از نوشته‌هایم احساس شرم نمی‌کنم

نویسنده

» از همه جا/ گفت و گو با پل آستر

ترجمه: حسین‌عیدی‌زاده

 

 

پل آستر، نویسنده مطرح آمریکایی در گفت‌و‌گو با تلگراف درباره زندگی، عشق و دنیای نویسندگی خود صحبت کرده است.

پل آستر در یک روز گرم تابستانی در کافی‌شاپی در بروکلین سفارش بستی با طعم نعناع و شکلات می‌دهد، درست مثل مردی که یاد و خاطره نوجوانی‌اش را فراموش نکرده باشد.

عجیب هم نیست نویسنده “شب پیشگویی” به یاد گذشته افتاده باشد. اخیرا اولین جلد کتاب خاطراتش با عنوان “خاطرات زمستانی” (Winter Journal) منتشر شده است و به تازگی نوشتن جلد دوم کتاب با عنوان “گزارش از درون” (Report From the Interior) را به پایان رسانده است.

“یک روز از خواب بیدار شدم و با خودم گفتم می‌خواهم کتابی بنویسم درباره تاریخچه تن و بدن خودم!”

منظور آستر از این جمله نوشتن درباره تمامی خانه‌هایی است که به آن اسباب کشی کرده و تمام اتفاق‌های ریز و درشتی که پشت سر گذاشته. “اینطور می‌توانم توجیهی برای نوشتن درباره مثلا مادرم داشته باشم، چون حداقل من بخشی از عمرم را درون شکم او سپری کرده‌ام!”

به نظر آستر جلد دوم، برادر یا خواهر دوقلوی جلد اول است: “دو کتاب را کنار هم بگذاریم، آن وقت تصویری بزرگ برابرتان شکل می‌گیرد.”

آستر پیش از این هم درباره مقاطع مختلف زندگی‌اش نوشته بود و این جدا از رمان‌های بسیار تاثیرگذارش و دیگر آثار غیرداستانی‌اش است، اما تفاوت این کتاب جدید در این است که یک بخش کامل کتاب فقط به عکاسی اختصاص دارد و یک بخش دیگرش مثلا فقط به فیلم‌هایی اختصاص دارد که آستر در کودکی دوست داشته است. این دو بخش به شدت جذاب هستند چون ما را با دل‌مشغولی‌های او آشنا می‌کند.

آستر در”خاطرات زمستانی” از بازداشت خود در سال ۱۹۶۸ در تظاهرات دانشگاه کلمبیا می‌نویسد، اینکه چطور پلیسی او را گوشمالی داده و اینکه عکسش در “دیلی نیوز” منتشر شده و زیرش نوشته شده “پسر لجباز”.

بدین ترتیب “خاطرات زمستانی” ترکیبی است از وقایعی که در ذهن آستر گذشته و اتفاق‌هایی که برای جسم او رخ داده است.

اما در “گزارش از درون” او بیشتر توضیح می‌دهد چه چیزی موجب شده به تظاهرات بپیوندد، درباره فضای کمپ دانشجویی نوشته و درباره سایه ویتنام بر زندگی‌اش نوشته است. با یادآوری این خاطرات او جمله‌ای از اف. دبلیو. دوپی، پرفسور دانشگاه کلمبیا نقل می‌کند: “به هر حال دانشگاه ککلمبیا در تمام سال تحصیلی فضایی غم‌بار داشت… اصلا برایم عجیب نبود اگر با پایان ترم، فروپاشی عصبی بین همه اپیدمی شود.”

آستر در “خاطرات زمستانی” از اخراج شدن پدرش توسط تامس ادیسون، دانشمند بزرگ پس از تنها یکی دو روز کار می‌گوید، فقط به این دلیل که ادیسون متوجه شده پدر آستر یهودی است.

آستر در کتاب دوم می‌نویسد پدرش تا ۱۴ سالگی آستر چیزی در این رابطه به او نگفته و تا روزی که پدرش دلیل اخراجش را نزد او اعتراف می‌کند؛ ادیسون که در همسایگی آن‌ها در نیوجرسی زندگی می‌کرد، بت و قهرمان پل جوان بوده و حتی پل و ادیسون به یک آرایشگاه می‌رفتند. پس از این اعتراف بت او می‌شکند.

نویسنده “مون پالاس” می‌نویسد از هفت و هشت سالگی کم کم متوجه تعصب جامعه می‌شود: “هیچ کابویی برنشتین یا شوارتز نام نداشت و هیچ کارآگاه خصوصی را گرین‌برگ یا کوهن صدا نمی‌کردند.”

آستر دلیل تلاشش برای بازیابی نوجوانی خود را “نبودن هیچ ردی” از آن دوران می‌داند؛ “عجیب است برای آدمی که در میانه قرن بیستم به دنیا آمده است، یعنی دوره دوربین‌های عکاسی ارزان و روزهای پس از جنگ که در آن هر خانواده‌ای چلیک چلیک عکس می‌گرفت، اینقدر زندگی‌اش کم ثبت شده باشد.”

آستر با گفتن این جمله سرش را تکان می‌دهد و به فکر فرو می‌رود و بعد با صدایی گرم و گرفته می‌گوید: “حفره‌هایی در خاطرات” و لبخندی می‌زند. “بعضی چیزهای را به یاد می‌سپاری و بقیه چیزها از ذهن محو می‌شوند.” اما بعد از مدتی سرنخ‌هایی دستت می‌آید.

شاید جذاب‌ترین رابط دو کتاب صحبت‌های آستر درباره اولین همسرش یعنی لیدیا دیویس، نویسنده و مترجم باشد.

او در “خاطرات زمستانه” این رابطه را زیبا و دلنشین توصیف می‌کند. اینکه این دو در آن زمان به فکر ازدواج می‌افتد حالا شوکه‌اش می‌کند: “یک حماقت موهوم بود! حداقلش این بود که ریسک بزرگی می‌کردیم، داشتیم فقط با اتکاء به دوست بودنمان قمار می‌کردیم و اینکه دو نویسنده بودیم که می‌خواستند ازدواج را به تجربه‌ای جدید بدل کنند… خب در در این قمار شکست خوردیم و حقیقت تلخ این بود که شانس دوباره‌ای در کار نبود.گ

دو ماه از نوشتن جلد دوم خاطرات گذشته بود که دیویس با آستر تماس می‌گیرد و می‌گوید نوشته‌های او را دارد به بخش تحقیقاتی یک دانشگاه می‌دهد. “لیدیا بهم زنگ زد و گفت تمام نامه‌هایی را که برای او نوشته بودم، نگه داشته.” آستر این حرف را با شگفتی می‌زند؛ “۵۰۰ صفحه نامه، نوشتن آن‌ها را در ۱۹ سالگی شروع کردم. بهم گفت باید قرارداد تحویل نامه‌ها را امضاء کنم چون به هر حال من صاحت کلمات نامه‌ها و او صاحب نامه‌هاست.”

آستر پس از دریافت نسخه‌ای از نامه‌ها همه آنها را می‌خواند و حس می‌کند “با یک غریبه” روبرو شده است. آیا او در امضای قرارداد شک داشته: “چیزهای احمقانه‌ای نوشته بودم، اما از هیچ کدام احساس شرم نمی‌کنم.” برخی از این نامه‌ها بخش سوم کتاب “گزارش از درون” را شکل داده‌اند.

پسری که این نامه‌ها را به لیدیا نوشته هیچ نقابی ندارد، همان پسر ۱۹ یا ۲۰ ساله است که از مستقیما با ما روبرو می‌شود و از صافی ذهن مردی ۶۵ ساله نگذشته است. این پسر جوان به‌شدت دوست‌داشتنی است؛ چه زمانی که می‌نویسد “تاخیرم را ببخش” و چه زمانی که می‌نویسد: “پل با خودش چه فکر کرده؟ چقدر لیدیا را دوست دارد.”

در یکی از نامه‌ها پل آستر از فیلمنامه‌ای اقتباسی گفته که در حال نوشتنش بوده و به لیدیا پز داده که «شنیدم سالوادور دالی برای بازی در یکی از نقش‌ها تمایل دارد.”

بخش‌های پایانی هر دو کتاب لحنی پدرانه دارند چون به قول آستر دو دیگر وارد زمستان زندگی‌اش داشته؛ به قول خودش یکی از دوستانش درباره پیری به او گفته بوده: گچه اتفاق عجیبی بر سر یک پسر بچه می‌افتد.” اما لحن پدرانه سراغش می‌آید: “اما چون خواننده کتاب هم خود “توگ هستی، پس ازین کتاب واقعا درباره من نیست، درباره همه است. من فقط نماینده یک گوشه از تمامی اتفاقاتی هستم که می‌تواند برای تمام مردم دنیا رخ دهد!”

“گزارش از درون” به قیمت ۱۹ پوند و “خاطرات زمستانی” به قیمت ۱۰ پوند را انتشارات فیبر منتشر کرده است.

منبع: خبرآنلاین