فریدون فرخزاد به روایت آرش سبحانی
آفتاب آزادی از تو چشم تو خندید
در هفته های گذشته باز فریدون فرخزاد به تیتر اخبار بازگشت. درمیان اخبار منشر شده به فردی اشاره میشد که قاتل وی است. بر آن شدیم تا بر مبنای این اخبار از فرخزاد یاد کنیم و کنکاشی پرامون چرایی مرگ وی داشته باشیم. آرش سبحانی خواننده و نوازندهٔ گیتار الکتریک ایرانی است. او خواننده، سراینده اشعار و نوازنده گیتار الکتریک گروه کیوسک است.در این گفتگو فرخزاد را به روایت سبحانی میجوییم.
فکر می کنید چرا فریدون فرخزاد مورد خشم حاکمیت قرار گرفت؟
فریدون فرخزاد داشت یک الگویی تعریف میکرد که برای حاکمیت خیلی خطرناک بود، برای اون دسته از مخالفینی که داشتند در بیرون از ایران فعالیت میکردند وجود هنرمندی که مثل نخ تسبیح همه گرایشهای مختلف رو بتونه زیر یک سقف جمع کنه و صدایی باشه برای مخالفین خطرناک بود، دقت کنید که سیاست مدارها و فعالین نمی تونستند کاری که فرخزاد به عنوان یک چهره هنری و مورد اعتماد مردم در خارج از کشور میتونست بکنه رو انجام بدند، حکومت با حذف فرخزاد هم یک صدای رسا رو خاموش کرد هم به بقیه هنرمندها پیغام داد که برای حذف فیزیکی و انجام عملیات خشن و غیر انسانی نه مرزها براش مهم هستند و نه قوانین کشورهای دیگه و اینجوری ترس رو به بدنه هنرمندان روشنفکر خارج از ایران تزریق کرد.
آیا ترس از این نگاه شما را وادار به مهاجرت کرد؟
دلایل مهاجرت من ترکیبی از عوامل زیادی بود که شاید اکثرش شخصی بودند، هر چند حکومت اسلامی چیزی به عنوان زندگی شخصی برای کسی تو ایران باقی نذاشته.
فرخزاد برای نسل هنرمند امروز در چه جایگاهی قرار دارد؟
فرخزاد خیلی چیزها به ما یاد داد و برای من جالبه که، هر چه بیشتر از مرگ فرخزاد میگذره نقش او و اهمیت کارهایی که کرد داره پر رنگ تر میشه یعنی بیشتر قدرش رو میدونیم؛ وقتی فرخزاد اومد بیرون از ایران و شروع به فعالیت کرد، چه از نظر تعداد و چه از نظر سازماندهی وضعیت ایرانیان خارج از ایران قابل مقایسه با الان نبود، فرخزاد فهمید شرایط عوض شده و خیلی سریع مثل یک مبارز نه مثل یک سوپر استار با وضعیت کنار اومد، نقش جدیدش رو فهمید، جبهه جدید کاریش رو تعریف کرد و از کمترین امکانات استفاده بهینه کرد تا حرفش رو بزنه و آگاهی جامعه رو نسبت به بلائی که سر کشورش داره میاد بالا ببره، بدون ادعا و با کمترین امکانات در حالی که بقیه هنرمندها به نوعی هنوز از ضربه انقلاب تو شوک بودند. نه تلوزیون درست حسابی بود نه اینترنت نه میشد به این راحتی برنامه و کنسرت ترتیب داد به خاطر همه شرایط سیاسی اصلا نمیشد ۱۰ تا ایرانی رو یک جا جمع کرد به این راحتی، ولی میبینیم که خیلی بیشتر از همه اینها رو فرخزاد انجام داد، حرف زد هنرمندها رو جمع کرد حتا رفت عراق آهنگ ساخت اجرا کرد برای بزرگها برای بچه ها….. تو هیچ کدوم از کارهایی که فرخزاد تو این دوره بعد از انقلاب کرد تو لکهای نمیبینی که احساس کنی هدفی غیر از آگاهی دادن و مبارزه داشته باشه، با صداقتش همه کاستیها و کمبود امکانات رو جبران کرد.
هیچ وقت به این مساله فکر کرده اید که شما نیز سرنوشت مشابه ای با فرخزاد داشته باشید؟
راستش خودم نه، فکر نمیکنم اصلا کاری که ما میکنیم قابل مقایسه باشه.
احساست از اجرای کاری از فرخزاد چیست؟
کاری که ما اجرا میکنیم اصلش مال پورانه ولی ما به اسم فرخزاد شناختیمش و باهاش آشنا شدیم و فکر میکنم اکثر هم دورههای ما هم همینطور، این انرژی که تو این ترانه هست و این که هر وقت اجرا میکنیم همه سالن با ما میخونن و با ما میرقصن و احساس میکنم همه خوشحالن منو به شدت هیجان زده میکنه. هر دفعه که اجرا میکنیم احساس میکنم فریدون فرخزاد همینو میخواست، میخواست ببینه مردمش خوشحالن، داران آواز میخونن دارن میرقصند دوست داشت ببینه مردمش زنده هستند و احساس میکنی تو بین همه صداهایی که دارن بلند میخونن “طی شد راه دشوار…هی، آخر برد منو یار…هی” اون ته صدای فرخزاد رو قاطی صداهای دیگه داری میشنوی، همراه مردم، زنده و شاد.
فکر می کنید ترس از سانسور و حذف چه تاثیری در تولید هنری دارد؟
ترس از سانسور بدترین اتفاقی است که برای یک هنرمند میتونه اتفاق بیفته، و دقیقاً اون “ترس” هست که هدف سانسور چیهای نظامهای دیکتاتوری است، اونها با سانسور کردن میخوان هنرمند رو بترسونن، تحقیر کنن، نا امید کنند و از میدون به درش کنند، سانسور کردن خیلی براشون سخت تره تا این که حذف فیزیکی کنند یا با ترسوندن هنرمند یک کاری کنند که دیگه چیزی خلق نکنه یا خودش قبل از شروع به کار خودش رو سانسور کنه. این ترس برای نظامهای دیکتاتوری خیلی مهمتره تا هر نوع خط قرمز و قانون و بخشنامه و چارچوب سانسور و ممیزی.
جایی خواندم که گفتید فریدون فرخزاد جانش را بر سر هنرمندی اش گذاشت کمی این نگاه رو باز میکنید؟
من فکر میکنم فرخزاد شاعر بود، شومن، خواننده، تهیه کننده، مترجم نویسنده و خیلی چیزهای دیگه بود، ولی یه کاری میکرد که هیچ کس دیگهای نمیتونست بکنه و اون این بود که به راحتی با مردم ارتباط برقرار میکرد و اون هم نه از نوع مصنوعی و از بالا به پایین، از جنس خود مردم با مردم ارتباط برقرار میکرد از نوع “انسانی”، حتا تو برنامه میخک نقرهای با دکور تلوزیون و لباسهای آنچنانی و…وقتی یک خواننده دیگر رو میاورد رو ست اون چهره انسانی اون آدم رو نشون میداد نه اون تعریف تصنعی سوپر استار رو که بقیه دوست داشتند بسازند، “امیل ساین” همونقدر معمولی و خودمونی میشد که یک نفر که فرخزاد تو خیابون میرفت و به صورت اتفاقی باهاش حرف میزد با همون ضعفها و قوتهای یک انسان، انسان معمولی. و خودش هم همینطور بود، با همه شکوه و انرژی و هاله معروفیت که دور و برش بود، باز وقتی حرف میزد اجرا میکرد و…احساس میکردی چقدر این آدم مثل ماست، چقدر این انسان به من نزدیک است و دغدغههای انسانی رو داره که من میشناسم. این خیلی نکته ظریفی است به نظر من چون بیشتر دوست دارند تو تلوزیون دروغ ببینند، چیزهایی که خودشون نیستند، مردم دوست دارند تو تلوزیون یا سینما شخصیتهایی رو ببینند که خیلی خیلی خارق العاده هستند و تلوزیون و سینما هم همینکارو میکنه، برای مردم سوپر استار میسازه تا مردم بدبختیهای خودشون رو با خوشبختیهای سوپر استارها فراموش کنن، حالا با همون ابزار تلوزیون بیای و برای مردم برنامه بسازی، ترانه اجرا کنی و مردم رو عضوی از مجرا کنی خیلی کار سختی است. هنر فرخزاد جدا از اون چیزهایی که اول گفتم، از جنس “انسان” بودن بود، این ارتباط برقرار کردن هنر فرخزاد بود، و وقتی فهمید این هنر الان به کار این میاد که به مردم آگاهی بعده، برای حکومت اسلامی خطرناک شد و نهایاتا جونش رو هم از دست داد.