چرا جمهوری اسلامی سقوط نکرد

محمد رهبر
محمد رهبر

در سالگرد انقلاب ۵۷ مرسوم بوده که به چرایی سقوط رژیم پهلوی پرداخته شود. درباره برافتادن سلطنت به راستی چنته ی علاقمندان به تاریخ از ادله پر است، اما کمتر پیش آمده که این سئوال مطرح شود: چرا در این ۳۵ سال که از برافتادن “شاه” و آمدن “امام” می گذرد، جمهوری اسلامی بنابر پیش بینی بسیاری از مخالفانِ قدیم و جدیدش سرنگون نشد.

 شاید بگویید به هر حال سلطنت پهلوی پنجاه سال عمر کرد و برای جمهوری اسلامی نیز شب دراز است و قلندر بیدار.

 این درست که زمان می گذرد و در سیرِ تاریخ هزار باده ی ناخورده در رگ تاک است اما سخن اصلی بر سر این است که چگونه استبداد می تواند در دیار ما تداوم پیدا کند چه یک روز و چه هزار سال و اینکه حاکمان با چه ابزاری تاریخِ سقوط-حتی اگراین سقوط را قطعی بگیریم- را به تعویق می اندازند.  

 جمهوری اسلامی به عنوان حکومتی با جوهره ی ولایت فقیه در بسیاری موارد نا کارآمد تر از رژیم شاه است.رشد اقتصادی ده درصد سال ۵۷ در سال ۹۱ به زیر صفر رسید و “ریال” ایران از بی ارزش ترین پولهای ملی شد و صنعت ملی در احتضار است و تورم به رقم شگفت انگیز ۴۰ درصد رسیده است.

 گذشته از وخامت اوضاع اقتصادی در تمام سالهای برپایی جمهوری اسلامی، سرکوب مخالفان و دگر اندیشان به نوسان اما موثر ادامه داشته است و در این زمینه هیچ کم و کاستی از رژیم گذشته نداشته بلکه شیوه های کشتار و زندان تکامل پیدا کرده است.

 جدای از آزادی های سیاسی که به رغم وعده های آیت الله خمینی به هیچ جا نرسید، آزادی های اجتماعی نیز به باد فنا رفت و حوزه ی خصوصی ایرانیان هم مورد تاخت و تاز قرار گرفت. با چنین حال و روزی چرا جمهوری اسلامی همچنان پایدار ماند و به سرنوشت شاه دچار نشد؟

بحث بر سر چرایی ادامه و امتداد جمهوری اسلامی در این نوشتار توصیفی است و قرار بر این نیست که توصیه ای و روشی برای سقوط جمهوری اسلامی ارائه دهد که افتادن در این ورطه از نگاه تاریخی به دور ماندن است و از کسوت روزنامه نگارانه بیرون رفتن.

 

وقتی حاکم و محکوم یکی شد

انقلاب اسلامی ایران، شکاف بین حاکم و محکوم را برای مدتی حل کرد، نمی گوییم شکاف دولت و ملت که بنا بر تعاریف سیاسی، شاید ما همچنان در مرحله ی ماقبل دولت و ملت هستیم و پدیده ی شهروند به معنای انسانی صاحب حق، هنوز هم در ایران شکل نگرفته است. رژیم شاه با همه ی اصلاحات رو به غربش و حاکمان تکنوکرات و فرنگ دیده اش از بی ربطی با توده ی مردم ایران رنج می برد. توده ایرانی از فرهنگی که پهلوی عرضه می کرد به مسجد می گریخت و بی آنکه دغدعه ی دموکراسی داشته باشد به آرمانشهر مهدویت خوش بود که اتفاقا نوع چپ ماب آن و حکومت طبقه ی کارگر که چپ های ماتریالیست عرضه اش می کردند هم خریدار داشت. آمدن خمینی چنین شکافی را در فلسفه ی ساده سیاسی ایرانیان پر کرد و همین فرمانبرداری محض از خمینی از سوی توده ها، دلیلی بر تداوم شد.

 

نعمت بحران و سرکوب کوبنده

جمهوری اسلامی با بحران سازگارتر است تا شرایط عادی. شرایط حساس و فوق العاده، این حق را همواره به حاکمان داده است که فراتر ازهر قانونی عمل کنند و جامعه را به سرگیجه بیندازند و تنها راه برون رفت از بحران را سکوت در قبال اعمال حاکمیت عنوان کنند.

 گروگانگیری و جنگ در سالهای اولیه انقلاب، توانست بسیاری از مشکلات حاکمان را حل کند، دولت بازرگان به عنوان شاخه ی لیبرال انقلاب حذف شد و آنچنان که حتی در مجلس اول نیز نهضت آزادی راه به جایی نمی برد و رفتار حزبی نهضت به انذار خلاصه شد و پس از آن هم از گردونه ی حکومت بیرون رفت.

 آغاز جنگ نیز سرکوب تمامی نیروهای مخالف ولایت فقیه را توجیه کرد و در شرایط اضطراری و خبر جنگ، صدای تیرباران و فریاد شکنجه شنیده نشد. جمهوری اسلامی در سرکوب مخالفان به شیوه ی شاه نرفت، اگر عمده ی تمرکز ساواک بر تحرکات مخالفان مسلح بود، جمهوری اسلامی مفهوم محارب و مفسد فی الارض را باب کرد که مسلح و غیر مسلح نمی شناخت. زندان های نظام اسلامی در دهه ی شصت کارخانه ی آدم سازی بود و بازجویان و سرآمدشان لاجوردی، می خواستند از زندانی، آدمی دیگر بسازند که نه تنها معتقد به نظام باشد که جان هم بدهد، این کاری بود که ساواک توانش را نداشت و یا نمی خواست.

 با این چنین سرکوبی که جسم و روح را متلاشی می کرد و با احتساب هزینه ی عظیم مخالفت سیاسی و قلع و قمع کامل مخالفان، پس از سال شصت شاهد روزگار جدیدی هستیم، آنچنان که تمام تاریخ و تجربه و حزب و تشکیلاتی که تا پیش از سال شصت با سوابق بعضا ۶۰ ساله حیاتی داشت، به کلی ناپدید شد و ارتباطی با نسل بعدی پیدا نکرد.

 جمهوری اسلامی در سالهای شصت توانست بقایای جامعه مدنی نیم بندی که از مشروطه تا پهلوی باقی مانده بود را نیز محو کند و در پی یکی شدن حاکم و محکوم، همه ی سندیکاها جای خود را به انجمن های اسلامی داد که اسلامشان از نوع ذوب در ولایت فقیه بود و روشن است که فعالیت صنفی و اعتراض و اعتصاب در قاموس انجمن های اسلامی، معادل ضدیت با انقلاب و محاربه بود.

 

فروپاشی روحانیت

روحانیت شیعه هر چند در تاریخ معاصر و در بسیاری از مواقع، عاملی ضد توسعه و غیر دموکراتیک به حساب می آید اما نمی توان از نقش موثر آن در اعتراض و انتقاد و احیانا همراهی اش با روشنفکران غافل شد. روحانیت شیعه همواره قدرتی داشته است در موازات سلطنت که بعضا این امکان را به نیروهای متجدد نیز می داد تا از این سنگر امن بر استبداد بتازند. با وقوع انقلابی که رهبرش یک روحانی بود، نقش مرجعیت و استقلال حوزه از دست رفت و این نهاد ناظر بر قدرت، در نظام اسلامی مستحیل شد و اگر مراجع و روحانیانی عرض اندامی کردند، دیگر مانند دوران شاه مصونیت نسبی نداشتند بلکه به حصر گرفتار و رابطه شان با دنیای خارج قطع می شد.

 

باند به جای حزب 

جمهوری اسلامی مفهوم حزب را به باندهای قدرت تقلیل داد. باندهایی که به واقع با هم اختلافات جدی داشتند اما بر سر اصل نظام و پیروی از ولایت فقیه وحدتی استراتژیک پیدا می کردند. روحانیت مبارز و روحانیون مبارز، نمونه ای از باندهای قدرت بودند که نه به واسطه ی نظام حزبی و رای گیری بلکه بنابر نزدیکی به منبع قدرت که روزگاری امام بود و سپس رهبری، نقشی در نظام ایفا می کردند. باندهای قدرت، همان فواید نظام دو حزبی مورد نظر شاه را که تمثالی از دموکراسی به نمایش می گذاشت برآورده می کردند، اما در سطوح فوقانی به وحدت وجودی می رسیدند و بر سر شخصِ امام یا رهبر به یگانگی استراتژیک دست پیدا می کردند.

 در فقدان جامعه مدنی و حذف کامل منتقدان به ولایت فقیه، این باندهای قدرت می توانستند در میان مردم نیز همان شور و حال فعالیت سیاسی را ایجاد کنند؛ کاری که شاه هیچ گاه نتوانست انجام دهد.

 

شرکای جرم

رهبر یا ولی فقیه در جمهوری اسلامی با دارا بودن بالاترین اختیارات، عملا پاسخگو نیست و از قضا پاسخگوی آنچه او می کند، کسانی هستند که چنان اختیاری ندارند. در چنین تقسیم مسوولیت عجیبی، عملا برای جرایم رهبری، شرکای جرمی پیدا می شود که به نسبت تغییر رییس جمهور و مجلس، متغیر است و سیل انتظارات و انتقادات به سمت دیگری می رود.

 بسیاری از وقت ها رهبر جمهوری اسلامی نیز با آن همه اختیارات در صف مخالفان و معترضان و مطالبه گران است. این فن حکومت گری را اگر شاه داشت با تعویض هویدا کار به انقلاب نمی رسید اما محمد رضا پهلوی عملا چنان خام و بی کیاست استبداد می ورزید که هر تقصیری به نام شاه تمام شد.

 آنچه آمد گذری اجمالی است بر دلایل ادامه ی حیات جمهوری اسلامی به عنوان یکی از صُور استبداد در تاریخ رنجور ایران. میتوان بر این عوامل، فشار اقتصادی، بحران های اخلاقی که حنجره ی اعتراض مردم را بریده است، اتمیزه شدن جامعه و اینکه هر کس به فکر خود و خانه است و از جامعه بیزار و گریزان را افزود.

 کار جمعی که پایه ی تغییرات اجتماعی است، آنقدر دشوار شده که جمهوری اسلامی به راحتی می تواند هر تلاش اصلاحی و ساختاری را بشکند و ناکام گذارد.

باری، آنچه به عنوان سئوال در تیتر آمده است، همچنان برای نویسنده ی این یاداشت به عنوان پرسشی باقی است و چه خوب که در اینباره صاحب نظران بگویند و بشنویم.