پنج ماه پس از جنبش اعتراض به تقلب در انتخابات سال ۸۸ بود که محمدتقی مصباح یزدی در جمع فارغالتحصیلان موسسهاش، “سرمنشأ” اصلیِ آن واقعه را “علوم انسانی” معرفی کرد و گفت: “باید از سرمنشأ کار را شروع کرد؛ این مفاسد سیاسی اخیر که در کشور ما ایجاد شد منشأ آن به بیست سال پیش برمیگردد. برخی اساتید دانشگاه، افکار انحرافی را به این افراد تزریق کردند… درس آن اساتید، این کارگزاران را به بار آورد و آنها این حرکت را به وجود آوردند و به فکر براندازی نظام افتادند… بسیاری از مفاسدی که ما با آن درگیر هستیم ناشی از ضعف ما در علوم نسانیست که نمونهی کاملا روشن آن در جریانات اخیر بعد از انتخابات بود… برخی به همین تعبیر در دادگاه اعتراف کردند”. (وبسایت مصباح یزدی ۱۵ آبان ۸۸)
کمتر از یکسال بعد عبدالکریم سروش در یادداشتی، راز نگرانی از آن “سرمنشأ” را گشود: “اگر علوم انسانی سکولار (غیر دینی) باشد، علم سیاست هم سکولار خواهد شد و از سکولار شدن علم سیاست تا سکولار شدنِ خود سیاست، نیم ذراع بیش راه نیست. برخاستن این غوغاها و غریوها ناگهان پس از زندانی کردن و محاکمهی فرمایشی و فرسایشی سعید حجاریان گواهی گویا بر این تحلیل است.” (وبسایت جرس ۱۲ مهر ۸۹)
مصباح یزدی و سروش هر دو اما به دادگاهی اشاره کردند که بزرگترین متهماش “علوم انسانی” بود. آن دادگاه، سعید حجاریان را ده سال بعد از ترور نافرجامش از ویلچر بر صندلی اتهام نشاند تا اعتراف کند همه چیز تقصیر علوم انسانیست.
جانِ مدّعا و مطلوب داروغهگان این بود که علوم انسانیِ رایج در دانشگاهها فرآوردهی غرب است و همین غربزدگی باعث شده جوانان ما بر حکومت الهیشان بشورند و در واقعهی ۸۸ به جای “چشم” بگویند “چرا؟”
مخالفان علوم انسانی میگویند این علوم بر دو پایهی “تجربه و فلسفه” بنا شده و آنچه باید تغییر کند همین متدلوژیست؛ یعنی به جای “حسّ و عقل” باید “دین” را نشاند و با چنین علوم انسانی، انسانِ متعبّد و مطیع پرورش داد که به جای پیگیری “حقوق” خود، در پی شناخت “وظائف و تکالیف” خود در برابر خداوند باشد و سخن خدا را نیز از سخنگویان او که ما باشیم بشنود.
به عبارت دیگر، اگر مبنای علوم انسانی به جای دریافتهای انسانِ روی زمین، احکامِ خدای آسمان باشد آنگاه میتوان به جای “حق” انسان از “تکلیف” او سخن گفت و از علوم تربیتی تا اقتصاد و حقوق و روانشناسی و جامعهشناسی را بر بستر تکلیف شرعی بازسازی کرد و علوم انسانیِ عقلی را به قربانگاه علوم انسانی نقلی و شرعی فرستاد.
مگر نه این است که حتی شرکت در انتخابات هم در گفتمان نظام، عمل به تکلیف شرعیست و نه از سر حق انتخاب؟ و مگر ولایت فقیه در ایدهآل مطلقهی خود انسان مکلّف را به جای انسان مُحقّ نمینشانَد؟ پس گمان میکنند که اگر موفق شوند نظام آموزشی متناسب با چنین رؤیایی را بسازند از دُرشتی و پرسش و نقد جوانان و دانشجویان در امان خواهند ماند.
در این چهار دهه بارها و با عناوین مختلف، برای مهار علوم انسانی سفرهها پهن و سازمانها بنا کردند و بودجههای کلان اختصاص دادند و از “شورای عالی انقلاب فرهنگی” به “کمیتهی اسلامی کردن دانشگاهها” و سپس به “شورای تحوّل و ارتقای علوم انسانی” رسیدند و اکنون که اینهمه “ستیز” را بیهوده یافتهاند به محدود کردن علوم انسانی در دبیرستانها روی آوردهاند.
با اینهمه اما خود نیز اعتراف میکنند که با آن انبوه سازمانها به هیچ سامانی نرسیدهاند؛ محمد تقی مصباح یزدی میگوید: “باید در همه رشتههای علوم انسانی، در کتابها و در اساتید، تجدید نظر شود، اما برای اسلامی شدن دانشگاهها، نه استاد داریم و نه کتاب… نوشتن یک کتاب در این زمینه به زمان زیاد، نیروی انسانی مخلص وآگاهِ فراوان نیاز دارد و البتّه امکانات مادی آن هم باید فراهم باشد. از سی سال پیش طرح اولیه برای این کار در نظر گرفته شد ولی مثل بسیاری از کارهای دیگر، اجراء نشد”. (هجدهمین نشست انجمن فارغالتحصیلان مؤسسه امام خمینی ۱۵ آبان ۸۸)
اما چه سود که این اعتراف صادقانه با این تصمیم منافقانه همراه شد که بنای آزمودهی علوم انسانی را در نظام آموزشی ویران کنند بیآنکه خود نیز سخن تازه و آزمودهای داشته باشند و به یاد میآورند طنز زنده یاد عمران صلاحی را که: “نه راه میرود نه به ما راه میدهد؛نه کاه میخورد نه به ما کاه میدهد”.
روزگاری در قم مرحوم سید منیرالدین حسینی هاشمی، موسسهای بنا کرد تا در حلقهی محققانش علوم و فنون را اسلامی کند؛ آن مرحوم دستِ کم این صداقت را داشت که محصول آرزوی خود را در مرکزی خصوصی به بحث و نقد و آزمون بگذارد؛ اینک اما سودای کُرنش دانشگاه در پیشگاه قدرت مطلقه و هراس از چون و چرای دوباره، این جنین نارس را از آزمایشگاههای خصوصی بیرون آورده تا بر سرنوشت دانش و سرشتِ آموزش کشور مستولی سازد.
مخالفان علوم انسانی (بر فرض صداقت) مدعیاند مبنا و بنای این علوم، جوانان را بیدین و دین را بیحرمت کرده؛ اولاً بر فرض که چنین باشد؛ وقتی متاع شما در مقابل کالای دیکری رنگ میبازد عیب از متاع شماست نه کالای دیگری! بر عیار متاع خود بیفزایید به جای آنکه بر ارزش کالای دیگری برآشوبید. ثانیاً دین و دینداری را آنکس بیحرمت میکند که پای آن را کشانده در عرصههایی که دین برای آنها نیامده است.
محصول مبارک علوم انسانیِ سکولار، همین جوامعیست که با همهی نقصها و گرفتاریهایش، به مراتب از جوامع اسلامی، از جمله جامعهی تحت حاکمیت جمهوری اسلامی خوشبختتر است؛ البته مُرادم از خوشبختی “رنج کمتر و امید و آزادی بیشتر” است در زمینِ واقعیِ موجود، نه “سعادتِ” موعودی که جز ملال نزاید و به کارِ امروز انسان و جهان نیاید.
از قضا ناخشنودیِ رهبر جمهوری اسلامی از گفتمان “اسلام رحمانی” نیز از همین جاست که نه تنها با علوم انسانی سکولار قابل جمع است بلکه هر علم و فنی را که بر شادی و آزادی انسانِ زمینی بیفزاید و حقوق او را به نام خدا مصادره نکند مغتنم میشمارد.
با اینهمه اما به قول اهل فلسفه “نه حرکتِ قَسری دوام دارد” و نه نظام آموزشیِ جعلی و جبری.
تهدید و تحدید علوم انسانی نیز مانند دیگر آرزواندیشیهای جمهوری اسلامی عمری دارد کوتاهتر از دیوار علوم انسانی که قرار است تاوان همهی نادانیها و ناتوانیهای این جماعت را بپردازد.