گفت: “خداحافظ” از پشت کامپیوترش برخاست و رفت. هرچه اصرار کردم نماند. چند روزی بود که احساس می کردم حالش خوب نیست. با بغض در گلو راه می رفت و بلند بلند می گفت: “بگیر. این پیراهن مهرداد شیبانی مال خودت. تنت کنی. چهار سال پیش که من پوشیدم به عشق «روز» بود. جوری بود که مرا به خودم پیوند می زد. بوی خش خش کاغذ و مرکب چاپخانه می داد. حالم را خوب می کرد. با همه عیب و عیوبش جوری احساس می کردم مال من و توست. با اینکه چوبش را اول از همه توخورده بودی، بازهم پلی بود میان امروز و دیروز. دنیای پفکی ومجازی امروز را به دیروز حقیقی وصل می کرد. اما همه چیز خراب شد. روز هم تمام و کمال پیوست به دنیائی که به فوتی بند است ودیگر هیچ. نه، من مرداین میدان نیستم.”
و رفت. چه می توانستم بکنم؟ هرچه گفتم: “مهرداد جانم. وصله تنم. صبر کن. می دانی که من یک رای بیشترندارم. تازه درجهانی که مااصلا حق رای نداریم. کمی دورو برت را نگاه کن…”
گوش نداد و رفت که رفت. مهرداد شیبانی هم رفت لابد تا کنار بهار ایرانی بنشینند و های و های گریه کنند.
- مثل ابرای بهارگریه می کردند پریا…
زار و زار گریه می کردند پریا…
حالا من مانده ام و میراث مهرداد شیبانی که رفته و فقط قول داده است هروقت بیمار و خسته شدم یاحسابی بریدم به اشک هایم را پاک می کنم. نفس بلندی می کشم. سعی ام این است راه او را بروم. ایران را وانگذارم. امید را رها نکنم. هر هفته گزارش میهن زخمی را بدهم.
- باورکن غیر از این کاری از من ساخته نیست…
حیف شد که مهرداد رفت. حتی نماند شاهد رافت اسلامی باشد و آزادی رکسانا صابری را ببیند. اما آهش انگار “روز” را گرفت و چند روزی اوضاع فنی به هم ریخت. من هم فرصت پیدا کردم خودم را جمع و جورکنم و باخواندن مکرر نوشته های او راه کپی کاری را بیابم.
ایام هم ایام گل بود و اردیبهشت. به قول سهراب پاسبانها هم شاعر شدند. حتی رئیس جمهوری محترم هم هنگام ثبت نام درحالیکه “لبخند پرمعنایی بر لب داشت”، گفت: “همه موظفیم که فضای انتخابات، فضای نشاط و دوستی باشد.”
برای همین هم وقتی فرمانده سپاه خبر داد که بر اثر” درایت رهبری” بخشی از بسیج می تواند در انتخابات شرکت کند؛ مخالفانش گفتند:” این سخن چراغ سبزی بود..” و جالب اینکه دکتر محمد ملکی نوشت نام اصلی محس رضائی” سبزعلی” است. و مهندس موسوی که حالا باید هم جواب فجایع، شکنجه ها و قتل های دهه شصت را بدهد و هم پاسخگوی “ شناعت انقلاب فرهنگی” باشد، تمام هفته با رنگ سبز روی بوم سیاست نقش و نگار کشید.
مدعی از او پرسیده بود: “یک تابلو کشیده اید که کبوتری سپید با بالهای خونین افتاده بر کف قفس نشان دهد؟” و او به جای “ یاس نو” که هنوز نیامده برای بار دوم پرپر شده بود، «کلمه سبز» ش را بر پیشخوان روزنامهفروشیها گذاشت. او به” دانشجویانی که با پرچم ها و نوارهای سبز به سالن سخنرانی اش آمده بودند، گفت: “امیدوارم این سبزی تمام ایران بزرگ را بپوشاند.”
زهرا رهنورد هم که گاهی دست در دست همسرش در محافل انتخاباتی حاضر می شود، تابلو راشاعرانه تر کرد: “برای یک هنرمند، گل نهایت زیبایی است.من به روشنفکری و هنرمندی افتخار میکنم. البته اگر روشنفکران و هنرمندان مرا به عنوان یک عضو قبول کنند.”
اولین رئیس زن دانشگاه در ایران، وقتی صحبت از “روشنفکر” بودن خود کرد که فرزند یکی از روشنفکران مشهور صد سال اخیر، محرمانه در تهران به سر می برد. ولی اله نصر، فرزند سیدحسن نصراست. پدرش در “انجمن فلسفه شاهنشاهی” درس فاسفه اسلامی می داد و انجا با حداد عادل و علی لاریجانی آشنا شد. خود ولی اله خان مشاور اوباماست و باوساطت دوستان پدرش امده است رابطه ایران و آمریکا را جوش بدهد.
ولی اله و پدرش از سلاله روشنفکران صدر مشروطیت اند. روشنفکرانی که “طالبان شیعی” به آنان نفرت عجیبی دارند. یک جمله سید حسن تقی زاده را از متن مقاله ای جداکرده و از آن چنین غولی ساخته اند: “کار به جائی رسید که در زمان اوائل مشروطیت در این کشور، یک روشنفکر گفت: ایرانی باید از سر تا به پا فرنگی بشود! یعنی دینش را، اخلاقش را، لباسش را، خطش را، گذشته اش را و مفاخرش را کنار بگذارد و فراموش بکند، اما فرهنگ غربی، آداب غربی، رسوم غربی، تفکر غربی و روش و منش غربی را بپذیرد! اینجور اعلان کردند. این فریاد مذلت بار را در کشور ما آن کسانی که به دین پشت کرده بودند، سر دادند…”
و همه روشنفکران را با این چوب تکفیر راندند تا جائی که حالا احمد مسجدجامعی- وزیر فرهنگ کابینه خاتمی ـ مجبور است بپرسد:“ا گر اوستا و سهراب و نیما مسئله دار باشند، چه کسانی باید در پیشخوان فرهنگی این کشور بنشینند؟”
و سهیل محمودی به جای خواند شعربگوید: “متاسفانه طی چهار سال گذشته بلایی بر سر مسائل فکری و اعتقادی ما آمده که بسیار نگران کننده است. حالا این اشعار طنز و این خنده های ما تنها نقابی است برای آرامش یافتن از وضعی که به آن مواجهیم.”
اتحادیه ناشران درنامه خود به نامزدهای ریاستجمهوری نوشت: “هیچ کالایی را نمیتوان چون کتاب به زبان عزیز و در عمل ذلیل سراغ نمود. ” و جمعی از صاحبان اندیشه فریاد سر دادند: “طی همین روزها که متولیان دولتی و معرکهگردانان نمایشگاه سالانهی کتاب، به مناسبت برگزاری این نمایشگاه، در تشویق کتابخوانی و فرهنگپروری با ارائه آمار و ارقام بلند بالا داد سخن میدادند، شماری از قدیمیترین و خوشنامترین ناشران کشور را به علت ناهماهنگی با سیاستهای فرهنگی دولت از شرکت در نمایشگاه محروم کردند و زیر فشار قرار دادند.”
ودر شهر غلغله و آتش بازی بود که 20 میلیون رای خاکستری را به نفع یکی از چهار کاندیدای تائید صلاحیت شده به صندوق ها بریزند. آخر شورای نگهبان 471 نفر “غیر خودی” را رد صلاحیت کرد. از این تعداد ۴۳۳ نفر مرد و ۴۲ نفر زن بودند. بیشترین افراد داوطلب بین ۳۰ تا ۵۰ سال سن و ۲۵۲ نفر ازآنها مدارک تحصیلی لیسانس تا دکترا و فوق تخصص داشتند.
و فقهای کهنسال شورای نگهبان که ولی 70 میلیون ایرانی اند به سرعت داوطلبین را الک کردند تا میرحسین موسوی، مهدی کروبی، محسن رضایی و محمود احمدی نژاد باقی بمانند.
میرحسین موسوی که می خواهد “فرمان ۸ مادهای امام را به عنوان چراغی تابنده در مسیر تحقق حقوق شهروندی و حفظ حریم خصوصی قرار” دهد، بار دیگرگفت: “من و رهبر، هر دو خط امامی هستیم. با این شعار رهبر آمده ام: اصلاح طلبی اصولگرائی” و بر “مردمسالاریای که امام در نظر داشت” تاکید ورزید.
مهندس موسوی در باره “مردم سالاری مورد امام” توضیحی نداد. شاید هم یادش رفت یادآوری کند که فرمان 8 ماده ای که در اواخر سال1359 منتشر شد، آخرین تلاش برای جلوگیری از سر برآوردن موج خشونتی بود که دهه شصت را در خون غرقه کرد. اکنون بیشتر کسانی که خواستند جلوی آن موج را بگیرند منزوی و خانه نشینند. وکسانی که موج را در سراسر ایران گستردند، پست های کلیدی را دارند و سرنشینان اتوموبیل بی ترمز برادر حسین هستند.
در فضای گل و بلبل حتی فرمانده انتظامی تهران اظهارات خود را تکذیب کرد: “جمع آوری خانه مجردی «من درآوردی» بود.”
گل، اما “همین پنج روز و شش” بود. آخرین گل ها به نام ایران شکفتند. برخی از نامزدهای گرامی یادشان افتاد که “میهن اسلامی” نامی دیر سال و چندقرنه دارد به نام : ایران. مهندس موسوی در شیراز گفت: “مردم سربلند ایران، ایران سرزمینی است آسمانی که هیچکس قادر به ضربه زدن به آن نیست. شما مردم عزیز فارس بدانید، که همواره در تشخص هویت ایرانی سهم داشتهاید و دارید. ایرانی بدون فارسی و شیرازی، ایرانی نیست. برای درک این مساله کافی است به این منطقه که جایگاه هنرمندان، فرهیختگان، علما و پایهگذاران تمدن ایران است.”
و انگار محمود احمدی نژاد را به یاد می آورد که چفیه عربی بر گردن در یک اجلاس منطقه ای حضور دارد، گفت: “درباره مسائل ملی صحبتهایی میکنیم اما بعد زیر پرچمی مینشینیم که در آن به جای نام خلیج فارس، نام خلیج عربی درج شده است.”
و کرباسچی در تهران گفت: شعار انتخاباتی کروبی “با هم برای تغییر، تنها برای ایران” است.
و جنگ مغلوبه شد. در “کردستان سرزمین فداکاریهای بزرگ ؛ سرزمین هنر و فرهنگ؛ سرزمین صفا و وفاداری”، “سیاست خبیثی” که “دشمن” دنبال می کند مورد اعتراض شدید آیت اله خامنه ای قرار گرفت: “زورگویان امروز جهان از فرعون ها و ابوجهل ها خطرناکترند.تکرار حرف غربیها در دوران انتخابات مخالفت با تفکر “اسلامی - ایرانی” است.”
همزمان بااین سخنان نیروهای امنیتی در مناطق کردنشین و بخصوص محدوده شهر کامیاران تعداد زیادی از جوانان و شهروندان کرد را بازداشت کردند. در روستای الک کامیاران شش جوان به اسامی کیهان، قهرمان، سامان، ریبوار پرویزی، فردین ویسی و اکام پیر مغانی بازداشت و منازل آنان مورد تفتیش نیروهای امنیتی قرار گرفت.
سردار احمد روزبهانی رئیس پلیس امنیت اخلاقی نیروی انتظامی اعلام کرد: “طرح ویژه کنترل تفرجگاهها و پارکهای کشور از اول تیرماه سال جاری آغاز میشود و با توجه به اینکه مردم در فصل تابستان بیشتر به تفرجگاهها و پارکها سر میزنند، پلیس ایران «به صورت ویژهتری» این تفرجگاهها را کنترل خواهد کرد. “۱۸ نفر در هفته سوم اردیبهشت اعدام شدند وخبر رسید: “خطر اعدام هفت رهبر بهایی در ایران” را تهدید می کند.نامه اعتراضی شدیدالحن کروبی به ضرغامی منتشر شد: “صداوسیما را به کیهان مصور تبدیل نکنید.”
اعضای اتاق تهران طرح تحول اقتصادی را نوعی اسارت اقتصادی دانستند و به دولت هشدار دادند مردم تحمل موج تورمی دیگری را ندارند.
ایلنا نوشت: “مانده نقدی حساب ذخیره ارزی ۱۵ میلیارد دلار منفی شد.”
کسی فریاد موسوی را که سخن معروف خاتمی را تکرار می کرد، نشنید: “همه بگوییم زنده باد مخالف من.” و بسیجی سیاهپوش را مورد خطاب قرار داد: “لباس قرمز بپوش ولی دروغ نگو.”
گوش شنوائی نبود و رگبارالفاظ باریدن گرفتند.
مصطفی فقیهی مدیر مسئول و سردبیر خبرگزاری “انتخاب” گفت: “احمدی نژاد ناکارآمدترین رییس جمهور تاریخ پس از انقلاب است.اساساً ورود احمدی نژاد به عنوان رییس جمهور یکی از مشکوک ترین اتفاقات تاریخ پس از انقلاب است که چگونه فردی که اوج مدیریتش، در اختیار داشتن استانداری استان تازه تاسیس اردبیل و شهرداری تهران است، به یکباره رییس جمهور ایران شود.”
جعفری، فرمانده کل سپاه بااین سخنان وارد صحنه شد: “دشمن امروز با عوامل چهره پوشانده و از قطار انقلاب پیاده شده در کشور نفوذ میکند.”
موسوی خویینیها گفت: “کاری کردند که دیگر میزان رای ملت نیست، اصولگراها با زور سرنیزه می خواهند همه را خفه کند.”
علیرضا علوی تبار از شطرنج با گوریلها و بازگرداندن غول به چراغ سخن راند.
محمد رضا جلایی پور نوشت: “برخیها به دنبال ایجاد جامعهای عریضه نویس هستند.”
حسن روحانی گم شدن چند میلیارد متر مکعب گاز را از عجایب روزگار ما دانست.
حتی در شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز “جاسوس” پیدا شد. کاشف این بار نه برادر حسین که جعفر شجونی بود: “دعاگو نفسش به هاشمی خورده و الان چپ می زند و حق نداشته که اخبار جامعه روحانیت را به بیرون ببرد و ما این کار او را جاسوسی می دانیم.”
خبری که اولین جاسوس” خودی” لو داده بود…: “تردید جامعه روحانیت مبارز برای حمایت از احمدی نژاد ” بود.
نامزدها هم هر چه دلشان خواست وعده دادند. از به وزارت رساندن زنان، حذف سانسور، تضمین حقوق بشر و آزادی که یکی از آرمانهای اصلی انقلاب مشروطه و انقلاب شکوهمند مردم ایران در سال 1357 بوده است. و……
“سر کیسه ” دولت برای متروی تهران شل نشد، اما نهاد پاسخگویی ریاست جمهوری به سرعت دست به کار شد و در پاسخ هر نامه و صرفنظر از نوع تقاضا و یا میزان کمک درخواستی مبالغی بین ۱۰۰ تا ۳۰۰ هزار تومان پرداخت کرد.
اما این شعارها و ریخت پاش ها گره ای از کار مخالفین نگشود. داغ ترینشان دکتر محمد ملکی در مقاله ای با عنوان “خیمه شب بازی تکراری”، نامزدها را “موجودات زمستان خواب” لقب داد و خطاب به آنها نوشت: “از پیروزی در جنگ سخن می گویید ولی یکبار نگفتید اگر پیروز شدید پس آقای خمینی چرا جام زهر را سر کشید؟ مگر برای پیروزی زهر می خورند؟ بیهوده خود را زرنگ و مردم را بی شعور مپندارید. مپندارید که در شهر کور و کرها و بیخردان زندگی می کنید…”
در میان گرد و خاک نامزدها، هردودکشیدن نظامیان، صدای شلیک توپخانه ها، امری بود که همه در آن یک صدا بودند؛البته جز جناح دولت نهم :شیخ کروبی به یک روزنامه خارجی گفت: “ما در دوران سختی به سر میبریم.”
حرف مهندس موسوی این بود: “شرایطی که امروز در آن به سر میبریم در شان ملت و مردم ما نیست. سرمایههایی که حاصل تلاش ملت است در این شرایط پر فراز و نشیب در خطر قرار گرفته است. آنچه که امروز میبینید آن چیزی نیست که میخواستیم و آن چیزی نیست که میتواند باشد.”
عیسی کلانتری- وزیر اسبق کشاورزی- حرفش را در دیار ستارخان بر زبان آورد: “برنامههای دولت احمدینژاد کشور را به سمت انحطاط به پیش میبرد. وضعیت کشور وخیم است.”
زهرا رهنورد اوضاع را چنین دید: “اقتصاد کشور ما در بدترین لحظات عمر خود در تاریخ ایران است.”
درهمین اوضاع و احوال وزارت اطلاعات برای حل مسائل کشور سرگرم دستگیری واردکنندگان پرتقال با مارک اسرائیلی بود. شاید هم غافل ماند که “اصلاح طلبان دگراندیش داخل کشور” هم اعلام موجودیت کردند.
خبرمهمی منتشر شد که تحت الشعاع هیاهوی انتخابات قرارگرفت.باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا که تازه از دیدار نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل فارغ شده و دارد کفش و کلاه می کند که به مصر بیاید، گفت: “انتظار من این است که مذاکرات با ایران را به زودی، و کوتاه مدتی پس از انتخابات آغاز کنیم، تا قبل از پایان سال استنباط مناسبی خواهیم داشت از اینکه آیا در مسیر درست حرکت می کنیم یا نه.”
و یک سایت که درداخل ایران منتشر می شود، پشت پرده این خبر را فاش کرد: “رصد تحولات منطقهیی و دید و بازدیدهای سران اسرائیل و عرب با مقامات غربی که طی روزهای اخیر شدت بیشتری یافته، مدعی وقوع اتفاقی قریب الوقوع در روابط آتی تهران و واشنگتن است. این اتفاق را رئیس جمهوری مصر به همراه سایر مقامات عرب در دیدار با وزیر دفاع امریکا، «معامله بزرگ امریکا با ایران» نامیدند و دیروز چند روز پس از آن، چند روزنامه منطقه خاورمیانه ادعا کردند بر اساس یک گزارش محرمانه که دریافت کرده، امریکا درخواست مذاکره را به شورای عالی امنیت ملی ایران داده و هم اکنون منتظر دریافت پاسخ ایران است.”
را تنگ غروب چهارشنبه برای مهرداد شیبانی فرستادم. نمی دانم کجای دنیا بود که بلافاصله این شعر را برایم فرستاد: گمان مبر که به پایان رسید کار مغان
هزار باده ناخورده در رگ تاک است