آن قابل تصور نیست. تلاش برخی اصلاح طلبان برای تنزل این دستاورد کمکی به افزایش اعتبار اجتماعی شان نخواهد کرد.

 

بهره گیری از ظرفیت های میدانی:

یکی از اصلی ترین نواقص تجربه دوران اصلاحات (ریاست جمهوری خاتمی) عدم بهره گیری از ظرفیت های اجتماعی و میدانی نیروهای حامی بود. بگونه ای که نهایت انتظار نیروهای اصلاح طلب از پایگاه اجتماعی شان٬ حضور پای صندوق رای و انداختن رای به نفع آنان بود. و از فردای انتخابات رای دهندگان به حال خود رها می شدند تا انتخابات بعدی. در حالی که یک جریان تحول خواه٬ در ساختاری که انعطاف پذیری آن محدود است و گرایش شدیدی به تمرکز در قدرت و فردی کردن حکومت دارد٬ بدون نیروی اجتماعی حاضر در صحنه و بهره گیری از ابزارهای مدنی٬ در عمل ابتر است.

یکی دیگر از درس های جنبش سبز به اصلاح طلبان٬ رها نکردن نیروی اجتماعی سیاسی حامی است. قدرت نمایی های خیابانی و یا اشکال خلاقانه دیگر که در طول تقریبا چهار سال اخیر شاهدش بودیم٬ به اصلاح طلبان می آموزد که شاید در ظاهر حاصل حقوقی در کوتاه مدت بدست نیامده اما به تداوم یک نهضت٬ گفتمان٬ ایده ها انجامیده و نیروهای سیاسی شناخته شده اش را از حذف کامل توسط نیروهای مخالف نجات داده است. همان به رسمیت شناخته شدن ظرفیت های میدانی از سوی رهبران جنبش سبز در مسیر استیفای حقوق ملت٬ سبب شد تا آنها بی بدیل و غیرقابل انکارترین نیروی بسیج کننده غیرحکومتی موجود در ایران باشند.

اگر روزگاری اصلاح طلبان از عواقب بهره گیری از نیروی اجتماعی حامی خود نگران بودند٬ تجربه جنبش سبز نشان داد که این بخش از جامعه از بلوغ سیاسی بسیار بالایی برخوردار است که می توان به راحتی بر آن تکیه زد.

 

شکل دهی شبکه های مختلف و حفظ آن:

دنیای امروز با وجود گسترده شدن هر روز ابزارهای تکنولوژیک٬ این امکان را فراهم کرده تا بتوان با تکیه بر شبکه های خرد و کلان٬ و ابزارهای واقعی و مجازی٬ حلقه هایی را شکل داد که توانایی پیشبرد اهداف سیاسی و اجتماعی و مدنی را به نیروهای مختلف بدهد. جمهوری اسلامی همه تلاش خود را کرده است تا با بالا بردن هزینه اینگونه اقدامات مشارکت جامعه در این زمینه را محدود و مسدود کند. اما با همه این تلاش ها واقعیت این است که همچنان این تلاش نافرجام بوده و در دنیای واقعیت غیر قابل تحقق است. در فصل های انتخاباتی نیز معمولا فضا اندکی برای چنین اقداماتی نرم تر می شود که فرصتی است مناسب.

 

توافق برسر اهداف حداقلی برای منزوی ساختن حکومت:

یکی از آموزه های قابل دفاع جنبش سبز٬ پیگیری اهداف حداقلی از سوی رهبران جنبش سبز در طول این چند سال بود. تعیین هدف “اجرای بدون تنازل قانون اساسی” از سوی میرحسین موسوی و همراهی مهدی کروبی با او٬ و یا پیشنهاداتی که در بیانیه شماره هفده موسوی به حاکمیت عرضه شد٬ از جنبه پیشبرد یک مبارزه سیاسی٬ عملا جمهوری اسلامی (حاکمان فعلی) را به انزوا کشانده است. هرچند دستگاه تبلیغاتی عریض و طویل نظام در همه این سال ها تلاش کرده تا رهبران جنبش سبز را “سران فتنه”٬ “برانداز”، “عامل غرب و صهیونیست” و … معرفی کند اما واقعیت این است که بر مبنای مواضع و مشی ثبت شده آنها در چند سال اخیر٬ هدف و مطالبه مورد توافق٬ همچنان “اجرای بدون تنازل قانون اساسی” است. تعیین و تاکید بر این هدف و مطالبه در عمل حکومت را در چالش قرار داده است. بگونه ای که بفرض تحقق یکی از بندهای پیشنهادی موسوی در بیانیه هفدهمش که چیزی خارج از قانون اساسی فعلی نیست٬ نسخه فعلی جمهوری اسلامی دگرگون خواهد شد.

با توجه به اینکه در حال حاضر نشانه ای از حاکمیت دیده نمی شود که حکایت از پذیرش اصلاحات داشته باشد٬ تداوم توافق بر اهداف حداقلی - مبتنی بر حقوق ملت و گشاینده روزنه های بهبود - و البته ایستادگی حداکثری بر سر آنها می تواند آموزه ارزشمندی باشد که اصلاح طلبان باید از جنبش سبز بپذیرند.

به این فهرست می تواند موارد بسیاری را افزود اما آنچه بسیار مهم است انسجام عملی است. تا زمانی که نیروهای اصلاح طلب در عمل به تصمیمات اصولی خود التزام و انسجام نداشته باشند حکومت آنها را جدی تلقی نخواهد کرد تا نرمشی نشان دهد یا اصلاحی را بپذیرد. هر چند باور دارم که مختصات سیاسی کنونی ایران برای اصلاح طلبان٬ اگر همراهی جنبش سبز و رهبران آن را نداشته باشند هیچ آینده ای وجود ندارد٬ مگر اینکه بخواهند به صف محافظه کاران بپیوندند که در آن صورت دیگر هویتی به نام اصلاح طلب نخواهند داشت. چه اصلاح طلبی تنها یک نام و برچسب نیست که هویتی را با خود نمایندگی می کند و معیار و میزانی برای خود دارد.